Sunday, January 29, 2006

سکس غیرعلنی من ومامان

فرستاده شده توسط الهام
سلام. ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و... ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت... پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیگه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم. خوش باشید

Thursday, January 26, 2006

نادر و دختران همسايه

اسم من نادره .دانشجوي رشته کامپيوتر. مي خواستم از خاطراتم براتون تعريف کنم. البته توي اين زمينه من پرخاطره دارم. چون که به قول بعضي از دوستام من خيلي حشري هستم و معمولاً تمام فکر و ذکرم دنبال جنس مخالف و لطيفه. راستش فکر کنم بيشتر به خاطر مهتاب دختر دانشجويي بود که همسايگي ما آمد. اصلا ً بگذارين از همين جا شروع کنم و خاطراتم رو به صورت قسمت به قسمت و موضوعاتي که برام پيش آمده براتون بگم.خونه ما توي يه مجتمع ساختماني خيلي شلوغ و پلوغه و معمولاً تواين جور مجتمع ها همه جور آدمي پيدا مي شه. اما از وقتي که مهتاب و سارا دو تا دانشجو به همسايگي ديوار به ديوار ما آمدن از همون موقع اين عطش سيراب ناپذير من به سکس بيشتر و بيشتر شد. راستش شايد باور نکنيد اما از وقتي که من مهتاب رو ديدم اين طور شدم. انصافا ً ماه ماه. يعني خدا توي خلقت اين دختر کم نگذاشته. متاسفانه نمي تونم عکسي از چهره اون رو براتون ارسال کنم والا بهم حق مي دادين. حتي وقتي اين دختر اصلا ً آرايش هم نمي کنه مثل يه عروسک مي مونه. هنوز که هنوزه من وقتي اون رو مي بينم نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم و سريع توي دستشوئي و از خجالت کيرم درميام. البته سارا هم دختر خوشگل و ماماني هست اما در مقايسه با مهتاب واقعاً بايد ببينيد تا قضاوت کنيد.خلاصه سه ماه از اومد اونها گذشته بود و من توي بد کفي بودم و اصلاً هم هيچ رقمي راه نمي دادند تا حداقل يه صحبت کوچيک. فقط يه سلام و رد مي شدند. توي يک روز جمعه که روي تخت دراز کشيده بودم و هي مي خواستم توي ذهنم اون و سارا رو لخت تصور کنم و يه دستم هم توي شورتم و داشتم به يادشون با کيرم ور مي رفتم که آخر کلم داغ شد از سر ناچاري بلند شدم رفتم حموم تا يه دوش آب سرد بگيرم. وقتي توي حموم داشتم لباسهام رو مي کندم صداي شيرآب و دوش حموم همسايه يه لحظه توجهم رو جلب کرد. چي داشتم مي فهميدم!!! واي. آره درست بود. چرا تا حالا به فکر نبودم؟ حموم همسايه بغلي يعني مهتاب درست چسبيده بود به ديوار حموم ما بود. يه کمي که دقت کردم دو دستي زدم توي سرم. واي که چقدر من احمق بودم. چون که تا حالا متوجه لوله کشي ساختمان نبودم. آره پارسال که همه لوله کشي ساختمان خراب شده بود واسه اين که هزينه زياد داشت قرارشد لوله ها روکار کشيده بشن. يعني از سوراخي که بين ديوارها ايجاد کرده بودن لوله هاي ساختمان به هم چسبيده بود. از همه جالب تر اين که لوله اي که بين ديوار حموم ما با مهتاب اينا ايجاد شده بود دورش رو با پشم شيشه بسته بودن نه با گچ و سيمان. سريع نشستم زمين و آروم شروع کردم به کشيدن پشم شيشه ها از لاي لوله. يه کمي که کندم آروم با يه چشم داخل رو نگاه کردم. چيزي ديده نمي شد. چون اون ور ديوار که يه تيغه بيشتر نبود رو هم پشم شيشه کرده بودن. بايد صبر مي کردم. چون امکان داشت موقع درآوردن متوجه بشن و اين فرصت طلائي رو از دست بدم. خلاصه با هزار مکافات صبر کردم تا حموم اون تموم بشه. بعد که مطمئن شدم يه پيچ گوشتي آوردم و آرام آرام شروع کردم به کشيدن پشم شيشه اون ور ديوار. بالاخره موفق شدم. يواشکي نگاه کردم. چيز خاصي ديده نمي شد. البته معلوم بود که سوراخ باز شده اما چون چراغ روشن نبود و تاريکي چيزي معلوم نبود. منتظر شدم. حتم داشتم که بايد اون يکي امروز که جمعه است به حموم بره اما کي؟ تا عصر اين پا و اون پا کردم. مثل مرغ سرکنده مي رفتم توي هال و دوباره برمي گشتم توي اتاقم و يه سر به حموم مي زدم ببينم صدايي مياد يا نه. خلاصه جون به لب شدم تا نزديک ساعت نه شب. واي صداي دلنشين دوش آب حموم من رو به پاي سوراخ کشوند. چراغ حموم خودمون رو خاموش کردم و روي زانو ايستادم و از سوراخ داخل رو نگاه کردم.واي دو تا پاي بلور سفيد که از روي اون آب سرازير بود رو ديدم. يه کمي بالاتر هنوز شورتش رو از پاش در نياورده بود. يه شورت سياه به تن داشت و هي با خيس شدن آب بيشتر به اون مي چسبيد و مي تونستم چاک کونش رو بيشتر ببينم. هرچي سعي کردم بيشتر بالا رو نگاه کنم تا ببينم کدومشون هست مهتاب يا سارا اما بيشتر از ناف يا حداقل يه کمي که خم مي شد نوک پستوناش رو مي ديدم. همين جور که داشتم نگاه مي کردم داشتم با کيرم ور مي رفتم. نمي دونم چند بار آبم اومد. چون اصلاً چشم از توي سوراخ بر نمي داشتم. خلاصه توي همين نگاه کردن بودم و او زير دوش داخل وان حموم ايستاده بود و خودش رو مي شست. غافل از اين که يک چشم حريص داره ديدش مي زنه. يک دفعه از بغل شورتش گرفت و با کشيدن به سمت پائين کاملا خم شد. اما چيزي معلوم نشد. فقط چند لحظه موهاي سرش رو ديدم که دوباره برگشت بالا. نتونستم متوجه بشم که مهتاب بود يا سارا. اما واي چي داشتم مي ديدم!!! يه کس تپل که توي کلي مو پيچيده بود. واي خدا داشتم خودم رو پشت ديوار مي کشتم. وقتي که با دستش موهاي کسش رو زير دوش آب ، آب مي کشيد و مي مالوند. بعد يه دستي هم از پشت به چاک کونش کشيد و برگشت. يه کمي خودش رو به سمت راست خم کرد تا کپل کونش زير دوش قرار بگيره و با دستش شروع کرد به آب کشي. بعد يه چند لحظه ساکت ماند. ديدم ليف از بالا شروع شد و کم کم به اطراف ناف و ران بعد موهاي کس و لاي پاهاش رو با ليف مي کشيد. لاي کونش رو هم يکي دوبار با ليف قشنگ کشيد. وقتي اون کس و کون سفيد تپلي رو آغشته به کف صابون ديدم دوباره يه تف به کف دستم زدم و تند و تند شروع کردم به ماليدن کيرم. دست آخر که تمام شد يه کمي آن طرف رفت وقتي برگشت ديدم يه خود تراش توي دستش بود. داشتم ديوانه مي شدم. تا حالا کلي فيلم سوپر ديده بودم. کلي هم کس کرده بودم اما انصافاً اعتراف مي کنم که مثل ديدن اين صحنه ها اين قدر حال نکرده بودم. يه پاش رو از توي وان بيرون کشيد و لبه وان گذاشت و بعد پاهاش رو از هم باز کرد. حالا مي تونستم از زير موهاي کسش لبهاي بهم چسبيده کسش رو ببينم. آروم با دست چپ پوست بالاي موهاي بلندش رو گرفت و شروع کرد به آنکادر کردن اطراف کسش. واي معلوم بود که از موهاي کسش خيلي خوشش مياد. چون کلي زحمت کشيد تا بالا و لاي پاهاش رو تميز و رديف کنه. من ديگه کمرم درد گرفته بود. از بس که آبم اومده بود. آخرش هم خودش رو زير دوش شست و از حموم حارج شد. درست بود که نفهميدم مهتاب بود يا سارا اما خيلي خوش گذشت. اون روز گذشت تا چند روز بعد که من همش فکرم يا گوشم به صداي حموم بود دوباره صدا شنيدم. مثل يه خرگوش دويدم توي حموم و دوباره نگاه کردم. واي!!! مثل اين که اون يکي بود. چون يه کمي از نظر هيکلي فرق مي کرد. شورت سفيد به تن داشت و هي ورجه ورجه مي کرد که يهو کشيد پائين. درست فکر کرده بودم. اين همون اولي نبود. چون كسش اصلاً مو نداشت و کاملاً تراشيده شده بود. هرچند يه کمي مو سبز شده بود اما معلوم بود که دوست نداره موي زايد داشته باشه. کاملاً مشخص بود که کمي از اون يکي بيشتر بايد حشري باشه. البته من بعداً اين دوتا رو تشخيص دادم. اما الان واسه هيجان داستان نمي گم تا شما خودتون متوجه بشيد). چون هربار که دستش رو به لاي پاهاش مي برد بيشتر با کسش ور مي رفت. جوري که معلوم بود که از اين کارش لذت مي بره. مخصوصاً لاي لبهاي کسش رو با انگشتش باز کرد و سعي مي کرد که با شستن توي اون يه حالي هم بکنه. البته اون روز نه اما روزهاي بعدي که من اون رو توي حموم ديد مي زدم توي وان دراز کشيد. هرچند که نمي تونستم چيزي ببينم اما از صداهاي جيغ آروم و نفس زدنش معلوم بود توي وان داره خودش رو ارضاء مي کنه. از اون روز به بعد مي تونستم چهره هرکدوم رو توي خواب و بيداري تجسم کنم.