Sunday, May 27, 2007

مادر خوب، پدر بد

از وقتي كه خودم را شناختم زندگيم پر از آشفتگي بود. دعوا و درگيري پدرم با مادرم. پدرم يك آدم عياش و خوشگذران و البته پولدار بود. هميشه در مسافرت كاري خارج از كشور بسر مي‌برد. هرگز به من و مادرم توجهي نمي‌كرد. و به دنبال كار و كسب و كير خودش بود. وقتي از سفر برمي‌گشت سعي مي‌كرد با كادوهاي گرانقيمت دل من و مادرم را بدست بياورد. تا وقتي كه كوچك تر بودم خيلي از اين كار پدرم خوشحال مي‌شدم و به مسائل اطراف توجهي هم نمي‌كردم، ولي با گذشت زمان كم‌كم ‌فهميدم كه بيچاره مادرم چقدر از كارهاي پدرم عذاب مي‌كشد. روزها و هفته‌ها تنها و منتظر مي‌ماند تا پدرم از سفر برگردد تا چند روزي را با هم باشند كه آن هم به وضعيت پدرم بستگي داشت، حوصله داشته باشه يا نه، كسهاي خوبي كرده باشه يا نه و خيلي فاكتورهاي ديگه دخيل بود تا او رفتار خوبي با مادرم داشته باشه و واي به روزي كه پدرم با حال و حوصله خوش از سفر نمي‌آمد، شروع مي‌كرد به مادرم الكي گير دادن، حتي اين گير دادن‌ها گاهي اوقات به كتك كاري هم كشيده مي‌شد و قهر كردن‌هاي مادرم و پادرمياني اطرافيان شروع مي‌شد و دوباره همان زندگي لعنتي. مادرم قبل از انقلاب عضو تيم ملي نوجوانان واليبال بود و با پدرم كه عضو تيم ملي جوانان واليبال بود در اردوهاي مشترك با هم آشنا شده بودند و يك سال بعد با وقوع انقلاب مادرم براي هميشه واليبال رو كنار گذاشته بود و چسبيده بود به درس و مشق. بعد از چند سال دوستي با پدرم با هم ازدواج كرده بودند. مدرسه كه مي‌رفتم متوجه شدم مادر خيلي خوشگلي دارم. اينو از تعريف ها و نگاه‌هاي اطرافيان و گاهي هم از شيطنت‌هاي همكلاسي‌هايم مي‌فهميدم. هميشه توي قهر و درگيري‌هاي پدر و مادرم، مادربزرگم به مادرم مي‌گفت: دختر دلت رو به چي اين مرديكه خوش كردي؟! چرا انقدر خودتو آزار ميدي؟ تو اگه همين الان طلاقت رو بگيري 10 تا خواستگار خوب داري. حيف تو پنجه آفتاب نيست كه خودتو اسير اين نامرد كردي. و شروع مي‌كرد اسم يك سري از مردهاي و پسرها فاميل رو مي‌آورد و به بَه‌بَه و چَه‌چَه كردن از اونها مي‌پرداخت. آنهايی كه مادربزرگم مي‌گفت اكثراً من مي‌شناختم. خيلي هاشون ازدواج نكرده بودند و فقط منتظر مادرم بودند تا ببينند تكليف مادرم چي ميشه. عاشق سينه چاك مادرم بودند. خيلي‌هاشون حاضر بودن تمام زندگيشان رو بدهند تا فقط يك شب با مادرم باشند. بعدها شنيدم كه حتي پيشنهادهاييم به مادرم داده بودند براي ارتباط گذاشتن و مادرم همه آن پيشنهادهاي وسوسه انگيز را رد كرده بود بلكه پدرم سر راه بيايد و از كارهاي گذشته‌اش دست بردارد. ولي او نه تنها سر راه نمي‌آمد بلكه روز به روز اخلاقش بدتر مي‌شد. هر چي كه مي‌گذشت بيشتر دلم براي مادرم مي‌سوخت از طرفي هم من بزرگ شده بودم و ديگه دلم نمي‌خواست پدرم با مادرم به آن شكل رفتار كند. يك روز كه از دانشگاه بر خلاف روزهاي ديگه زود برگشتم، ديدم تو خونه هيچكس نيست. رفتم تو اتاقم وسايلم رو گذاشتم و آمدم بيرون به سمت دستشويي رفتم كه دست و صورتم را بشويم ديدم از اتاق مادرم صدا مياد. كنجكاو شدم. ديدم صداي آخ و اُوخه. پاهام رو زمين خشك شد. اولش نمي‌دونستم چكار كنم. رگ غيرتم گُل كرده بود. تصميم گرفتم برم داخل، ولي زود پشيمان شدم. آخه دوست نداشتم مادرم را در آن حالت با يك مرد ديگه ببينم و از طرفي هم دلم راضي نمي‌شد بي‌تفاوت باشم. سعي كردم از سوراخ كليد داخل اتاق رو ببينم ولي موقعيت تخت جوري بود كه نمي‌توانستم ببينم چه خبره، گوشم رو آروم گذاشتم لاي در حداقل صداشون رو بشنوم ولي فقط صداي مادرم رو مي‌شنيدم كه داشت ناله مي‌كرد. بي اختيار به سمت اتاق پذيرايي حركت كردم و در ورودي به بالكن از سمت پذيرايي رو باز كردم و وارد بالكن شدم. پنجره اتاق خواب مادرم به سمت بالكن مشترك با پذيرايي بود. خودم رو به پشت پنجره رساندم. قلبم داشت تندتند مي‌زد. تو اين گيرودار نمي‌دونم چرا كيرم راست شده بود و احساس بدي داشتم. با هزار بدبختي از لاي پرده تونستم داخل اتاق رو ببينم. از ديدن چيزي كه مي‌ديدم شوكه شدم و كمي هم خوشحال. خوشحال از اين كه هيچ مردي تو اتاق مادرم نيست و شوكه از چيزي كه داشتم مي‌ديدم! مادرم لخت‌لخت روي تخت دراز كشيده بود داشت با خودش ور مي‌رفت. هول شده بودم. باورم نمي‌شد كه مادرم با خودش اين كارها رو بكنه. تو همين حال و هوا بودم كه ديدم مادرم دستشو كرد زير بالش يك كير مصنوعي بنفش رنگ درآورد. اول يه مقدار مالوند به روي كسش بعد كرد تو دهنش. خوب باهاش اداي ساك زدن رو درآورد. قشنگ كه خيس شد، با يك دستش سرشو گذاشت دم كسش و با يك دست ديگرش لاي كسشو باز كرد و شروع كرد آروم آروم كردن تو كسش. چند بار كه كيرمصنوعي رو عقب و جلو كرد با دستي كه لاي كسشو باز كرده بود شروع كرد با سينه‌هاش بازي كردن و با دست ديگرش تندتند كير مصنوعي رو عقب جلو مي‌كرد. انقدر محو تماشاي اين صحنه بودم نفهميدم چه طور شد ديدم دارم از روي شلوار با كيرم بازي مي‌كنم. اولش خواستم بي‌خيال بشم، ديدم اصلاً توانايي اين كار رو ندارم. پس همين جوري كه داشتم خود ارضايي مادرم رو تماشا مي‌كردم با كير خودم ور مي‌رفتم. ديگه مادرم داشت به اوج لذت مي‌رسيد و مثل مار به خودش مي‌پيچيد. منم چند تا تكون سريع به كيرم دادم كه آبم ريخت توي شلوارم. تمام بدنم داشت مي‌لرزيد ولي مادرم داشت به كار خودش ادامه مي‌داد. به نظرم هنوز ارضا نشده بود. تو اين مدت اصلاً حواسم به اطراف نبود. يك لحظه برگشتم سمت حياط ديدم از لاي پرده پنجره ساختمان پشتي يك نفر نگاه مي‌كنه. به نظرم زن بود. ولي فرقي نمي‌كرد. اون همه چيز رو ديده بود. با متوجه شدن