تا اين که يک روز پنج شنبه عصر از سر کلاس به خونه مي اومدم که واسه خريد داروهاي مادرم وارد داروخانه شدم. توي اون شلوغي مهتاب رو که جلوي پيشخوان وسايل آرايشي ايستاده بود شناختم. سريع نسخه رو به گيشه دادم و خودم رو از پشت به اون نزديک کردم. ديدم چهار بسته موبر پريزن خريد. واي پس خودش بود. تمام اين مدت که من داشتم از اون سوراخ ديد مي زدم تمام اون صحنه ها. واي که بي اختيار کيرم شق شده بود و اصلاً چيزي متوجه نبودم يعني اون دختر اينقدر حشري هست. اما اصلا به ظاهر نمياره. آره چنان سيخ کرده بودم که سريع دستم رو جيبم بردم تا سر کيرم رو بکشم پائين تا از روي شلوار که پف کرده بود آبروريزي نشه. وقتي پاي صندوق رفتم نمي دونم چه جوري به دختر صندوقدار نگاه کردم که اخم کرد. سريع به خونه برگشتم و مي دونستم که بايد بره حموم. منتظر موندم. يادم هست اون شب شام هم نخوردم و از توي اتاقم بيرون نرفتم. منتظر بودم. کف کف بودم. هي صحنه هاي حموم کردن مهتاب و ور رفتن با کسش جلوي چشام ميومد. خلاصه شب ساعت دوازده گذشته بود که صداي آشناي دوش آب رو شنيدم. سريع پريدم توي حموم و از سوراخ نگاه کردم. با تعجب سارا رو ديدم. چون ديگه الان شناخته بودم کدوم به کدومه. بعد از يه کمي آب کشي و ور رفتن با موهاي کسش شير آب رو بست و پاي چپش رو روي لبه وان گذاشت. نمي ديدم داره چکار مي کنه. اما بعد چند لحظه مايع سفيد رنگ کرم شکلي رو ماليد روي موهاي کسش و آروم شروع به پخش کردنش به همه جا كرد. آهان پس مهتاب اين بود نه اون يکي. من فکر کردم آره. اما انصافا ً چرا داره موهاي کسش رو تميز مي کنه؟ اون که خيلي دوست داشت که تزئينش بکنه. خلاصه برگشت و يه کمي خم شد تا چاک کپل کونش از هم باز بشن و از همون موبر به اطراف سوراخ کونش و بعد روي کپل و کم کم به ران و تا ساق پاهاش خلاصه همه چهار بسته رو باز کرد و از کمر به پائين ماليد. يه بيست دقيقه بعد دوش رو باز کرد و شروع به شستن خودش كرد. با شستن هرچه بيشتر با دستش موهارو مي کند. هرچي بيشتر مي شست خدا ي من! تپلي کسش بيشتر معلوم مي شد. وقتي تمام شد و پا جفت جلوي سوراخ ايستاده به قدري ورم کسش تپل بود که از لاي پاهاش بيرون زده بود. نمي دونم اگه ديوار نبود مي تونستم خودم رو کنترل کنم و بهش حمله نکنم. چون وقتي که برگشت و پاهاش رو از هم باز کرد از جلو دستش رو تو برد و از لاي پاهاش سعي مي کرد با خودتراش باقي مانده موهاي ريز اطراف کونش رو هم تر و تميز بکنه. توي همين وضعيت بود که کاملاً سوراخ کونش معلوم بود. واي معلوم بود که چقدر تنگه. حتي انگشت کوچيکه من هم مي تونست اون رو به درد بياره چه برسه اين کير کلفت. اون شب گذشت و من تا نزديک صبح توي رختخواب چند بار به يادش خالي شدم. صبح توي آشپزخانه داشتم صبحانه ميل مي کردم که صداي سلام و احوالپرسي يه مرد توي راهرو پشت در آپارتمان با همسايه رو شنيدم. با شنيدن صداي سارا و مهتاب مثل فنر بلند شدم. حتي مادرم تعجب کرد. با پرروئي از چشمي در آپارتمان نگاه کردم. ديدم يه پسر جوون جلوي در آپارتمان مهتاب اينا ايستاده و اون طرف هم سارا که مانتو به تن داشت. معلوم نبود داره از بيرون مياد يا داره ميره. اما لاي در مهتاب با يه رکابي و يه دامن تنگ که بالاي تا زانوهاش بود ايستاده بود. از صحبتهاش فهميدم که بله اون آقاپسر بايد نامزد مهتاب باشه و امروز که جمعه است اومده و سارا هم از خود گذشتگي مي کنه و خونه رو واسه اونها داره خالي مي کنه. با ناراحتي برگشتم. اصلا فکر نمي کردم که مهتاب نامزد داشته باشه. راستش خيلي دلم مي خواست باهاش دوست بشم. اما نه به خاطر اينکه باهاش سکس داشته باشم بلکه نظرم اين بود که به مادرم بگم که ... خلاصه بگذريم. دمق رفتم توي اتاق دراز کشيدم. بعد واسه اين که از سرم بپره رفتم بيرون پيش رفقا. بعد از ناهار خوابيدم. نمي دونم چند ساعت ولي وقتي از خواب بلند شدم ديدم داره هوا تاريک مي شه. صداي آب شنيدم. فکر کردم که مامان توي آشپزخونه داره ظرف مي شوره اما وقتي از اتاق بيرون اومدم ديدم هيچکي توي خونه نيست. سريع دوزاريم افتاد که حموم؟ رفتم توي حموم. اولش که پاهاي پراز موي پشمالو رو ديدم گفتم آره آقا پسره کارش رو کرده حالا هم داره صفا مي کنه. کير نيم شق شده اش که اطراف اون رو معلوم بود با تيغ حسابي تراشيده توي دستش بود و داشت باهاش ور مي رفت. مي خواستم برم که يهو صداي به هم خوردن آب توي وان و بعدش صداي مهتاب رو شنيدم که گفت: بسه بابا هي باهاش ور نرو. واي!!! چي داشتم مي ديدم؟ اونا دوتايي رفته بودن توي حموم. وقتي سر زانوي سفيد مهتاب رو از بالاي لبه وان ديدم مطمئن شدم. اون پسره گفت: مهتاب اين جوري نمي شه. توي وان دوتاي جا نمي شيم. بلند شو واستا سرپائي. صدائي نيومد ولي با تکوني که به پاهاش مي دا د معلوم بود داره براش ناز مي کنه. پسره خم شد و با دستش دست مهتاب رو از توي وان بلند کرد و به طرفش کشيد. با بيرون آمدن مهتاب مي تونستم قسمتهايي از بدنش رو ببينم. وقتي کاملا ً ايستاد سريع اون رو به ديوار تکيه داد. طوري که کپل کونش به سمت همون پسره شد. حالا کير اون شق شق شده بود. يه کمي با ليف شروع کرد به ماليدن پشتش تا آمد به سمت کون و کپل مهتاب. دستش رو آروم برد لاي پاهاش. معلوم بود داره فشار مي ده. چون صداي مهتاب دراومد و يهو يه جيغ کوچولو کشيد و گفت: آخ نه بهرام فشار نده. بعد آقا بهرام ليف رو کنار گذاشت و آهسته کير شق شده اش رو نزديک کون مهتاب کرد. وقتي داشت لاي پاهاش مي گذاشت مي تونستم به وضوح ببينم که مهتاب پاهاش رو به هم نزديک کرد و سفت خودش رو گرفت. اما مثل اينکه آقا بهرام يه فکراي ديگه کرده بود. چون با عکس العمل شديدي که مهتاب نشون داد و زود برگشت و گفت: واي بهرام تو به من قول دادي. نه. اون که معلوم بود داره مهتاب رو مالش مي ده سعي کرد آرومش بکنه. خلاصه کلي باهم کل کل کردن. معلوم بود با اصراري که بهرام داره مي خواد اون رو از کون بکنه. چون به مهتاب قول داده بود که تا عروسي با جلو کاري نداشته باشه. اينها رو از حرفهايي که با هم مي زدن متوجه شدم. خلاصه با کلي مخ کاري پسره تونست مخ مهتاب رو بزنه و بلندش کرد واز توي وان بيرون اومدن. دستهاي مهتاب رو روي لبه وان گذاشت و کون اون رو داد بالا. همين جوري داشت واسش قصه مي گفت که اصلاً درد نداره. تو خودت رو شل کن. من کف صابون مي زنم ليز مي شه و... بعد کلي با سوراخ مهتاب ور رفت و دست آخر سر کير مبارک رو گذاشت لب سوراخ کون مهتاب بيچاره و يه کمي که فشار داد جيغ مهتاب بلند شد: واي بهرام يواش بسه داره درد مي کنه. بهرام: نه هنوز که تو نرفته به خدا. تو بي خودي مي ترسي. چيزي نيست که. بيشتر فشار داد. با هربار تو رفتن جيغ مهتاب هم بيشتر مي شد. مهتاب: آي داره مي سوزه. واي بهرام بکش بيرون. بسه واي مامان جونم. اما بهرام دست بردار نبود و هي اون رو از کمر گرفته بود و فشار مي داد. يکي دوبار بيرون کشيد و دوباره تو برد و جيغ و فرياد مهتاب بلند شد. وقتي از توي کون مهتاب بيرون کشيد و کنار رفت ديدم نامرد چنان کرده که اون کون تنگ گشاد شده بود و کمي هم کنارش خوني شده بود. مهتاب از درد همين جور روي زمين چمباتمه زد و حالا مي تونستم تا موهاي سرش رو ببينم. کنار وان سرش رو گذاشت. انگاري داشت گريه مي کرد. اما بهرام بلندش کرد و کمي به حال آورد و شروع کردن به شستن همديگه. گاهي وقتم باهم شوخي مي کردن. يکي دو بار هم مهتاب با کير بهرام ور رفت و واسش مي ناليد. اما بهرام خالي نشد. حموم تمام شد و رفتن. آره حموم اونها تموم شد اما من خيلي پکر بودم. چون دختري که دوست داشتم رو جلوي چشام اون پسره يه لا قبا کرد و من فقط تونستم از سوراخ ديد بزنم. زدم بيرون تا يه کمي حالم جابياد. توي ذهنم همش صحنه هاي کردن مهتاب مثل يه فيلم ظاهر مي شد. هر دختري رو توي خيابون مي ديدم چهره مهتاب به نظرم ميومد. وضعم خيلي خراب بود. يهو ديدم توي خيابون جمهوري هستم. معمولاً اونجا زياد مي رفتم واسه خريد لوازم. يه دوري زدم که دوربين هاي کوچيک الکترونيکي رو ديدم. يه جرقه به ذهنم اومد. آره. واسه اين که بتونم مهتاب و سارا رو توي حموم کامل ببينم اين بهترين راه بود. يکي خريدم و به خونه برگشتم و بعد سيم کشي کردم و منتظر موندم تا به موقع آزمايش کنم. اولين بار که با دوربين شروع به ضبط و نگاه کردن کردم نوبت سارا بود. اما انصافاً که عجب کون و کپلي داشت. حتي يادم مياد وقتي داشتم واسه چندمين بار فيلمش رو توي کامپيوتر مي ديدم بدون اينکه کيرم رو بمالم آبش دراومد. چند بار هم مهتاب رو کامل توي حموم ديدم و فيلمش رو ضبط کردم. توي بد کفي بودم و توي دلم قسم خورده بودم هرجوري شده مهتاب رو حتي به زور بکنمش تا جايي که مي خواستم با فيلم هاش ازش اخاذي کنم اما راستش ترسيدم

Monday, January 23, 2006

من و خالم -قسمت سوم

شب که شد بدجوری کمر درد گرفته بودم و زود رفتم خوابیدم. پسر خالم که یه سال از من کوچیک تره ولی از نظر عقلی هیچی بارش نیست و احمقه یه ذره. منم گفتم از این موقعیت استفاده کنم و کاری کنم دو نفری مادرشو بگاییم. شب که اومد بخوابه گفتم: یادته یه زمانی راجع به بچه دار شدن و این جور چیزا با هم حرف می زدیم. گفتش: آره یادمه. گفتم: می خوای یه نفرو جور کنم که با هم بکنیمش. گفت: مگه می تونی. گفتم: آره به شرط این که غیرتو این جور چیزا رو بذاری کنار. گفت: حالا تو بگو کیه بعدا. گفتم: تو کاریت نباشه فردا جورش می کنم. گفت: باشه. گفتم: حالا که قراره فردا با هم بکنیمش کیرتو ببینم چقدره! گفت: اول تو نشون بده. منم شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو که خوابیده بود بهش نشون دادم. گفتم: حالا تو بکش پایین ببینم. کشید پایین و کیرشو دیدم شق کرده بود تا آخرین حدش. اما بازم از خوابیده من کوچیک تر بود. کیر خوابیده من حدودا 10-11 سانته. گفتم: بیا جلو ببینم. اومد جلو کیرشو گرفتم تو دستم. گفتم: میدونی جق چیه؟ گفت: نه!!!گفتم: بذار بهت نشون بدم. کیرشو گرفتم و عقب جلو کردم تا این که آبش اومد و با یه دستمال پاکش کردم! گفتم: دیدی؟ گفت: آره خیلی حال داد. تو همون حالات بودیم که بهش گفتم: می دونی اون زنه کیه که میخوایم بکنیمش؟ گفت: نه. گفتم: خاله رو می کنیم! با تعجب گفت: کدوم خاله؟ گفتم: مامانت. یه دفعه عصبانی شد و گفت: نخیرم اصلا نمی شه. مامانم نمی ذاره. گفتم: بشین بابا. الکی غیرتی نشو. این همه بابات مامانتو می کنه یه بارم ما می کنیمش! گفت: مامان چی؟ میذاره؟ گفتم: اونش با من. تازه به هم هم محرمیم. تو پسرشي منم خواهرزادشم. گناهم نکردیم. یواش یواش مخشو زدم و اونم قبول کرد. خیلی بچه ساده ایه. کلی تو دلم بهش خندیدم که جلوی خودش قراره مامانشو بکنیم. تازه اون شب دادم یه دور هم برام ساک زد و آبمو ریختم تو دهنش و اونو تف کرد بیرون و منم با دستمال پاکش کردم و گفتم: ولی حال می ده ها. فردا که جمعه بود و عموم خونه بود نمی شد کاری کرد. شنبه که عموم صبح زود رفت بیرون من طبق برنامه رفتم سراغ خالم. اونم تعجب کرد و گفت: حميد (پسر خالم) خونس. گفتم: مسئله ای نیست. شروع کردم به در آوردن سوتین و شورتش. اونارو که در آوردم گفتم: می خوای بازم با دوتا کیر بکنمت؟ گفت: اگه بشه که خیلی خوبه!! فکر کرد بازم خیار با خودم آوردم. یه دفعه صدا زدم: حميد بیا تو. طبق قرار باید لخت لخت می اومد تو. اونم همین کارو کردش. مامانش که این صحنه رو دید با تعجب به پسرش نگاه کرد و گفت: تو می خوای مامانتو بکنی؟ منم گفتم: مگه چه اشکالی داره؟ گفتم: حالا با دو تا کیر می کنیمت. به حميد گفتم: بیا جلو و کیرشو دادم دست مامانش که ساک بزنه. منم رفتم سراغ کسش و سینه هاش و شروع کردم به خوردن و خالم هنوز باورش نشده بود که پسرش می خواد بکندش. یه دفعه دیدم حميد سر و صدا کرد و همون جا تو دهن مامانش خالی شد. خالمم که کاملا حشری شده بود می گفت جون آبه پسرمه! منم گفتم: خاله حالا نوبت منه. حميد رفت پایین و شروع کرد به خوردن کس مامانش. بعد چند دقیقه گفتم: خاله می خوایم بکنیمت. اونم گفت: قربون شما پسرا. می خوام جرم بدین! من خوابیدم زیر و کیرمو کردم تو کس خالم. حميد هم از پشت با کمک مامانش کیرشو کرده بود تو کونش. شروع کردیم به تلمبه زدن و خالم هم همش جیغ جیغ میکرد که وای دارم حال می کنم. یه کیر تو کونم و یه کیر تو کسمه. دارن جرم می دن. گفتم: حميد بیا جاهامون عوض. خاله گفت: نه تازه دارم حال می کنم. من به حرفش گوش نکردم و سریع جاهامونو عوض کردیم. می دونستم که الاناست که آب حميد بیاد. واسه همین محکم مامانشو می کرد و لحظه ای که خواست کیرشو در بیاره من محكم کردم تو کونش و افتادم رو خالم. اونم نتونست کیرشو از تو کس مامانش در بیاره و همه آبشو خالی کرد اون تو. خالم هم بد جور حشری بود می گفت: جووون چقدر داغه. دارم می سوزم. منم که این صحنه رو دیدم محکم تر می کردمش و آخرش که داشت آبم می اومد در آوردم کردم تو کسش و همشو اونجا خالی کردم. خالم داشت از لذت از حال می رفت. کیرمو کشیدم بیرون و هممون افتادیم رو زمین. به خالم گفتم: مهم نیست بچه دار شی؟ گفتش که لولشو بسته. منم کلی ذوق کردم که از دفعه های بعد می ریزم تو کسش. اون 3-2 هفته ای که تو خونه خالم بودم هر موقع می خواستم از کس و کون می کردمش و حميد هم همین طور. بعد این که برگشتم تهران تلفنی با حميد حرف می زدم. می گفت: هفته ای 4-3 مامانشو می کنه و ازم کلی تشکر کرد. حالا واسه عید دوباره اصرار می کنم که بریم شهرستان تا بازم خالمو بکنم

Wednesday, January 18, 2006

من و خالم- قسمت دوم

از حموم که اومدم بیرون رفتم پیش خالم یه بوسش کردم و گفتم: ممنون. گفت: دیگه از این خبرا نیست! تازه بلوزمم کثیف کردی. اما می دونستم که خوشش اومده. منم از اون لحظه رفتم پی یک نقشه درست و حسابی که بکنمش. پنجشنبه ها عموم با دوستاش می رفت کوه و این پنجشنبه هم پسر خالم امتحان داشت. بعدشم کلاس باید می رفت. منم گفتم به خودم که اگه امروز نکنم دیگه نمی تونم!!! ساعت 6 بود که با خالم تنها شدم. سریع پاشدم به کیرم اسپری زدم و رفتم یه خیار هم از تو یخچال ورداشتم و گذاشتم تو جیبم. رفتم تو اتاق خالم و دیدم خالم خوابه. (معمولا چون هوا گرم بود با شورت و کرست می خوابید.) دیدم بعله این دفعه هم مثل همیشه با شورت و کرست خوابیده. منم پیرهنمو در آوردم. شلوارمم همچنین. خیار رو هم برداشتم و گذاشتم زیر بالش.رفتم کنار خالم خوابیدم و یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم. با اولین تماس بدنم با بدنش بیدار شد ولی خودشو به خواب زده بود. منم دیدم که موقعیت جوره خودمو بهش نزدیک تر کردم. دیگه نمی تونست تظاهر به خواب بودن کنه. یه دفعه از جاش بلند شد و گفت: تو چقدر پررویی. گفتم: خاله الان که کسی نیستش. می تونیم مال هم باشیم. گفت: خفه شو بابا. گفتم: تورو خدا. گفت: خیلی پروریی. منم سریع بغلش کردم و شروع کردم ازش لب گرفتن. یه کاری می کرد که مثلا دوست نداره من بهش دست بزنم. منم سریع کرست و شورتشو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش. چه آه و اوهی راه انداخته بود. انقدر خوردم که خودش گفت: بسه برو پایین تر! منم رفتم سراغ اون کسش که انگار همین الان اصلاحش کرده بود. یه دونه مو هم نداشت. منم شروع کردم به خوردن کسش. از کسش همین جوری آب می اومد. منم با یک انگشت تو کسش کرده بودم و با دهن چوچولشو می خوردم. خیاری که آماده کرده بودم رو برداشتم و کردم تو کسش. یه آه ه ه ه بلند کشید و بدنش لرزید. فکر کنم به خاطر سردی خیاره بود. با دهنم می خوردم و با خیاره کسشو می گاییدم. دیگه آه کشیدناش تبدیل شده بود. با جیغ و یه لرزش ارضا شد. گفتم چطور بود خاله جون؟ گفت: عالی بود تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. انگار با دو نفر دارم حال می کنم. گفتم: شما نمی خوری؟؟ گفت: چرا بده می خورم برات. منم کیرمو دادم دستش و شروع کرد به ساک زدن. خیلی حال می داد. بعد از 5 دقیقه گفتم: بسه. رفتم نشستم لای پاش و کردم تو کسش یه دفعه ای. گفت: وحشی کسم جر خورد. اندازه کیرتو ببین بعدا بکن تو کسم. منم اون تو یه ذره نگه داشتم بعد شروع کردم به تلمبه زدن. گفتم: می خوای خیارم بکنم تو کونت. گفت: تا حالا تجربه نکردم دوتایی. گفتم: خیلی بهت حال می ده!! به حال سجده به خواب تا بتونم راحت بکنمت. اونم اطاعت کرد. اول با آب کسش خیارو چرب کردم و کردم تو کونش. یه آخ گفت که کلی حال کردم. خیارو کامل کردم تو کونش که گفت: بسه بکشش بیرون. گفتم: نه صبر کن حال می ده. گفت: نمی خوام درد داره. گفتم: الان دردش خوب می شه. یه ذره وایستادم. بعدش شروع کردم به تلمبه زدن. می خواستم سرویسش کنم اساسی. گفتم: خوبه. هیچی نگفت. حالا وقتش بود که کیرمو بکنم تو کسش. یه دفعه محکم با تمام توان کردم تو کسش. نفسش بند اومده بود و تکون نمی خورد. گفتم خوبه؟ حال می ده؟ دارم کس و کونتو با هم می کنم. یه دفعه اونم حشری شد. آررره. خوبه محکم تر بکن. جرم بده. منم محکم و محکم تر می کردمش تا جایی که حس کردم بازم داره ارضا می شه. کردم و کردم تا ارضا شد. گفتم: حالا جاها عوض. کیرمو از تو کسش چپوندم تو کونش و خیارو کردم تو کسش. یه آخ دیگه گفت و آروم شد. عین خر داشتم تلمبه می زدم. دستم خسته شده بود و داشت آبم می اومد. خیارو محکم کردم تو کسش و ولش کردم. خیار رفت تو کسش و دستمو گذاشتم جلوش که در نیاد. داشت دیگه التماس میکرد: بسمه. تورو خدا بسه. دارم جر میخورم. منم می گفتم: آره جر بخور. محکمتر می کردمش. واقعا از حال رفته بود. منم داشت آبم می اومد. کیرمو از تو کونش کشیدم بیرون و کردم تو دهنش و همه آبمو تو دهنش خالی کردم و اونم مجبور شد همشو بخوره. گفتم: یه ذره زور بزن تا خیاره در بیاد. زور که زد خیاره از تو کسش پرید بیرون. کیرمو که داشت می خوابید کردم تو کسشو خودم خوابیدم روش گفتم: چطور بود؟ گفت: عالی بود. فقط جای اون خیاره یه کیره دیگه بود بیشتر حال می داد. منم گفتم: اونم به موقعش. کیرمو از تو کسش کشیدم بیرون و خودمونو جمع و جور کردیم تا کسی شک نکنه

Saturday, January 14, 2006

من و خالم- قسمت اول

تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. اونجا من دوتا خاله و یه مادربزرگ دارم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختر کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیک تره. من وقتی میرم اونجا میرم خونه اون خالم که پسر داره و دخترخالم هم میره خونه اون خالم که با خواهرم و اون یکی دختر خاله هام بازی کنه. خالم یه زن 35 سالس با یه کون خیلی بزرگ و سینه های خیلی گنده. قدش ولی کوتاهه. پسر خالم هفته ای دو روز به مدت 3 ساعت کلاس داشت و من اون موقع با خالم تنها بودم. اون کونش که جلوی من بازی می کرد من رو بد جوری حشری می کرد. یه بار که پسر خالم رفته بود کلاس دیدم خالم داره میره حموم. بالای در حموم هم یه شیشه هستش که توی حموم کاملا پیداس. خالم هم معمولا جلوی من زیاد خودشو جمع و جور نمی کرد و از صحبتای مامانم فهمیده بودم که بین خواهر زاده هاش منو از همه بیشتر دوست داره. موقعی هم که خواستم واسه اولین بار که از سفر اومدیم ببینمش منو قشنگ تو سینه هاش فشار داد که سریع شق کردم. با خودم عهد کرده بودم که تو این سفر حتما بکنمش واسه همین اسپری هم همرام برده بودم. خالم گفتش میره حموم. منم پشته کامپیوتر بودم. تا اینو شنیدم منتظر شدم که بره حموم. رفتم سراغ لباس زیراش و یه جق مفصل روشون زدم و با یکیشون کیرمو تمیز کردم. حموم خالم اینا تقریبا کوچیکه و اونا لباساشونو بیرون می پوشن و لباساشون بیرون از حموم می ذارن که خیس نشه. منم رفتم و تمام لباسایی که خالم قراره بپوشه رو بو کردم و مالیدم به کیرم و شورت و کرستشو جوری گذاشتم که بفهمه بهشون دست زدم. یه دفعه یاد پنجره حموم افتادم و سریع پریدم یه صندلی آوردم و گذاشتم زیر پام و شروع کردم به دید زدن خالم. واااااااااای ی ی چه کونی داشت. عجب سینه های گنده ای داشت. داشت خودشو می شست و اصلا متوجه من نبود. منم شق کرده بودم اساسی. دیگه هیچی حالیم نشد و فقط داشتم نیگا می کردم. یه دفعه آب رو بست و داشت میومد حولشو ور داره. منم سریع صندلیمو ور داشتم گذاشتم اونور. از حموم كه اومد بیرون مطمئن بودم که فهمیده به شورت و کرستش دست زدم. گفتم: من دارم میرم حموم خاله!! پاشدم رفتم حموم و و اونجا کلی با لباس زیرای خیس خالم حال کردم. خودمو شستم و یه دفعه يه فكري به ذهنم رسيد گفتم: خاله میشه بیای پشت منو بشوری؟ آخه با این لیفا عادت ندارم. من شق کرده بودم و از روي شورت همه چی معلوم بود. خالم اومد تو گفت: دوش رو بزن رو شیر که خیس نشم. منم همین کارو کردم. تا اومد تو چشمش به کیر باد کرده من افتاد ولي بی خیال خودشو نشون داد. منم پشتمو کردم بهش و گفتم: اگه میشه پشتمو بشور. اونم شروع کرد گفت: تموم شد. گفتم: اگه میشه پشت رونمم بشورین. اونم شست. گفتم: اگه میشه پشتمو زیره آب هم بشورین قبول کرد و پشتمو شست گفت: فرمایش دیگه ندارین؟ گفتم: چرا بی زحمت یه لحظه. گفت: چی کار داری؟ گفتم: یه سوال. گفت: بپرس. شورتمو کشیدم پایین و گفتم: اندازش از مال عمو (شوهر خالم) بزرگتره یا کوچیکتره؟ با خنده گفت: مال تو بزرگتره. اون موقع ها که پوشک بهت می بستم معلوم بود چی میشی. گفتم: یه خواهش دیگه دارم ازت. گفت: بگو. گفتم: شما که منو خیلی دوست دارین ، منم شمارو خیلی دوست دارم. میشه برام جق بزنین؟ یه نگاه بهم کرد که یعنی خیلی پروریی. گفتش: نه. گفتم: تورو خدا. گفت: نمیشه. گفتم: فقط همین یه دفعه. ما که سالی یه بار بیشتر همدیگه رو نمی بینیم. گفت: باشه فقط همین یه دفعه. کلی خوشحال شدم و پریدم بوسش کردم. گفت: نکن خیس میشم!!! شروع کرد برام جق زدن. باورتون نمی شه که چه حالی می داد. گفتم: میشه یه ذره چربش کنی که بیشتر حال بده؟ با یه نگاه باحال گفت: آره میشه!! یه ذره از آب دهنش ریخت روش . وااااااااااای ی ی ی ی چه حالی می داد. دیدم داره آبم میاد. گفتم: داره میاد اگه می شه بذار تو دستت بیاد. گفت: باشه. منم با تمام فشار آبمو خالی کردم تو دستش. انقدر فشارش زیاد بود که یه ذرش ریخت رو بلوزش. من داشتم حال می کردم که گفت: ببین چی کار کردی!! منم گفتم: ببخشید. دستشو شست و بلوزشو همون جا در آورد و شستش. خالم با یه کرست جلوم داشت لباس می شست. منم با تمام پروگری دستمو کردم تو کرستشو با سینه هاش بازی می کردم. اونم مخالفتی نکرد و بعد از اینکه لباسشو شست از حموم رفت بیرون و گفت: فکر نکنی هر دفعه همین برنامه هستشا

Tuesday, January 10, 2006

سعید و مریلا

این داستان که می نویسم برای من مثل یک خواب بود. خوابی که دوست نداشتم هیچ وقت از آن بیدار بشم...ماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسايل از هم جدا شده بودن. خونه دختر خالم آبادان بود. به خاطر مسايل امنیتی اسم اون رو می زارم مریلا. خودم هم که سعید هستم. من همیشه دوست داشتم برای یک بار هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نم یشد و من تو کف اون مونده بودم. تا این که دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم همکلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم می دونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت. بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه ولي جریان برعکس شد و مریلا اومد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه می کشیدم. حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست. من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم. وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم: من امشب خونه دوستم می مونم و زدم بیرون تا شب شد و رفتم خونه محمد. مریلا درو باز کرد و بعد از سلام و احوالپرسی دعوتم کرد تو. گفتم: محمد نیست؟ گفت: نه، مگه نمی دونی امشب شب کاره؟ گفتم: من فکر کردم فردا شب کاره. گفت: حالا بشین تا برات چایی بریزم. نشستم رو مبل. داشتم تو ماهواره کانال ها رو چرخ می زدم که مریلا اومد و چایی رو گذاشت رو میز و تعارف کرد: چایی تو بخور سرد می شه. دو تایی داشتیم شوهای پی م سی رو نگاه می کردیم که مریلا گفت: امشب مولتی ويژن فیلم قشنگی می زاره ، بزار تا ببینیم. داشتم تو ویوها می چرخیدم تا ویوي فیلم ها رو پیدا کنم که یک دفعه رفت رو کانال اسپایس پلتینیوم که داشت تبلیغ فیلم هاشو می کرد. من به طرف مریلا نگاه کردم. دیدم داره چهار چشمی نگاه می کنه. سریع رفتم رو مولتی. هنوز فیلم شروع نشده بود. حس کردم مریلا داغ شده. گفتم: من میرم دستشویی. وقتی داشتم می رفتم دیدم مریلا خم شد و کنترل رو برداشت. من رفتم دستشویی. وقتی می خواستم بیام بیرون خیلی آهسته در رو باز کردم که یواشکی ببینم مریلا داره چه کار می کنه. شیطون بلا دو باره رفته بود رو کانال اسپایس که فیلمشم دیگه شروع شده بود و داشت نگاه می کرد. من هم از کنار دیوار پشت سرش داشتم می دیدم. تو فیلم مرده راننده آمبولانس و زنه پرستار بود و بعد از حرف زدن شروع کردن به لب گرفتن. مریلا هم دستش وسط پاش بود و داشت کسش رو می مالید. من برای این که بتونم از این فرصت استفاده کنم چند قدم رفتم عقب و بعد با سرو صدای اهن اهن کردن اومدم. یک دفعه مریلا هول شد و کانال رو عوض کرد و گذاشت شبکه مولتی. حدود 15 دقیقه از فیلم گذشته بود. گفتم: فیلمش چطور بود؟ دیدم سرخ شد. برا سه گیری گفت: اولش یه اکشن توپ بود که من پریدم تو حرفش و گفتم: صداش میومد! خلاصه داشتیم فیلم رو نگاه می کردیم که من از شق درد نفهمیدم فیلم چی بود و چی شد. ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:30 شده. مریلا گفت: حالا امشب بمون پیشم. من هم تنهام می ترسم. من هم از خدا خواسته با منت گذاشتن سرش قبول کردم. اگه نمی گفت: بمون مجبور می شدم شبو تو پارک رو صندلی بخوابم. تشک و ملافه برام آورد انداخت رو زمین تو هال خونشون. و رفت تو اتاق بخوابه. من هم نمی دونستم از این تخم درد چکار کنم. داشت چشام گرم می شد که خوابم بگیره دیدم یکی داره تکونم می ده. میگه سعید جون بیدار شو. چشمامو باز کردم دیدم مریلا بالا سرم وایساده داره میگه سعید من تنها تو اتاق میترسم! گفتم: باشه. من میام تو اتاق تو ، خودش تشکم رو کنار تخت پهن کرد. بعد خوابید. من که دیگه خوابم نمی برد تو نور کم چراغ خواب داشتم چش چش می کردم که بتونم مریلا رو دید بزنم که دیم مریلا رو خودش چیزی ننداخته. یک لباس شب سر تا پا پوشیده که پائین لباس تا بالای زانوهاش بالا رفته بود. سعید کوچیکه دوباره پاشد. گفتم: حالا اینو دیگه چه کارش کنیم؟ وقتی آدم حشری میشه عقل از کلش می پره. مثل آدم مست. لبه لباسشو گرفتم کشیدم بالا. یک دفعه دیدم مریلا برگشت!!! گفت: داری چکار می کنی؟ گفتم: هیچی روت رو پوشوندم سرما نخوری. گفت: خر خودتی من که می دونم تو نسبت به من چشم داری. من هم گفتم: نه اینکه خودتم دوست نداری. گفت: سعید جون من تو رو دوست دارم. گفتم: من عاشق توام. گفت: پس امشب تو بغل من بخواب. من هم پریدم رو تخت. یک لحظه فکر کردم تخت شکست. تازه من به مریلای خودم رسیده بودم. لبم رو گذاشتم رو لبش تا میشد خوردمش. بعد لباس شبش رو که در آوردم دیدم هیچی زیرش نپوشیده. گفتم: شیطون خود تو آماده کرده بودی. رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردنشون. سرو صدای مریلا بلند شده بود. اومدم پائین رو نافش. داشتم می خوردم که مریلا سرم رو فشار می داد به طرف کسش. شروع کردم به خوردن بهشت بدون مو و صیقلی که دیگه داشت فریاد می زد. گفتم: حالا نوبت توئه. خودش زود پاشد و پیراهن من رو در آورد و شروع کرد به خوردن سر سینه هام که شهوتم چند برابر شد. گفتم: برو سر اصل کاری. شلوارم رو در آورد و از رو شورت شروع کرد به خوردن کیرم که داشت از بزرگی می ترکید. تا حالا به این بزرگی نشده بود. گفتم: عزیزم بریم سر اصل کار. گفت: هنوز زوده گفتم: اگه یه خورده دیگه بهش ور بری آبم میاد. دیدم شورتم رو در آورد و گفت: حالا درستش می کنم دیدم سر کیرم رو کرده تو دهنش و داره می خوره. یک مرتبه سر کیرم رو بین دندون های آسیابش گذاشت و فشار داد. فریاد کشیدم. گفتم: گائیدیم! گفت: بی تربیت من این کارو برای خودت کردم که آبت زود نیاد. گفتم: کارای تو مثل دوستی خاله خرس است. زود پاشدم تا کیرم رو قطع نکرده رو کمر خوابوندمش و شروع کردم به لیسیدن کسش. داشت آه آه آه آه می کرد. گفت: پس دیگه معطل چی هستی؟ بکن توش. من هم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش. با یک فشار کوچیک تا ته رفت تو. مریلا یه آه بلند از ته اعماق وجودش کشید که من رو بیشتر حشری کرد. همین جور داشتم تلنبه می زدم. مریلا داشت فریاد می کشید. دیگه هم از این پوزیشن خسته شده بودم و هم دیگه می خواستم یه کم تجدید قوا کنم. برای همین خوابیدم رو کمرم و خودم رو در اختیار مریلا گذاشتم. اون هم رو به من انگار که روی سنگ توالت نشسته ، نشست و کیر من رو با دستش گذاشت دم سوراخ کسش و نشست روش که تا ته رفت داخل. خودش رو داشت بالا پائین می کرد. هر دو داشتیم لذت می بردیم. مریلا گفت: من خسته شدم. گفتم: باشه. زانو بزن می خوام از کون بکنمت. گفت: من بدم میاد ولی عیب نداره. من سریع یه تف بزرگ دم سوراخش انداختم. گفت: حالم به هم خورد. من همون موقع سریع قبل از این که بخواد برگرده کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم تو. گفت: جر خوردم. درش بیار. گفتم: این اولشه. بعد خوب میشه. دیدم داره تکون تکون میده که در بیاد. محکم گرفتمش نذاشتم در بره. چند دقیقه صبر کردم تا ماهیچه هاش ول کنن. همین طور هم شد و کونش گشاد شد. به راحتی داشتم تلمبه می زدم. هر دو داشتیم لذت می بردیم. حدود 15 دقیقه داشتم از کون می کردمش. برای آخر کار کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش. هر دو داشتیم به اوج می رسیدیم. من سرعتم رو زیاد کردم و دیگه کنترل از دستم خارج شد و تمام آبم رو تو مریلا خالی کردم. بعد شل شدم و افتادم رو مریلا و از خستگی خوابم برد. ساعت شش مریلا صدام زد پاشم. خودش نخوابیده بود. رفته بود حمام خودشو بشوره. گفت: پاشو الان محمد میاد. جاتو بیار تو هال پهن کن بگیر بخواب. ساعت حدود نه بود که بیدار شدم. دیدم مریلا سفره انداخته برای من و می خواست بیاد منو بیدار کنه که من خودم بیدار شدم. گفت: پاشو دست و صورت رو بشور تا برات چایی بریزم. داشتم صبحانه می خوردم. مریلا داشت منو نگاه می کرد. گفت: خره پس تو چرا خودتو تو من خالی کردی؟ لقمه که از گلوم پايین رفت. گفتم: نترس من برات میرم از دارو خانه کپسول ضد حاملگی می خرم. گفت: لازم نکرده من خودم قبلش خورده بودم. گفتم پس محمد کو؟ گفت: زنگ زد گفت اضافه کار وای میسه. گفتم: دیشب بهت بد گذشت. خندید و گفت: تا حالا به این بدی نبوده. گفتم: پس دیگه من نمی تونم بیام خوابای بد تعریف کنم. گفت: خودم خبرت می کنم. وقتی می خواستم برم یه لب درست و حسابی ازش گرفتم و خدا حافظی کردم

Friday, January 06, 2006

حمام با مامان وخواهر

سلام. اسم من آریاست و 19 سالمه. یه آبجی دوقلو هم دارم به اسم آرزو که هم از نظر صورت و هم از نظر اندام رقیب نداره. صورت گرد و سفید با پاهای گوشتی و تپل و سینه های گرد و سر بالا و یک کون قلمبه که می تونه هر مردی رو تو یک نگاه شهوتی کنه. داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط می شه به حمام رفتن های من و مامانم و آبجیم. داستان از اونجا شروع می شه که من و مامانم و آبجیم از بچگی با هم می رفتیم حمام. یعنی از بچگی این برام عادت شده بود و برام یه چیز عادی بود. توی حمام هم هر 3 تامون لخت لخت بودیم و حتی شورت هم نمی پوشیدیم. مامانم هم هنوز منو مثل آریا کوچولو می بینه و جلوم هیچی نمی پوشه و آبجیم هم مثل اونه. توی حمام هم معمولا من و آبجیم بدن همدیگه رو می شستیم. یعنی من بدن آبجیم رو می شستم اونم بدن منو می شست و گاهی هم با هم شوخی می کردیم. مثلا آرزو بعضی وقتا که می خواست لای پای منو لیف بکشه دودولمو می گرفت تو دستشو باهاش ور می رفت و بازی می کرد باهاش. منم وقتی دودولمو می گرفت تو دستش بدنم گرم می شد و دوست داشتم اونو محکم بگیره تو دستش و باهاش بازی کنه. اما وقتی که مامانم می دید بهش اخم می کرد. یا مثلا وقتی بدنمون رو لیف می کشیدیم و تمام بدنمون پر از کف بود و حسابی لیز شده بود همدیگه رو بغل می کردیم و بدنامون رو می مالیدیم به هم. یه بار که آرزو منوبغل کرد دودول من رفت لای پای آرزو و منم که حسابی از این حرکت خوشم اومده بود دستامو که صابونی هم بود انداختم دور کمرش و محکم اونو به خودم فشار دادم و کونشو محکم گرفتم تو دستم و فشارش می دادم. تا جایی که حس کردم بدنم گرم شد و یه چیزی از بدنم خارج شد و ریخت روی پاهای آرزو و منم بدنم سست شد. تا حدی که پاهام داشت خم می شد. نمیدونستم چی شده اما مامانم که شاهد قضیه بود اومد طرفم و منو محکم گرفت تو بغلش. طوری که سرم رفت لای سینه هاش و دودولم محکم فشار داده می شد به رون پاش و تو همون حال گفت: پسرم دیگه مرد شده. من اون موقع چیز زیادی از حرفش نفهمیدم اما از حالی که موقعی که خودمو می مالیدم به آبجیم و دودولم لای پاش جلو و عقب می رفت خیلی خوشم اومد و همین هم باعث می شد که از اون به بعد وقتی که می رفتیم حمام من بیشتر خودمو بمالم به آبجیم و همون حالتو تکرار کنم. از وقتی هم که آبم جلوی مامانم اومده بود دیگه رومون به هم باز شده بود و مامانم چیزی بهمون نمی گفت و میذاشت جلوش جلق بزنم و بعضی وقتا خودش بهم می گفت جلق بزن عزیزم و خودتو خالی کن منم با نگاه کردن به سینه های مامانم و جولوی آبجیم و دستمالی کردن اونا خودمو خالی می کردم و بعضی وقتا مامان و آبجیم هم کمکم می کردن. منم با جلوی آبجیم ور می رفتم و اونجا رو براش دستمالی می کردم و از آخ و اوخایی که اون میکرد می فهمیدم به اونم خیلی خوش می گذره و کلی حال می کنه. یه بار هم که مامانم داشت موهای جولوشو می زد من و آرزو بهش اصرار کردیم که بزاره ما براش این کارو بکنیم و اونم که دید ما داریم اصرار می کنیم قبول کرد و ژیلت رو داد دست من و منم صابون رو برداشتم و جلوی مامانم رو حسابی صابون مالیدم و صابون رو دادم به آرزو. با دست راست براش موهاشو می زدم و با دست چپ هم باهاش ور میرفتم. آرزو هم بیکار نبود و داشت حسابی با اونجای مامانم ور می رفت که دیدم صدای مامانم حسابی بلند شده و داره آخ و اوخ می کنه و منم که دیدم خوشش اومده دستمو تندتر عقب و جلو می کردم و تا جایی که آخ و اوخ هاش داشت به فریاد تبدیل می شد و همین باعث می شد من حشری تر بشم با شدت بیشتری ادامه بدم. آرزو هم سینه های تپل مامانم رو حسابی کف مالی کرده بود و داشت با یک دستش با اونا بازی می کرد و با دست دیگش با جلوی خودش ور می رفت. آخ و اوخ اونم دیگه داشت کم کم بلند میشد. خیلی طول نکشید که مامانم یه آه بلند کشید و ولو شد کف حمام و منم که فهمیدم ارضا شده ولش کردم. چند لحظه که گذشت مامانم بی رمق بلند شد و با خنده بهم گفت: دیگه نمی شه با تو اومد حموم!!! بهش گفتم: مگه بد گذشت؟ گفت: نه ولی اگه اینجوری ادامه پیدا کنه سال بعد همین موقع یکی دیگه هم به جمعمون اضافه می شه و من کلی خندیدم. مامانم که حسابی بی رمق بود یه دوش گرفت و از حمام رفت بیرون. مامانم که رفت بیرون دیدم آرزو رفت یه گوشه نشست و شروع کرد با خودش ور رفتن. وقتی دید من وایستادم و دارم بد جور بهش نگاه میکنم صدام زد. منم رفتم جلوش وایستادم و اونم با دست چپش کیر منو محکم گرفت تو دستش. اون با یک دستش با خودش ور میرفت و دست دیگشو رو دول من که دیگه حالا از یک کیر مردونه هیچی کم نداشت عقب و جلو می کرد. خیلی حشری شده بودم و وضع آبجیم از من بدتر بود. یه کم که این کارو برام کرد. دستامو بردم زیر بغلش و بلندش کردم. دستامو محکم حلقه کردم دور کمرش و کیرمو گذاشتم لای پاهاش و خودمو عقب جلو می کردم و اونم محکم لای پاشو بسته بود و همش ناله می کرد. یه مدت که این کارو کردم بهش گفتم دراز بکشه کف حمام و اونم بدون معطلی به پشت دراز کشید کف حمام و منم دراز کشیدم روش. حسابی داشتم کیرمو لای پاهاش جلو عقب می کردم که یهو به سرم زد کیرمو از جلو بکنم توی کسش. بهش گفتم ولی اون که از حرفم شوکه شده بود با تعجب بهم گفت: مثل اینکه من دخترم و پرده دارم. ولی من که حسابی حشری بودم و دیگه هیچی حالیم نبود کیرمو گذاشتم روی کسش اما آرزو نمی خواست بزاره و سعی میکرد از زیرم بره بیرون ولی من محکم گرفتمش تو بغلم و سر کیرمو آروم فشار دادم توش. از صدای آرزو می شد فهمید که خیلی درد می کشه. فشارو بیشتر کردم. کسش خیلی لیز شده بود و با یه فشار کوچیک نصف کیرم رفت تو. آرزو خیلی درد می کشید و دیگه داشت التماس می کرد و سعی می کرد خودشو از زیر من خلاص کنه. موهامو گرفته بود توی مشتش و می کشیدشون و فریاد می زد. محکم گرفتمش تو بغلم و دوباره کیرمو فشار دادم تو کسش. دیگه کیرم تا آخر رفته بود تو کسش. من چند لحظه همون جا بی حرکت وایستادم تا دردش کمتر بشه. ناله های آرزو دیگه به گریه تبدیل شده بود وداشت فحش می داد. منم برای اینکه صداش کمتر بشه لبامو گذاشتم روی لباش و شروع کردم به خوردن لباش. چه لذتی داشت خوردن اون لبای داغ و نازش. آرزو هم دیگه آروم تر شده بود و داشت به دردش عادت می کرد و منم که دیدم آروم تر شده خودمو شل تر کردم و صابون رو برداشتم و دستمو صابونی کردم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش. وقتی سینه شو گرفتم تو دستم خودشو داد عقب! مثل اینکه از سینه خیلی تحریک می شد. سینه هاش سفت سفت شده بودن. قبلا ندیده بودم سینه هاش اینقدر سفت بشه. یه کم که براش مالیدمشون بهم گفت سینه هاشو بخورم. منم یه کم آب ریختم رو سینه هاش تا صابون ها شسته بشه و بعدش شروع کردم با نوک زبون بازی کردن با سینه هاش. یکی از سینه هاش تو دستم بود و اون یکی تو دهنم. آرزو هم خیلی خوشش اومده بود و دیگه داشت از روی شهوت آخ و اوخ می کرد. من که دیدم داره به شرایط عادت می کنه کیرمو تا نصفه از تو کسش آوردم بیرون و دوباره فشار دادم توش. چند بار این حرکتو تکرار کردم و سعی می کردم هر بار سریعتر این کارو بکنم. حدود چند دقیقه همین حرکتو تکرار کردم تا اینکه حس کردم داره آبم میاد. هنوز خیلی زود بود و من نمی خواستم به این زودی ارضا بشم. برای همین سریع کیرمو کشیدم بیرون و چند لحظه بی حرکت موندم تا دوباره حالت عادی بشه. وقتی بلند شدم تا چشمم به کیرم افتاد خشکم زد. تمامش پر خون بود. فهمیدم چه گندی زدم اما دیگه کاریش نمی شد کرد. فقط نباید می داشتم آرزو این صحنه رو ببینه. سریع دوباره خوابیدم روش و کشوندمش زیر دوش و سعی کردم دوش رو باز کنم. به هر زحمتی بود دوش رو باز کردم و با دستم کیر خودم و کس آرزو رو می مالیدم تا خونها شسته بشه. بعد از این که خونها شسته شد از روش بلند شدم و پاهاشو باز کردم و بین پاهاش نشستم. دستشو گذاشت رو کسش و شروع کرد به مالیدن که من بهش گفتم: خیلی درد گرفت؟ اونم با یه لبخند بهم گفت: خیلی خری!!! و با هم خندیدیم. پرسیدم: ارضا نشدی هنوز؟ گفت: نه. منم گفتم: پس حالا حالاها برنامه داریم. پاهاشو دادم بالا طوری که بشه سوراخ کونشو دید. یه سوراخ نازکوچولوی سفید و تمیز که با کسش بیشتر از 3-2 سانت فاصله نداشت. بهش گفتم: برگرد و اون گفت: می خوای چیکار کنی؟ خودم آروم پاشو گرفتم و سعی کردم بچرخونمش. برگشت و بهم گفت: از پشت که نمی خوای بکنی؟ گفتم نه. شامپو رو برداشتم و ریختم روی دوتا کپلش. حسابی دو تا کپل و سوراخ کونش رو تا وسطای کسش می مالیدم براش. وقتی دستم می رفت لای پاش خیلی بهم حال می داد و از سر و صدای آرزو هم معلوم بود تو اوج لذته. بعد از اینکه حسابی با شامپو بدنشو مالیدم و کیرم شق شق شد خوابیدم روش. با دست کیرمو هل دادم لای پاهاش و دستامو از دورکمرش رد کردم و سینه هاشو گرفتم تو دستام. آروم کیرمو لای پاهاش بالا پایین می کردم. با دستام هم نوک سینه هاشو گرفته بودم و باهاشون بازی می کردم. چند بار که کیرمو لای پاش بالا پایین کردم به سرم زد بکنم تو کونش. آروم با دستم کیرمو گرفتم و گذاشتم روی سوراخش که متوجه قضیه شد و نمی خواست بذاره بکنم توش. اما من آروم در گوشش گفتم: درد نداره... قول می دم. با این حرف کمی آروم شد و منم از فرصت استفاده کردم و فشارو بیشتر کردم. اما چون کونش هنوز پر شامپو بود سر خورد و رفت لای پاهاش که دیدم خود آرزو دستشو آورد و کیرمو محکم گرفت تو دستش و سرشو گذاشت رو سوراخ کونش. منم آروم آروم فشارو بیشتر کردم. خیلی راحت سرش رفت تو. یه کم دیگه که فشار دادم تا آخر رفت توش. اینقدر شامپو زده بودم که خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردم رفت توش. آروم ازش پرسیدم درد داری؟ اونم گفت: یه کم. چون می دونستم داره خوشش میاد ازش پرسیدم درش بیارم؟ بهم گفت: خودتو لوس نکن و منم که دیدم همه چی روبراست دستمو گذاشتم روی کسش و شروع کردم با کسش ور رفتن. همون جور که با کس اون ور می رفتم آروم شروع کردم به بالا پایین کردن کیرم تو کونش و هر بار که در می آوردم سریع تر هل می دادم توش و همین طور سریع تر دستمو رو کس اون بالا پایین می کردم. شهوت تمام بدنمو گرفته بود و من دیگه داشتم دیوانه وار تو کونش تلمبه می زدم. نمی دونم این حالت چقدر ادامه داشت که دیدم صدای آخ و اوخ آرزو خیلی شدید شده. همش داشت حرفای سکسی میزد که منو دیوونه تر می کرد. داد می زد تا ته بکن توم... جرم بده... پارم کن و از این حرفا که دیدم صداش بلند تر شد و بدنش هم شروع کرد به لرزیدن. فهمیدم می خواد ارضا بشه. کسشو محکم تر براش می مالیدم و محکم تر تلمبه می زدم. یهو بدن آرزو یه تکون محکم خورد و بیحال ولو شد زیر من. آرزو ارضا شده بود و فقط مونده بود آب من بیاد. خیلی طول نکشید که دیدم بدن منم داره گرم می شه. به کارم ادامه دادم که دیدم داره آبم میاد. به آرزو گفتم که داره آبم میاد اونم گفت: روم نریزی. بدم میاد. منم سریع کیرمو از تو کونش در آوردم اما تا اومدم بگیرمش اون ور تموم آبم ریخت رو کمر آرزو. گفت: ریختی روم؟ منم با خنده گفتم: آره ببخشید نتونستم جلوشو بگیرم و اونم بهم گفت: خیلی کس کشی! و هردو با هم خندیدیم. بلندش کردم و گرفتمش تو بغلم یه لب جانانه ازش گرفتم و آروم بغل گوشش گفتم: دوست دارم و اونم منو محکم گرفت تو بغلش و سرشو گذاشت رو شونم و چشماشو بست. تو همین حال بودیم که دیدم مامانم داره در می زنه و می گه چیکار می کنین 2 ساعته اون جایین. فهمیدم خیلی دیر شده. آرزو رو از کف حمام بلند کردم. نای ایستادن نداشت. گرفتمش تو بغلم و همون جوری دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. از اون به بعد هر وقت می ریم حمام کمتر از 3-4 ساعت تو حمام نیستیم

Sunday, January 01, 2006

خاله طاهره

HAPPY NEW YEAR
اسم من هومنه و 26 سالمه. علت این که می خوام این داستان رو براتون بگم اینه که اولاً همیشه دوست داشتم این داستان رو برای شما بنویسم و ثانیاً چند داستان در مورد سکس خانوادگی و مخصوصاً سکس با خاله تو سایت هست که امیدوارم با این داستان این مجموعه کامل تر بشه. اینو هم بگم که این داستان کاملاً واقعیه. حالا این هم از داستان سکس من و خاله طاهره: جریان مربوط به تابستون سال 83 می شه. خاله ي من 43 سالشه و خیلی اندام و قیافه سکسی داره و البته خیلی هم پولداره . اون 3 تا بچه داره و من همیشه به علت دوستی زیاد با پسرخاله هام خیلی به اونجا رفت و آمد دارم. من همیشه تو کف خالم بودم ، خیلی از مواقع سعی می کردم صبحها که می دونستم به جز خالم هیچ کس خونه نیست برم اونجا تا اگر احیاناً میره حموم از سوراخ در حموم اون بدن رویایی رو نگاه کنم و لذت ببرم یا مثلاً خانواده خالم چون به من اعتماد کامل دارند همیشه وقتی می رفتند مسافرت یه کلید به من می دادند تا در نبودشون به اونجا سر بزنم. من هم از فرصت استفاده می کردم و با لباسهای زیر خالم چند بار حسابی جق می زدم و دلی از عزا در می آوردم. تابستون سال 83 که شوهر خالم به سفر کاری رفته بود. مامانم به خاله طاهره زنگ زد و گفت: ما می خوایم بریم لواسون. ( ما اونجا یه ویلا داريم). شما هم بیاید بریم. اونها هم قبول كردن. همه تا شب توی ویلا بودیم و قرار بود که 2 شب هم اونجا باشیم که شوهر خالم ساعت 10 شب به موبایل خاله زنگ زد و گفت به کپی پاسپورت بچه ها احتیاج پیدا کرده و حتما همین امشب باید کپی پاسپورت ها رو براش فکس کنن. در نتیجه خاله بایستی حتما بر می گشت تهران. بچه ها رفته بودن قدم بزنن و من چون حوصله نداشتم نرفته بودم. قرار شد من و خاله برگردیم تهران و شب رو هم تهران باشیم و صبح برگردیم به لواسون. ساعت 11 شب از لواسون حرکت کردیم به سمت تهران. همش پیش خودم می گفتم چی می شه من و این پری دریایی با هم سکس کنیم ولی نمی دونستم که امشب رویای من به حقیقت می پیونده. تو همین افکار بودم که یه دفعه خاله گفت: هومن یه سوال کنم راستش رو می گی؟ گفتم: البته خاله جون. خاله گفت: دوست دختر داری؟ گفتم: نمی دونم چی بگم خاله جون. چون اگه بگم آره که میگین بده. (خاله من یه مقدار مذهبی هست) و اگه بگم نه هم دروغ گفتم. (اتفاقاً من اون موقع یه دوست دختر توپ داشتم) خاله گفت: نه عزیزم. اگر فقط با یکی باشی خوبه ولی به شرط اینکه فقط یه دونه باشه و هر روز با یکی نباشی. (این حرف خاله برام خیلی جالب بود چون اولین بار بود که اینو ازش می شنیدم) تا تهران به همین صحبتهای معمولی گذشت و رسیدیم به خونه خاله طاهره. خاله سریع کپی پاسپورتها رو فکس کرد و گفت: من میرم یه دوش بگیرم. داشتم از شوق می ترکیدم چون می تونستم باز خالم رو لخت ببینم. اون به حموم رفت و من سریع از سوراخ كليد در حموم شروع به تماشا کردن اون کردم. اولش بلوز و شلوارش رو در آورد و بعد سوتین و شورت سفیدش رو به کناری انداخت و به زیر دوش رفت. داشتم از شدت شهوت می ترکیدم. کیرم رو در آوردم و در حالی که داشت منفجر می شد مرتب می مالوندمش و از دیدن اون صحنه رویایی لذت می بردم. همینطور داشتم خاله طاهره رو می دیدم و جق می زدم که کم کم داشت آبم می اومد. دیگه آخرهای کار بودم و چشمام رو بسته بوده و می خواستم موقعی که آبم میادش در فکر کردن اون باشم که یه دفعه صدای باز شدن در حموم رو شنیدم. وای خدای من چی می بینم. خاله برای برداشتن حوله در حموم رو باز کرد و من رو کیر به دست جلو حموم دید!!!داشتم سکته می کردم. یه دفعه خاله که بدنش رو پشت درب قایم کرده بود داد زد: زود پاشو گم شو تو اتاق.وای خدای من چه آبرو ریزی شده بود! یعنی اون می خواد چی کار کنه؟ داشتم از ترس می مردم و همش تو این فکر و خیال بودم که اون می خواد چی کار کنه.!!! من رفتم و نشستم توی اتاق پذیرایی و بعد از حدوداً 10 دقیقه خاله اومد. از صورتش می شد فهمید که اونم یه کم ترسیده ولی معلوم بود که عصبانی هست. بدون اینکه چیزی بگه نشست کنارم و بعد از چند لحظه و در حالی که من سرم رو پایین انداخته بودم گفت: چرا این کارو کردی؟ من جواب ندادم و اون باز اینو ازم پرسید و من در جوابش گفتم: ببخشید. اون گفت: ببخشید به درد من نمی خوره و من علتش رو می خوام بدونم. گفتم: قول می دید همیشه بین خودمون بمونه. گفت: قول می دم گفتم: قول قول که ناراحت نشید و به کسی هم نگید. گفت: قول می دم ولی به شرط اینکه همه چیزو به من بگی. بعدش من نزدیک به نیم ساعت همه چیز و میزان علاقم به اون رو براش توضیح دادم و گفتم که تقصیر خودم نیست و توی این همه آدم از تو خوشم میاد. و بعدش اون در حالی که آرومتر شده بود گفت: هومن جون من خاله تو هستم و از طرفی شوهر دارم و باید اینو درک کنی. من گفتم: خوب آخه چی کار کنم؟ خودم همه اینا رو می دونم ولی نمی تونم جلوی این علاقم رو بگیرم. اگر حتی فقط بزارید هر چی می خوام ببوسمت شاید کم کم با همین قانع بشم و دیگه از سرم بیوفته. (می دونستم اگر بتونم راضیش کنم کم کم می شه پیش رفت کرد) گفت: نه اصلاً نمی شه. مگه من نگفتم به هیچ وجه همچین حرفهایی نزن. و من خیلی بهش التماس کردم. خیلی زیاد و تونستم راضیش کنم که حداقل بزاره لبهاش رو ببوسم. البته گفت: فکر نکنی دیگه هر کاری بخوای می تونی بکنی یا اینکه هر روز بیای لبهای من رو کبود کنی. من که از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم گفتم: فقط شما بزارید من ببوسمتون بقیش حل می شه (یقین داشتم اگر بتونم کم کم روم بهش باز بشه می تونم خیلی کارهای دیگه باهاش کنم) صورتم رو آوردم جلو و نزدیک لباش کردم. وای خدای من. داشتم از حرارت ذوب می شدم. این لحظه رو توی خواب هم نمی دیدم. لبام رو گذاشتم رو لباش. مثل عسل شیرین بودند. نمی دونم چقدر طول کشید ولی یکی از بهترین لحظات زندگیم رو تجربه کردم. کم کم به زیر گلوش رفتم و وقتی اونجا رو مکیدم یه آه کوچک کشید كه کم کم داشت به صورت ناله در می آمد. فهمیدم تحریک شده ولی خودش زود من رو عقب زد و گفت: دیگه بسه. بعد سریع پاشد و رفت تو اتاقش. من که حسابی راست کرده بودم دستم رو روی کیرم گذاشتم و با مالوندن اون در فکر دستاورد بزرگ امشب بودم.ساعت نزدیک 1 صبح بود. من رفتم تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم به نگاه کردن. بعد از چند دقیقه خاله از اتاقش اومد بیرون و در حالی که یه لباس خواب کوتاه تا بالای زانو که شورت و سوتینش کاملاً مشخص بود رو بر تن داشت آمد نشست توی هال. هیچ کدام حرفی نزدیم و من دیدم کم کم شاید بشه استفاده کرد رفتم کنارش نشستم. یه دفعه مثل اینکه از آدم ناراحت باشه گفت: هومن چرا آخه این کارو کردی؟ پسر بی عقل. حالم رو خراب کردی! گفتم: یعنی چی خاله جون؟ گفت: تو که استادی پس چرا خودتو به نفهمی زدی؟یعنی نمی فهمی چی شده؟ تحریکم کردی بچه جون. وای خدای من. چی می شنیدم. به من گفت تحریک شده.دیدم بهترین فرصت رو به دست آوردم. سریع دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: خاله تو رو خدا اینقدر من و خودت رو اذیت نکن. هیچ کس از رابطه من و تو مطلع نمی شه. بیا سعی کنیم از این رابطه لذت ببریم. مطمئن باشید همیشه بین من و شما می مونه. خاله هیچ چیزی نگفت و من خودم رو بهش چسبوندم و لبم رو گذاشتم رو لباش. وای خدای من مثل آتیش بود. کیرم مثل برق از جاش بلند شده بود. مثل سنگ سفت شده بود.کم کم به زیر گردنش رفتم و تمام گردنش رو مکیدم. دیگه آه و نالش شروع شده بود و من هم یه دستم رو آروم گذاشتم روی سینه هاش و خیلی آروم شروع به مالوندن کردم. یه دفعه گفت: خاله جون اینجا نه. بریم تو اتاق. هر دو پا شدیم رفتیم تو اتاق خواب خاله. در رو بست و فقط یه چراغ خواب کم نور روشن کرد. نمی دونم چه شکلی رفتم طرفش و باز شروع به لب گرفتن کردیم. هر دو مثل دیوونه ها به جون هم افتاده بودیم. در همون حال لباس خوابش رو در آوردم و خوابوندمش روی تخت. گفت: عزیزم لباسات رو در بیار. من لباسهام رو به جز شورتم در آوردم. بعدش خوابیدم روش و شروع کردم تمام بدنش رو از پایین خوردن. معلوم بود خیلی لذت می بره. یه مقدار سینه هاش رو از روی سوتین مالوندم و در حالی که یه کم به سمت بالا خم شده بود سوتینش رو باز کردم و مشغول خوردن سینه های خاله عزیزم شدم. چقدر شیرین بودن. همینطور که این کارو مي کردم آروم آروم به پایین آمدم و دور بهشتیش رو بوسیدم. وقتی شروع کردم بهشتیش رو خوردن دیگه داشت جیغ می زد و همش قربون صدقم می رفت. می گفت: بخورش قوربونت برم. بخورش عزیز دلم...بعد از اینکه حسابی براش خوردم گفت: بخواب و در حالی که شورتم خیس خیس شده بود شورتم رو در آورد و شروع کرد برام ساک زدن!!!. آخ که چقدر ماهر بود. خیلی با ولع این کار رو می کرد. (بعدها بهم گفت که بر خلاف خودش شوهرش از این کار خوشش نمیومده) خیلی خوب این کار رو انجام می داد و معلوم بود خیلی دوست داره. بعدش به اون گفتم می خوام بکنمت و اون در حالی که یه لب ازم گرفت به صورت طاق باز خوابید. خودش کیرم رو به داخل بهشتیش هدایت کرد. خیس خیس بود و خیلی داغ. جاتون خالی تا حالا اونقدر لذت نبرده بودم. خاله طاهره هم که از بس جیغ می زد داشت نفسش بند می اومد و غرق لذت بود. کم کم سرعتم رو تند کردم و همینطور اون رو می بوسیدم که گفت : حالا تو بخواب و من بشینم روت. این کارو کردم. این طوری هم خیلی حال می داد. کیرم تا ته می رفت توی کسش و مثل قبل همش قربون صدقم می رفت. یه دفعه بدنش شروع کرد به لرزش و در حالی که من رو تو بغلش گرفته بوداز فرط شهوت جیغ می زد و بعدش آروم شد. فهمیدم ارضاء شده. یه کم بعدش به خاله گفتم: من کم کم داره آبم میاد و اون از روم بلند شد و در حالی که سریع برام ساک می زد تمام آبم رو توی دهنش خالی کردم و اون هم تا آخرش رو خورد و بعدش هر دو تا صبح تو بغل هم خوابمون برد. صبح با هم رفتیم حموم و توی حموم هم یه بار دیگه کردمش.توی راه که داشتیم برمی گشتیم لواسون ازم تشکر کرد و گفت که خیلی لذت برده. منم بهش گفتم: خاله جون دیدید که خوبه و برای هر دومون لذت بخشه. خاله گفت: از این به بعد مواقعی که با هم تنها می شیم بهم بگو طاهره و نمی خواد بگی خاله. بعد از اون جریان تقریباً هفته ای دو بار با هم سکس داریم و هر دو از این وضعیت کاملاً راضی هستیم