من اون پرده رو انداخت و سريع خودش رو پنهان كرد. منم كه هول شده بودم خودم رو جمع و جور كردم و از بالكن زدم بيرون. وارد اتاق كه شدم بي سروصدا وسايل رو برداشتم و از اتاق زدم بيرون. بعد از بيرون آمدن از خونه دچار سردرگمي بودم. نمي‌دونستم بايد چكار كنم. مثل كسي كه قتل انجام داده باشه و ديگه اميدي به زندگي نداشته باشه بي‌جهت و بدون اراده راه افتادم. دهنم خشك شده بود. بدنم خسته، كوفته، قلبم گرفته. از خودم داشت بدم مي‌آمد. رسيدم سر كوچه. بي‌اختيار از دكه يك سيگار گرفتم و روشن كردم و داخل پارك ملت شدم. روي يك صندلي نشستم، شورتم كه خيس بود داشت ناراحتم مي‌كرد. اعصابم رو بهم ريخته بود. تو اين وسط دنبال مقصر مي‌گشتم. حالم ديگه از خودم، مادرم و به خصوص از پدرم به هم مي‌خورد. فكرهاي احمقانه‌اي به سرم خورد ولي زود پشيمون شدم. سيگار رو نصفه كه شد خاموش كردم. موبايلم رو در آوردم يك زنگ به فريد زدم. اون همكلاسيم بود. از بچگي با هم بزرگ شده بوديم. خيلي به هم علاقه داشتيم. از تمام كارهاي هم با خبر بوديم. به اون گفتم حالم خوب نيست با مادرم دعوايم شده. امشب رو خونه نميرم، ميام خونه شما. نزديك بود فريد از تعجب شاخ در بياره. باورش نمي‌شد من با مادرم دعوا كرده باشم. مي‌گفت: امكان نداره، من فكر نمي‌كنم شما مادر و پسر از گل كمتر به هم بگيد. گفت: زود باش بگو ببينم چي شده، راست بگو. بي‌اختيار تلفن رو قطع كردم. بعد از چند لحظه فريد زنگ زد. نگران شده بود. گفتم فريد براي من يك مشكلي بوجود آمده كه اصلاً حالم خوب نيست و دوست ندارم سوال و جواب پس بدم. بگو ببينم امشب بيام پيشت بدون توضيح دادن يا نه؟ فريد كه به وخامت اوضاع پي برده بود ديگه هيچي نگفت. ساعت 9 شب بود كه مادرم زنگ زد، پرسيد: احسان كجايي؟ چرا زنگ نزدي؟ چرا صدات گرفته؟ و چند تا سوال ديگه. براي هر كدوم از سوالها جوابي دادم و گفتم: با فريد هستم. فردا امتحان داريم و بايد با فريد تا صبح درس بخوانيم و امشب خونه نمي‌آيم. كه مادرم هم قبول كرد. تا ساعت 10 بي‌هدف تو خيابونها با ماشينم پرسه مي‌زدم. ديگه خسته شده بودم. تو اين چند ساعت سه بار جريمه شده بودم ولي عين خيالم نبود. آن شب بعد از رسيدن به خانه فريد كلي مشروب خوردم و مانند جنازه تا صبح خوابيدم. صبح كه از خواب بلند شدم حالم بهتر شده بود. ديگه اون احساس تنفر چندش آور در وجودم نبود. فقط يك كمي كينه از پدرم به دل داشتم. صبح يك دوش سرسري گرفتم و با فريد به دانشگاه رفتيم. آن روز تا غروب در دانشگاه بودم و بعد از دانشگاه يك راست به خانه خودمان رفتم. مادرم خونه نبود، روز استخرش بود. آخه مربي غريق نجات بود و تا يك ساعت ديگه بر نمي‌گشت. منم از فرصت استفاده كردم و شروع كردم كمدهايش را گشتن تا اون كير پلاستيكي ديروزي را پيدا كنم. خيلي گشتم ولي نمي‌دونم كجا پنهان كرده بود. منم زياد پيگير نشدم. منتظر شدم تا آمد. بغلم كرد و بوسيدم. خجالت مي‌كشيدم ازش. ديروز بدن لختشو ديده بودم و جق زده بودم. يك مقدار از كارهاي روزش برام تعريف كرد و از من در مورد امتحانم پرسيد. منم يك چيزي سرهم كردم و گفتم و ازش خواستم كه شام رو بيرون بخوريم ولي گفت خسته است، بهتره زنگ بزنيم غذا از بيرون بياورند. دلم رو زدم به دريا و گفتم: آخه مي‌خواستم با شما صحبت كنم. تعجب كرد. ابروهاشو خيلي با مزه گره داد گفت: قربون تو پسر گلم چرا همين جا نميگي؟ گفتم: فرقي نمي‌كنه، فكر كردم شما... كه صحبتم رو قطع كرد و گفت: براي من هم فرق نمي‌كنه. زودتر بگو ببينم شيطون چي شده. نكنه زن مي‌خواهي ناقلا؟ گفتم: نه، از اين حرفها نيست. در مورد خود شماست. دوباره تعجب كرد. نشست روي مبل. گفت: بيا ببينم چي مي‌خواهي بگي. اون شب كلي در مورد پدرم باهاش صحبت كردم و ازش خواستم كه از او طلاق بگيره و با كسي ديگه ازدواج كنه و فكر من هم نباشه. گفتم: من ديگه مرد شدم. مي‌تونم گليم خودم را از آب بيرون بكشم و مي‌تونم با مادربزرگم زندگي كنم. ولي مادرم اولش از اين پيشنهاد من ناراحت شد ولي بدون رو دربايستي وقتي دلايلم رو به او گفتم با من صميمي‌تر شد و از موقعيت‌هايي كه از دست داده بود برام تعريف و به من گفت ديگه اين فكر احمقانه را از سرم بيرون كنم و در موردش ديگر صحبت نكنم. شش ماه از اين ماجراها گذشت. در اين مدت پدرم فقط دوبار به خانه آمد. يك بار ده روز، يك بار هم بيست روز. هر وقت كه مي‌آمد رفتار من با او سرد و بي‌تفاوت بود. ديگر احساس گذشته را نسبت به او نداشتم و فقط به فكر انتقام از او بودم. بار سوم كه آمد تصميم خودم را گرفتم. اين بار بايد تكليف مادرم را روشن مي‌كردم، اما چگونه نمي‌دانستم. از شانس پدرم اين بار كه آمد واقعاً مانند سگ شده بود. به همه چيز و همه كس گير مي‌داد. دو سه بار به من، سر رفت و آمدم گير داد ولي من كوتاه آمدم. تا اين كه يك شب سر ميز شام ميان پدرم با مادرم جر و بحث در گرفت. مادرم اولش خودش را خيلي كنترل كرد ولي پدرم ول كن نبود. مادرم كه از كوره در رفته بود شروع كرد به فحش دادن. پدرم بلند شد كه به سمت مادرم هجوم ببره، بي‌اختيار بلند شدم و جلوش ايستادم. اولش شوكه شد. گفت: برو كنار تو دخالت نكن. ولي من محكم ايستادم و گفتم: تو اجازه نداري دستت روي مادرم دراز بشه. كه پدرم گفت: به‌به آقا احسان، هار شدي. مادر و پسر اتحاديه تشكيل دادند، و با صداي بلند داد زد: برو كنار. و من هم با همان قاطعيت گفتم: فقط بايد از روي جنازه من رد بشوي تا دستت به مادرم برسه. پدرم كه بشدت عصباني شده بود، دستش را بعلامت زدن بالا آورد و گفت: احسان برو كنار و من فقط پوزخند زدم. او هم با تمام عصبانيت يك سيلي محكم به صورتم زد. يك لحظه درد شديدي در صورتم احساس كردم. سرم را بالا گرفتم كه پدرم يك مشت به فَكم كوبيد. خواستم عكس‌العمل نشان دهم ديدم مادرم بي‌هوش شد و به زمين افتاد. سريع به سمت مادرم دويدم. ديدم بي‌هوش روي زمين افتاده و تكان نمي‌خوره. پدرم كه خيلي عصباني بود به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه خانه را ترك كرد. يك مقدار مادرم را تكان دادم و صدايش كردم ولي ديدم تكان نمي‌خورد. سعي كردن كه بلندش كنم تا به سمت اتاقش ببرم ولي از آنجايي كه قد بلند و هيكل تو پري داشت زورم نرسيد. به آشپزخانه رفتم و يك ليوان آب آوردم و به صورتش پاشيدم كه به هوش آمد. بلند شد نشست. از من پرسيد: پدرت كجاست؟ گفتم: بهانه خوبي بدست آورد و رفت دنبال رفقاش. و شروع كردم شانه‌هايش را ماساژ دادن. چند لحظه كه گذشت يك كمي حالش بهتر شد. گفتم: بلند شو بريم داخل اتاقت كمي استراحت كن. حالت خوب نيست. همينطور كه بلند مي‌شد گفت: تو چيزيت نشد؟ گفتم: نه بابا، يك مقدار فَكم درد مي‌كنه. مادرم را به اتاقش رساندم و گفتم: استراحت كن. ناراحت نباش. ديگه نمي‌گذارم هر كاري خواست انجام بده. مادرم گفت: بيا داخل، من حالم خوب نيست. و رفت روي تخت دراز كشيد. گفتم: مي‌خواهي شانه‌هايت را ماساژ بدهم؟ گفت: آره عزيزم، خيلي خسته‌ام. و از روي شكم روي تخت دراز كشيد. من هم مشغول ماساژ دادن شدم. همين جور كه در كنارش نشسته بودم و كمر و شانه‌هاش رو مالش مي‌دادم خسته شدم و براي اين كه بهتر بتونم ماساژ بدم رفتم روي كمرش نشستم و شروع كردم به مالش دادن. مادرم كه خوشش آمده بود گفت: يك مقدار برو پايين‌تر بشين تا كمرم را هم مالش بدهي. منم رفتم پايين‌تر كه تقريباً روي كونش بود نشستم و مشعول شدم. اولش اصلاً هيچ احساسي نداشتم و داشتم با خلوص نيت مالش مي‌دادم، ولي دو سه بار كه دستم خورد به بند سوتين مادرم فكرهاي احمقانه به سرم خورد. هي ياد اون روز افتادم كه داشت با خودش ور مي‌رفت. باز حواس خودم رو پرت مي‌كردم. مي‌گفتم: احمق، مادرته و لعنت بر شيطون مي‌گفتم، ولي باز دوباره اين فكرها به سرم هجوم مي‌آورد. ديگه واقعاً كيرم راست شده بود و نمي‌دونستم چكار كنم. كم‌كم هر كاري كه مي‌كردم از روي شهوت بود و اختيار از دست من خارج شده بود. هر بار كه مي‌خواستم شانه‌هايش را ماساژ بدم مجبور بودم كه به سمت جلو خم بشوم و اين باعث مي‌شد كيرم كه از شق درد داشت مي‌تركيد به كمر مادرم ماليده بشود و بنظرم مي‌آمد كه مادرم متوجه مي‌شد ولي به روي خودش نمي‌آورد. يك بار خواستم بلند بشم و ادامه ندهم ولي وقتي به صورتش نگاه كردم ديدم احساس رضايت داره. ازش پرسيدم: مامان خوبه يا ادامه بدم؟ و هيچ جوابي نداد. احساس كردم براي اين كه من خجالت نكشم خودش را به خواب زده. باز پرسيدم ديدم جواب نمي‌دهد. من هم جرأت پيدا كردم دستم رو از زير پيراهنش بردم داخل و شروع كردم به ماليدن كمر مادرم. آب دهانم خشك شده بود. ضربان قلبم دو برابر شده بود. احساس خوبي داشتم. يواش بدون اين كه بيدار بشه پيراهنش را دادم بالا. چشمم كه به بند سوتين مادرم افتاد بند دلم پاره شد. بدون اين كه حركتي كنم داشت آبم مي‌آمد. همين جوري كه روي كونش نشسته بودم تي‌شرتم را در آوردم و از دو طرف سينه‌هاش دستم را بردم زيرش و سينه‌هاي بزرگش را گرفتم و خوابيدم روي كمر مادرم. وقتي كه لختي شكمم به لختي كمر مادرم خورد ديگه كنترل خودم را از دست دادم و كيرم را كه داخل شلوارم داشت مي‌تركيد چسباندم به كون مادرم و محكم فشار دادم. تو اين لحظه كاملاً ديگه روي مادرم خوابيده بودم و گرماي نفسم بيخ گوش مادرم بود. يك طرف صورتش كه سمت من بود را چند بار بوس كردم و با حالت شهوت انگيزي در گوشش گفتم: مامان خيلي دوست دارم و بشدت آبم رو خالي كردم تو شلوارم. از شدت نفس نفس زدنم مادرم هم شهوتش بالا زده بود ولي هيچ تكاني به خودش نمي‌داد. تقريباً 30 ثانيه همانطور روي مادرم درازكش بودم. يك مقدار كه نفسم سر جاش آمد بلند شدم آروم پيراهن مادرم را پايين كشيدم و در كنار مادرم به خواب رفتم. داشتم خواب مي‌ديدم كه توي يك باغ بزرگ با پدرم، مادرم و فريد روي تخت نشسته بوديم و مشروب مي‌خورديم. هر چهارتايمان مست مست شده بوديم. مادرم كه كنار پدرم نشسته بود دست انداخت گردن پدرم و شروع كرد به لب گرفتن از لبهاي او با دست ديگرش از روي شلوار با كير پدرم بازي مي‌كرد و به خود مي‌پيچيد. من و فريد هم مشغول بازي تخته نرد بوديم. يك لحظه نمي‌دونم چطور شد پدرم با عصبانيت بلند شد رفت. نگاه كردم ديدم مادرم لخت لخت داره لبهاشو با ناز و عشوه، كه خيس شده بود پاك مي‌كرد. تا من را ديد كه نگاه مي‌كنم يك چشمك زد و من هم لبخندي زدم و اشاره كردم آره، و بحالت چهار دست و پا به سمت من آمد. نمي‌دونم يكدفعه فريد كه كنار من نشسته بود كجا رفت، انگار از اول هم كنار من نبود. توي همين فكرا بودم كه مادرم به من رسيد و به آهستگي شروع كرد شلوار من را پايين كشيدن. يادمه كه شورت به پام نبود و كيرم خواب خواب بود. مادرم چند تا ليس به نوك كيرم زد و گفت: تو خجالت نمي‌كشي كه همچين كير كوچيكي داري؟ منم گفتم: كجاشو ديدي؟ بگذار راست بشه بعداً مي‌فهمي. هر كي خورده تعريفش را كرده. و مادر شروع كرد با ولع كيرم را خوردن. كيرم راست شده بود و من چشمهايم را بسته بودم و مادرم داشت زير كيرم را ليس مي‌زد كه يكدفعه يك گاز محكم از نوك كيرم گرفت. يكباره من تكاني به خودم دادم و از خواب پريدم. تا چشم باز كردم ديدم مادرم جلوم بدون لباس نشسته و من هم هيچي تنم نيست و كيرم دست مادرمه. خودم را جمع و جور كردم و نشستم. هنوز در حالت كما بودم. ديدم هوا تاريكه و فقط چراغ خواب اتاق روشنه. تازه يادم افتاد كه كجا هستم، چيكار كردم و الان داشتم خواب مي‌ديدم. سريع خودم را كنترل كردم و به مادرم گفتم: پدر كو؟ من اينجا تو اتاق شما چيكار مي‌كنم؟ مادرم خنديد و دو سه بار كيرم را بالا پايين كرد و هيچ چيز نگفت و خودش را به من نزديك كرد و سرم را لاي دستهايش گرفت و شروع كرد لبهايم را خوردن. قشنگ كه لبهايم را خورد گفت: مگه نگفتي مامان دوستت دارم؟ خوب من هم پسرم رو دوست دارم و دستش را انداخت دور گردنم و آروم من را هل داد روي تخت. كاملاً گيج و منگ شده بودم. هيچ چيز نمي‌گفتم. روشنايي قرمز چراغ خواب حالت سكسي و روحاني به فضا داده بود. براي چند لحظه احساس مي‌كردم كه هنوز دارم خواب مي‌بينم. ولي نه خوشبختانه بيدار بودم و داشتم لذت مي‌بردم از هيكل تراشيده و صورت خوش تركيب مادرم. ديگه كاملاً من هم وارد بازي شده بودم و با دستم شروع كردم با كس مادرم بازي كردن و با دو انگشتم داخل كسش رو بازي مي‌دادم و هر چند لحظه يك بار دستم را در مي‌آوردم و بو مي‌كردم و انگشتانم را ليس مي‌زدم. خوب كه از اين كار سير شدم، مادرم را به پشت خواباندم و خودم حالت شناي باستاني گرفتم و كيرم را تا آخر تو دهنش كردم و بالا و پايين مي‌كردم، و مادرم با اشتياق كيرم را مي‌خورد. بعد از چند لحظه بلند شدم و خودم را به جلوي كسش رساندم، واي كه عجب كس خوش تركيبي بود. تا آن موقع همچين كسي نديده بودم. چه از كسهاي بيشماري كه كرده بودم، چه از كسهايي كه در فيلم سوپر ديده بودم. واقعاً كس خوش فرمي بود. به نرمي شروع كردم لاله‌هاي كس مادرم را ليس زدن و خوردن آنها. ديگر به اوج لذت جنسي رسيده بوديم. خوب كه كسش را خوردم رفتم سراغ لب گرفتن و لب خوردن و با سينه‌هايش بازي كردن. ديگه موقع آن بود كه عشق بازي من و مادرم به اوج خودش برسد. پس بلند شدم و جلوي كس مادرم زانو زدم. چندبار با دستم كيرم را گرفتم و روي كس مادرم زدم و خوب كيرم را تف كاري كردم و به دهانه كس مادرم نزديك كردم. قبل از اينكه داخل كنم خوب به چشمهاي خمارش نگاه كردم. نفسم بند آمده بود. به آرومي گفتم: مامان. گفت: چيه عزيزم؟ باز گفتم: مامان. ديگه هيچ چيزي نگفت. منم گفتم: مامان دوست دارم. مادرم چشمهاشو بست. فكر كرد دارم خجالت مي‌كشم گفت: منم تو رو دوست دارم. گفتم: اجازه هست؟ گفت: آره پسرم. از تو بهتر كي بكنه؟ و سر كيرم را به آرامي به سمت داخل هل دادم. همه كيرم را داخل كس مادرم كردم. واي كه چه لذتي. تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن. با تمام قدرت فقط كيرم را به جلو هل مي‌دادم. اصلاً دوست نداشتم كه كيرم را براي يك سانت بيرون بكشم ولي پس از چند لحظه احساس كردم بايد به مادرم هم حال بدهم و شروع كردم به تلمبه زدن. يك لحظه چشم از مادرم بر نمي‌داشتم و تند تند بالا و پايين مي‌كردم. مادرم كه يك عمر حريص كير بود با ولع داشت با كسش بازي مي‌كرد و من هم تلمبه مي‌زدم. در حين كار از مادرم پرسيدم: آبم داره مياد، چيكار كنم؟ بريزم داخل؟ كه اونم جواب مثبت داد و من هم داد محكمي زدم و با تمام وجودم آبم را تو كس مادرم خالي كردم. تو اين لحظه بود كه احساس كردم اونم داره ارضاء ميشه چون همين جوري كه پاهاش باز بود منم تلمبه مي زدم با دستهاش كونم را محكم گرفته بود بعلامت اين كه ادامه بده. منم كه با اين كارش تحريك شده بودم مثل وحشيها با شدت تلمبه مي‌زدم. مادرم كه كنترل خودش رو از دست داده بود چند تا جيغ زد و محكم كمرم را گرفت و به سمت خودش كشيد. من هم خودم را انداختم روي مادرم و بي‌حركت روي مادرم دراز كش شدم و چند لب ازش گرفتم. مادرم چند آه كشيد و خلاص شد و چند لحظه بي حركت ماند و تند تند نفس نفس مي‌زد و من مانند جنازه خودم را به كنارش انداختم. مادرم كاملاً بي‌حس شده بود و اصلاً تكان نمي‌خورد. بلند شدم نشستم. به صورت ماهش نگاه كردم. خنديد و گفت: ناقلا تو انقدر شيطون بودي و من نمي‌دونستم؟ منم خنديدم و بوسش كردم. گفتم: مامان خيلي دوستت دارم. مادرم هم گفت: ما بيشتر و دوتايي با هم از ته دل خنديديم. همين طور كه در كنار هم لخت خوابيده بوديم. من به مادرم گفتم: مامان يك قولي به هم بدهيم. گفت: آره عزيزم، حالا چي هست؟ گفتم: قول بدهيم كه همان رابطه مادر و پسري كه با هم داشتيم بين‌مان بمونه و در كنارش از هم لذت جنسي هم ببريم. كه اين دفعه مادرم بوسم كرد و گفت: آره پسر فهميده خوبم. حتما. خيلي هم خوبه. آن شب چون مطمئن بوديم كه پدرم نمي‌آيد بعد از اين ماجرا با مادرم به حمام رفتيم و در داخل وان حمام يك بار ديگر كردمش و ساعت 4 صبح بود كه مانند دو زن و شوهر در كنار هم به اميد روزهاي بهتر به خواب رفتيم فرستنده: احسان
ادامه دارد

Friday, May 25, 2007

مامان حميرا 7

فردای اون روز شبنم منو تو راهرو دید. گفت: چی شد؟ رفتی پیش دکتره؟ منم گفتم: آره یه سری دارو جدید داد گفت مشکل جدی نیست، با همین داروها حل میشه. شبنم گفت: اگه اینجوری گفته حتما حل میشه. اون الکی حرفی نمی زنه. منم گفتم: خدا کنه. بعد گفت: بهت نگفت که باید یه چکاپ کلی بشی. منم گفتم: آره، اتفاقا گفت. چطور مگه؟ شبنمم یه خنده مرموز کرد و گفت: هیچی آخه منم که رفتم پیشش همینو بهم گفت. حدس زدم به توام بگه. بعد خدافظی کرد و رفت. (یکمم از شبنم براتون بگم. یه زن تپل مپل مامانی که حدود ده سالی از مامانم کوچیک تر بود. کون داره دو برابر مامان. از روی چادرم میشه حرکتشو دید. تصور کنین لختش چیه. با پستونای قلمبه از مال مامان کوچیک تر ولی معلومه گردتر وتازه تره. خوب هرچی باشه یه ده سالی کوچیک تره. تنها ایرادش شکمشه. یه کمکی شکم داره. من خودم یه چند باری وقتی خونه ما بود و من سرزده می اومدم وقتی می دوید سمت چادرش دیده بودمش. در کل خوب کسیه. مبارک شوهرش باشه) یه چند روزی داروهامو خوردم ولی همش یه حس عجیبی داشتم. از این که یه دکتر مرد سینه ها و کسمو مالیده بود، کرمکی شده بودم. ولی چون دفعه اولم بود از خودمم خجالت می کشیدم ولی به خودم که نمی تونستم دروغ بگم. از دکتره خوشم اومده بود. اون پمادیم که دکتره داده بود و می مالیدم به پستونام خیلی چرب و لیز بود. وقتی با اون پستونامو می مالیدم بیشتر حشری می شدم. خلاصه همین جوری گذشت تا موقع پریودم. دکتره راست می گفت. دیگه از اون درد وحشتناک خبری نبود. یه درد خفیف داشتم که اونم عادی بود. خیلی خوشحال شدم. به شبنمم گفتم که دیگه درد ندارم وخیلیم ازش تشکر کردم. فردای اون روز باید می رفتم پیش دکتر. خیلی تو دلم آشوب بود. نمی دونم چرا. اولش گفتم نمیرم ولی بعدش گفتم نه حالا برای چکاپم که نرم برای تشکرم که شده باید برم. بالاخره فردا شد. منم رفتم. وارد اتاق دکتر که شدم دیدم با همون چهره مهربون و آرومش پشت میزشه. تا منو دید بلند شد بهم گفت: خوب مشکلتون حل شد یا نه؟ منم گفتم: بله دکتر حل شد. خیلی ازتون ممنونم. واقعا کمک بزرگی کردین. دکترم یه خورده تعارف کرد وگفت: خب، برین لباستونو دربیارین که چکاپتونم امروز انجام بدم. منم که منصرف شده بودم از چکاپ ولی روم نشد به دکتر بگم. یه جوراییم باز کرمم گرفته بود. دکتر گفت: چرا پس معطلین؟ یه خورده طول می کشه. پس زود باشین تا صدای مریضای دیگه در نیومده. نمی دونم چی شد منم به حرفش گوش کردم. رفتم پشت پرده و لخت شدم. دکترگفت: لباس زیرتونم دربیارین. منم در آوردم، رفتم رو تخت. حالا لخت لخت جلوی دکتر خوابیده بودم. دوست داشتم اونم لخت بشه بیفته روم. منم یه کمک فیلم بازی کنم که نکن... که نگه طرف از خدا خواسته بود، بعد منو بکنه. تو این فکرا بودم که دکتر دستشو گذاشت رو پستونم و آروم می مالیدشون. می گفت: الان خیلی نرم تر شده، راحت میشه معاینشون کرد. بعد پستونامو خیلی آروم و با حوصله می مالید، مثلا معاینه می کرد. منم کنترلمو از دست داده بودم. نفس عمیق می کشیدم و چشمامو می بستم. دکترم دیگه فهمیده بود. گفت: از اون کرم که گفتم استفاده می کنین؟ منم گفتم: بله. دکتر گفت: بهتره این کارو شب ها شوهرتون انجام بده چون هم برای سینه های شما خوبه هم می تونه مقدمه کار باشه. من خیلی خجالت کشیدم. گفتم: اون از این کارا نمی کنه. گفت: چرا؟ منم دیگه روم باز شده بود، حشریم شده بودم گفتم: از این کارا خوشش نمیاد. زود میره سر اصل کاری و زودم می خوابه. دکتر دیگه معاینش تموم شده بود. منم حالم خراب تر. گفت: از اون دفعه که جلوتون رو معاینه کردم یه چیزایی متوجه شدم که نسبت به سنتون یه ده سالی عقب تره، یعنی مثل یه زن سی سالس. اون کرمی که من دادم زیادم تاثیر نداره. بیشترین تاثیر با تحریک مداومه. چون تو اون حالت گردش خون شما بیشتر میشه و باعث میشه سینه هاتون خیلی دیر حالت خودشونو از دست بدن. حالا اگه شوهرتون این کارو نمی کنه شما خودتون بکنین. بعد گفت: بلندشین برای آزمایش، نمونه ادرار و مدفوع شما رو لازم دارم. بعد دوتا کاسه شیشه ای بزرگ آورد و گفت: لطفا تو این ادرار کنین. ولی من نمی تونستم. دکتر گفت: اینجا دیگه جای خجالت نیست. زودتر لطفا. منم رفتم رو ظرف و سعی کردم بشاشم ولی متوجه شده بودم که دکتر یه جور خاصی نگاه می کنه. نمی دونم ولی مثل این که از دیدن شاشیدن من خوشش می اومد. برای همین این کارو ازم خواست بکنم، وگرنه می تونست موقع رفتن دوتا ظرف آزمایش بده و منم برم تو دستشویی مطب، ولی منم چون تونسته بودم یه کاری بکنم که دکتر خوشش بیاد راضی بودم و هیچی نگفتم. بعد گفت: روی تخت چهار دست و پا بشینین تا این مایع رو بفرستم تو پشتتون و شما با زور خارجش کنین که هم نمونه بردارم هم تمیز بشه برای باقی چکاپ. منم رفتم رو تخت قمبل کردم. با گفتن اون حرفا که از سکس با شوهرم راضی نیستم دکتره یه جوره دیگه شده بود. بد نگام می کرد. بعد یه چیزی شبیه سرم که لوله پلاستیکی سرش بود رو کرد تو سوراخ کونم و مایع رو با فشار فرستاد تو کونم. حس می کردم دارم پر آب میشم. بعد مثل شاشیدن خودمو خالی می کردم تو اون یکی ظرفه. چند بار این کارو انجام دادیم. بعد دکتر گفت: خب، بخوابین رو تخت. منم خوابیدم. یه دستکش دستش کرد و دوتا انگشتشو کرد تو کسم و مثلا معاینه می کرد. منم چشمامو می بستم و سعی می کردم خودمو کنترل کنم ولی نمی شد. دکترم می دونست چقدر حشریم ولی نمی دونم چرا هیچ کاری نمی کرد. شاید می ترسید من آبروریزی کنم. منم پیش خودم گفتم: پس باید یه چراغ سبز نشونش بدم. بعد همین طور که انگشتشو می کرد تو و در می آورد من یه آه ه ه ه ه ه کشیدم. دیدم دکتر سرشو سریع بلند کرد گفت: دردتون اومد؟ منم گفتم: نه و یه مکث کردم که خودش گرفت چه نوع آهی بوده. دکتر دیگه مطمئن بود منم می خارم و بدجور حشریم. گفت: خوب تقریبا تموم شد. فقط یه نمونه برداری مونده. اونم اسپرم. منم مخصوصا گفتم: یعنی باید چیکار کنیم؟ دکتر گفت: شما باید یه جوری خودتونو ارضا کنین و یه مقدار اسپرم به من بدین. منم گفتم: آخه نمیشه، یعنی نمی تونم. دکترم دیگه جسارت پیدا کرده بود و گفت: خب، اگه ناراحت نمی شین منم می تونم کمکتون کنم. بعد من با یه لبخند گفتم: یعنی چه جوری دکتر؟ گفت: سرتو بزار رو بالش، باسنتو بده بالا تا بهت بگم. فهمیدم که دکترجون چشش دنبال کون من بوده. بعد یه کرم آورد زد به کونم و انگشتشو کرد تو. گفت: خیلی تنگه. تا حالا از کون سکس نداشتی؟ منم گفتم: نه. گفت: دوست داری داشته باشی؟ منم گفتم: بدم نمیاد. همین طور که انگشتشو عقب جلو می کرد گفت: جوووون، این تا حالا کیر توش نرفته این جوریه، اگه کیر بره توش جا بازکنه وگنده تر بشه چی میشه؟ بعد آروم انگشت دومشم کرد تو. من که دیگه طاقت نداشتم. گفتم: خوب حالا از جلو مشغول شو تا عقبم آماده بشه. اونم گفت: چشم. زود شلوارشو کشید پایین. کیرش خیلی باریک ولی دراز بود. یه کاندوم کشید سر کیرش. منم تو همون حالت مونده بودم و منتظر کیر. باورم نمی شد دارم با یه مرد دیگه غیر شوهرم سکس می کنم. ولی تو اون لحظه فقط کیر می خواستم. بعد دکتر اومد پشتم. کیرشو می مالید به کسم که ازش آب راه افتاده بود. خم شد روی من و در گوشم گفت: تو که این قدر سکسی و حشری هستی چرا تا الان این قدر خودتو عذاب دادی؟ حیف این کس و کون نیست بی مصرف بمونه؟ بعد کیرشو با کسم تنظیم کرد و آروم کیرشو کرد تو کسم. کسم پر آب بود. دکتر می گفت: چقدر آب ازت راه افتاده. خوب زودتر می گفتی کیر می خوای. من که مردم از شق درد. کیرش داغ بود. خیلی خوشم اومده بود. نفسم در نمی اومد. دکترم دیگه داشت تلمبه زدناش تندتر می شد. از یه طرف کیرشو می چپوند تو کسم از یطرف دوتا انگشتشو کرده بود تو کونم و هر دو رو عقب جلو می کرد. من دیگه نالم در اومده بود. دکتر می گفت: چیه؟ خوشت اومده؟ حال می کنی؟ دوست داری بازم بکنمت؟ من با حرکت سر جوابشو می دادم. بعد انگشت سومشم کرد تو کونم. نمی دونم چی زده بود به سوراخ کونم. انگشتش لیز می خورد می رفت تو. من دیگه داشتم منفجر می شدم از لذت. تا بالاخره ارضا شدم. دیگه جون نداشتم رو پام وایسم. خوابیدم رو تخت. دکتر گفت: چی شد؟ آبت اومد؟ تازه کجاشو دیدی. هنوز کون آکبندت مونده. بعد دکتر از روم بلند شد. کیرشو کشید بیرون. یه چیز شبیه گوش پاک کن آورد منو برگردوند، پاهامو از هم باز کرد و اونو کرد تو کسم و چرخوند. گفت: چطور بود؟ خوب کمکت کردم که آبت بیاد؟ منم گفتم: آره خیلی خوب بود. دکتره کلا عوض شده بود. نه به اون با ادبی اولش نه به این حرفاش. ولی منم از حرفاش خوشم می اومد. دوست داشتم باهام این جوری حرف بزنه. بعد دوباره پاهامو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کسم و دوباره انگشتاشو کرد تو کونم. دوباره حشری شدم. سینه هامو می مالیدم و کمرمو بلند می کردم. کسمو فشار می دادم تو صورتش دکتر که دید باز من حشری شدم. گفت: برگرد به صورت چهار دست وپا شو. منم برگشتم. یه خورده کپلامو چنگ زد و بوسید. بعد دوباره از اون کرمه به سوراخ کونم و کیر خودش زد و گفت: آماده ای کونتو افتتاح کنم؟ منم سرمو تکون دادم. اصلا نمی تونستم حرف بزنم. نمی دونم از خجالت بود یا حشری بودن. ولی صدام در نمی اومد. دکتر خیلی آروم و حرفه ای سر کیرشو کرد تو کونم و یه مکث طولانی کرد و گفت: هر وقت دیدی جا باز کرده خودت بیا عقب. منم همین کارو کردم. یه چند دقیقه ای طول کشید تا تونستم کیرشو کامل تو کونم جا بدم. برخلاف خیلی ها که اولین تجربه سکس از کونشون با درد و بدون لذت بوده مال من خیلی راحت و با لذت بود. شاید به خاطر کارکشتگی دکتر بود. دیگه دکتر شروع کرد خیلی آروم به تلمبه زدن. منم کمکش می کردم. دکتر می گفت: وای، عجب کونی داری! خیلی وقته همچین کون تنگی به پستم نخورده. تا حالا کجا بودی تو؟ دیگه کونم گشاد گشاد شده بود و دکتر با تمام زورش که از روی شهوتش بود کیرشو تو کونم فرو می کرد. منم حال می کردم. بعد کیرشو کشید بیرون و گفت: خوشت میاد از کون می کنمت؟ منم باز سرمو تکون دادم که یعنی آره. گفت: نه، این جوری به درد نمی خوری. التماس کن تا باز بکنمت. منم گفتم: بکن دیگه، زود باش. دکتر می گفت: نه، بازم بگو چیکار کنم. من دیگه داشتم می مردم از حشریت. دیگه زبونم باز شده بود. گفتم: بکن تو کونم. بازم از کون بکن منو. بیشتربکن. همه کیرتو بکن تو کونم. دارم حال می کنم. دارم کون میدم. اینا رو که گفتم دکتر دیگه دیوونه شد. کیرشو یه دفعه کرد تو کونم و مثل وحشی ها تلمبه می زد. طوری که پرت می شدم جلو. پستونام مثل تاب جلو عقب می شد. یه چند دقیقه با سرعت بالا منو از کون کرد تا این که هردو با هم آبمون اومد. دکتر سریع بلند شد، خودشو جمع و جورکرد و گفت: زودتر خودتو مرتب کن. ویزیتم خیلی طول کشید. بیرون کلی مریضه که الان شک می کنن این تو چه خبره. منم تا اینا رو شنیدم تازه یادم افتاد کجام و چیکار کردم. زود پا شدم و خودم و جمع و جور کردم. تو کونم احساس سوزش می کردم. به دکتر گفتم. اونم زد رو کپلای کونم. گفت: عادیه، چند بار دیگه که کیر بره توش عادت می کنی. خوشتم میاد. کمک کرد شورت و کرستمو پوشیدم. بعد منو چسبوند به دیوار، گفت: خوشت اوم. منم گفتم: آره خیلی وقت بود اینجوری حال نکرده بودم. دکترم گفت: هر ماه که میای برای معاینه بیین این فاصله اگه کس و کونت به خارش افتاد بیا دوات پیش خودمه. بعد یه لب آبدار ازم گرفت. منم بغلش کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. ازش تشکر کردم و لباسامو پوشیدم. احساس می کردم دوباره تو حجله بودم. موقع راه رفتن سوزش کونم بیشتر می شد. برای این که تابلو نشه خودمو کنترل کردم تا مریضای دیگه بویی نبرن که دکترجون چه حال اساسی به کس و کونم داده. اون روز تا شب یه جور دیگه بودم. احساس خوبی داشتم. دوست داشتم بازم فردا برم دکتر چکاپم کنه ولی نمی شد. فردای اون روز شبنم اومد خونمون. بعد گفت: خب، حالت چطوره؟ خوب شدی؟ منم گفتم: آره، خیلی ازت ممنونم. خیلی دکتر عالی بود. بعد شبنم گفت: این نظر برای قبل چکاپ یا بعدش؟ من تعجب کردم. سریع خودمو لو دادم. اول فکر کردم دکتره با شبنم با برنامه این کارو با من کردن. بعد شبنم چهره متعجب منو که دید گفت: نترس بابا، من دهنم قرصه. تازه خودمم یه پام پیش دکتر و تجربش تو سکس گیره. اون روز که گفتی برات یه چکاپ کامل در نظر گرفته پیش خودم گفتم: به به حمیراجون نمی دونی چه ضیافتی در انتظارته. این دکتره روشش همینه. از هر زنی که خوشش بیاد یه چکاپ براش می نویسه. بعدم این قدر الکی باهاش ورمیره که طرف خودش با التماس بگه منو بکن. تخصصشم کونه. ناصر شوهرم از سکس از کون خوشش نمی اومد. منم تا اون موقع تجربش نکرده بودم. دکتر رام انداخت. الان دیگه حرفه ای شدم. یه مرد بده دستم با کونم آبی ازش می کشم که چاهش خشک بشه. من که ماتم برده بود. این واقا همون شبنم نجیب و چادری همسایه ما بود که مثل جنده های کار کشته حرف می زد؟ بعد مامان پاشد، گفت: خوشت اومده ها هر روز برات قصه سکسی میگم! منم ماچش کردم. گفتم: آره، چه جورم. خیلی ماهی مامان. بعد از اون دیگه اتفاق تازه ای نیفتاده که براتون تعریف کنم. اگه ماجرایی پیش اومد براتون میگم. خلاصه مامان حمیرای عزیز من الان شش تا شوهر داره. یعنی دکتر- سعید- منصور- داداش حمید- من و آخر از همه بابام که دوره ای با هر کدوم که بخواد سکس می کنه. ولی می دونم سیر بشو نیست. خوش باشید
پایان

Tuesday, May 22, 2007

مامان حميرا 6

فردای اون روز بابام خونه بود. اونم که رفت بیرون، حمید مزاحم بود و مامان نمی تونست جلوی اون حرفی از سکس با غریبه ها بزنه. خلاصه اصلا نتونستم با مامان خلوت کنم که برام جریان سکس با دکترش رو تعریف کنه. پس فرداش که ظهر از مدرسه اومدم دیدم مامان تنهاست. به خودم گفتم دیگه بهتر از این فرصتی پیش نمیاد. حدود یه هفته بود که از آخرین سکسم با مامان یعنی همون دفعه که با حمید مامانو کردیم می گذشت. منم از یه طرف دلم برای کس و کون مامان تنگ شده بود، از یه طرفم داشتم از فضولی و خماری جریان سکس مامان و دکترش می مردم. من عاشق داستانای سکسیم و خودم یکی از طرف دارای ثابت سایتای داستانای سکسیم. حالا وقتی مامان برام داستان سکسی خودشو می گفت مثل این که بهترین سکس دنیا رو کردم. خلاصه تا اومدم تو خونه دیدم مامان تو آشپزخونس، داره ناهار درست می کنه. منم یواشکی رفتم پشت سرش طوری که نفهمید من اومدم. دیدم یه دامن گشاد با تاپ تنشه. خواستم یه خورده باهاش شوخی کنم. رفتم نزدیکش و دامنشو کشیدم پایین. مامان یه جیغ زد و نشست رو زمین. منم زدم زیر خنده. مامانم عصبانی شد. گفت: مرض، این چه کاری بود بی مزه؟ ترسیدم. منم گفتم: فکر کردی دزده اومده خونه رو بدزده، تو رو که دیده همه چی یادش رفته اومده بکندت؟ از این حرفا که بهش زدم خوشش اومد، عصبانیتش یادش رفت. گفت: آقا دزده غلط کرده منو بکنه. منم دیدم مامان مثل این که همچین بدش نیومد. (دیگه فهمیده بودم که مامان عاشق فانتزی های جور واجور سکسیه و از چیزایی که گفتم خوشش اومده.) بعد گفتم: مامان حالا فکر کن من همون آقا دزده ام اومدم بکنمت. مامانم خندید گفت: خل شدی؟ الان موقع نمایشه آخه؟ ازش خواهش کردم، اونم قبول کرد. گفتم: حمید و بابا نمیان؟ مامانم گفت: نه به این زودیا نمیان. دوباره رفتم بیرون و آروم اومدم پشت سرش. دستمو به زور رسوندم به دهن مامان. (آخه قدش از من بلندتره.) گفتم: اگه هر کاری میگم بکنی کاریت ندارم. اونم سرشو به علامت باشه تکون داد. منم مثل همیشه از همون پشت شروع کردم سینه هاشو مالیدن. بعد دستمو از جلو دهنش کشیدم کنار و کسشم می مالیدم. کیرمم می مالیدم به رون و کونش. هم من خوشم اومده بود هم مامان. بعد دامنشو کشیدم پایین و رونشو می لیسیدم. شورتشم در آوردم. از پشت صورتمو چپوندم لای پاش. اونم همراهی می کرد. خم شد تا کس قلمبش بزنه بیرون. منم می لیسیدم براش. زبونمو از کسش می کشیدم تا چاک کونش و زبونمو به زور می رسوندم به سوراخش. خیلی تحریک می شد وقتی زبونم می خورد به سوراخ کونش. بعد برگشت شلوارمو کشید پایین. کیرمو گرفت و کرد تو دهنش. یه خورده که ساک زد مامان یه صندلی کشید عقب و رفت روش دو زانو نشست. بعد خم شد و کونشو طرف من قمبل کرد. وای چه حرکت باحالی بود. حتی تو فیلم سوپرا هم ندیده بودم. مامان از اونا هم واردتر بود. بعد گفت: چیو نگاه می کنی آقا دزده؟ زود باش دیگه. منم سریع یه تف گنده زدم به سوراخ کون مامان. کیرمم که آب دهن مامان روش بود و آماده. رفتم جلو. کپلای کونش قشنگ باز شده بود و سوراخ کونش زده بود بیرون. منم کیر مو گذاشتم دم سوراخش و کردم تو. اولش آروم تلمبه می زدم بعد که کونش باز شد و جا باز کرد منم سرعتم دوبرابر شده بود. مامان که طبق معمول آخ جون آخ جونش رفته بود هوا می گفت: بکن. تا اونجا که می تونی بکن تو. آبتم بریز توش. می خوام از آبت پر بشم. زود باش دیگه. بیشتر، بیشتر... منو میگی، تا گوشام قرمز شده بود. داشتم می ترکیدم. یه چندتا دیگه که تلمبه زدم آبم اومد. همشو ریختم تو کونش. بعد کیرمو کشیدم بیرون. مامان هنوز نیومده بود. برگشت خوابید رو میز. منم افتادم به جون کسش. انقدر خوردم که آب مامانم اومد. بعد پاشد. دیدم آبم از کونش داره میاد بیرون. مامان می گفت: وقتی آب کیر می ریزه تو کونم خیلی حال می کنم. وقتیم که از کونم می زنه بیرون و از رونم سرازیر میشه خیلی حال می کنم. مورمورم میشه. منم کپلای کونشو گرفتم و می لرزوندمشون و می گفتم: عجب الماسای درشتی. جون میده برا دزدیدن. مامانم گفت: نه، اینا همین جا می مونه. شما هر وقت خواستی می تونی باز بیای اینجا ببینیشون. بعد برگشت دامنشو پوشید. گفت: چه عجب این دفعه به پستونام گیر ندادی. منم گفتم: نترس گذاشتم برا وقتی که جریان سکست با دکترتو برام تعریف می کنی، اون موقع می خورمشون. مثل کسی که داره فیلم می بینه چیپس و ماست می خوره. بعد هردو خندیدیم و ناهار خوردیم. بعد ناهار به مامان تو شستن ظرفا کمک کردم. مامان گفت: چی شده؟ قبلنا از این کارا نمی کردی. منم گفتم: می خوام زودتر تموم بشه بریم تا برام تعریف کنی. چند روزه موندم تو خماریش، دارم می میرم. مامانم شیطنتش گل کرد. گفت: حالا کی گفته من می خوام برات چیزی تعریف کنم؟ منم با یه لحن التماس گفتم: مامااااااااااااااااان. اونم خندید و گفت: باشه عزیزم. حالا که اینقدر پسر خوبی شدی، ظهرم خوب به مامان از کون حال دادی منم به قولم عمل می کنم. بعد رفتیم تو اتاق. مامان گفت: صبرکن این کرستمو دربیارم، کوچیکه اذیت می کنه. گفتم: خوب چرا اینو می پوشی؟ مامان گفت: خوب دلیل داره. کرست کوچیک باعث میشه سینه هام قلمبه تر بشه. بعد درش آورد و دوباره تیشرتشو پوشید. نوک پستوناش از زیر تیشرت معلوم بود. منم گفتم: این جوری که خیلی باحال تره. وقتی تکون می خوری پستوناتم می لرزه. آدم خوشش میاد. مامانم کرستشو انداخت گوشه اتاق و اومد پیش من. بعد گفت: حامد چرا اینقدر دوس داری من جریان سکسامو برات تعریف کنم؟ منم گفتم: خوب خوشم میاد دیگه. برام جالبه مامانم با آدمای غریبه چه جوری سکس کرده یا می کنه. وقتی تعریف می کنی مثل اینکه دارم از نزدیک می بینم و خیلی حال میده. بعد مامان گفت: یعنی دوست داری یکی منو بکنه تو نگاه کنی؟ منم گفتم: آره، بدم نمیاد یه فیلم سوپر زنده ببینم. مامان بغلم کرد گفت: تو چقدر اخلاقت عجیب غریبه بچه. بعد گفت: چهار یا پنج سال پیش بود که اون مشکل برام پیش اومد. (پریود با درد شدید) وقتی شبنم دکترشو به منم معرفی کرد رفتم پیشش. دیدم با اینکه دکتر مامایی مرده ولی خیلی سرش شلوغه. معلوم بود کارش درسته. وقتی نوبتم شد روم نمی شد برم تو. منشیش چند بار تکرار کرد تا بلند شدم. وقتی رفتم تو دیدم یه مرد میانسال حدود 45 ساله، خیلی شیک، کروات زده و با ادب گفت: بفرمایین بشینین عزیزم. منم نشستم رو صندلی جلو میزش. بعد گفت: مشکلتون چیه؟ منم با خجالت گفتم: دکتر یه مدتیه موقع قاعدگیم خیلی درد دارم. پیش هر دکتریم رفتم نتونسته کاری برام بکنه تا اینکه شبنم خانم شما رو به من معرفی کرد. دکتره گفت: کدوم شبنم؟ گفتم: شبنم عامری. دکتره زود شناختش. گفت: پس شما رو ایشون معرفی کردن. بله می شناسمشون. خانوم خوش برخورد و خوشگلیم هستن. من از تعریف غیرعادی دکتر جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد دکتره گفت: بفرمایین لباستونو در بیارین و پاهاتونو رو تخت باز کنین. منم یه خورده معطل کردم. دکتره فهمید چمه: خواهش می کنم بفرمایین. تمام خانومایی که دفعه اول میان اینجا اینطورین ولی عادی میشه. منم رفتم پشت پرده. دکتر گفت: کامل لباستونو در بیارین فقط با یه شورت و کرست و اون لباس یه سره که اونجا آویزونه رو بپوشین. من دیگه داشتم آب می شدم. آخه تا اون موقع پیش هیچ مردی غیر بابات لخت نشده بودم. با تمام کمبودا و احتیاجاتی که داشتم سمت هیچ مردی نرفته بودم. مثل لبو سرخ شده بودم. بعد اومدم بیرون و رفتم رو تخت دراز کشیدم، پاهامو گذاشتم رو پدالای بغل تخت. پاهام کامل باز شده بود و تا ته کسم معلوم بود. دکتره اومد یه دستی به کسم کشید و گفت: خیلی خوب کردین که اصلاحش کردین. این جوری راحت تره. با این حرفاش من بیشتر خجالت می کشیدم. بعد یه دستکش کرد تو دستش. شورتمو داد کنار و انگشتش رو کرد تو کسم و به دیواره های کسم فشار می آورد. من یه حس عجیبی داشتم. هم خیلی خجالت می کشیدم هم کسم به خارش افتاده بود. یه چند بار دستشو کرد تو و فشار داد ازم می پرسید درد دارم یا نه. منم جواب می دادم ولی دیگه صدام داشت عوض می شد. دکترم فهمید و یه خورده دیگه الکی طولش داد. منم اعتراضی نکردم ولی هیچ کدوم به روی خودمون نیاوردیم وگذاشتیم به حساب معاینه. بعد گفت: ظاهرا مشکل خاصی نداری. آخرین بار کی چکاپ کامل شدین؟ منم گفتم: پارسال. گفت: پس یه چکاپ کاملم باید بشین. بعد یه سری دارو برام نوشت و یه رژیم غذایی هم بهم داد که رو کمتر شدن درد قاعدگی تاثیرداشت. بعد گفت: شما سینه های بزرگی دارین. دکتر قبلیتون بهتون توضیح داده چجوری ازشون مراقبت کنین؟ باز خجالت کشیدم و گفتم: بله یه چیزایی گفته. دکتر گفت: از چه کرمی استفاده می کنین برای سینه هاتون؟ منم گفتم: کرمی استفاده نمی کنم. گفت: پس چه دکتری بوده که شما پیشش می رفتین؟ من یه کرمم براتون می نویسم یک روز در میون استفاده کنین و سینه هاتونو باهاش کامل ماساژ بدین. من یه نمونشو دارم اگه بخواین می تونم بهتو نشون بدم. بعد گفت: هر ماه تست سرطان سینه می کنین؟ منم گفتم: هر ماه که پیش دکترم نمی رفتم ولی وقتایی که می رفتم بله. بعد گفت: پس اجازه بدین من یه معاینه بکنم. بعدش دوباره اومد سراغم. لباسه مثل لباسای تیمارستانی بود. از پشت بند داشت. اومد پشتم بندشو باز کرد و کمک کرد کرستمو دربیارمو حس می کردم قلبم می خواد کنده بشه. خیلی هیجان داشتم. بعد دکتر اومد خیلی آروم سینه هامو گرفت تو دستش و گفت: ببینین چقدر حالت خودشو از دست داده و آویزون شده. اگه از اون کرم استفاده کنین هم تا اندازه ای به حالت عادیش بر می گرده هم این ترکا که به خاطر بزرگی زیاد سینه هاتونه از بین میره. بعد با انگشت فشار می داد که ببینه توده چربی داره توش یا نه. من دیگه حالی به حالی شده بودم گه گاهی کنترلمو از دست می دادم و لرزهایی می کردم که دکترم فهمید من حالم خراب شده ولی بازم هیچی نگفت. قشنگ که سینه هامو دست مالی کرد گفت: آخرین پریودتون کی بوده؟ منم گفتم: حدود دو هفته پیش. دکترم گفت: خوب پس شما این داروها رو دو هفته استفاده کنین مطمئن باشین این دفعه درد معمولی خواهید داشت مثل همه. منم گفت: واقعا دکتر اگه اینجوری بشه که واقعا ممنونتون میشم. بعد دکتره یه خورده تعارف کرد و گفت: بعد از قاعدگی بافت سینه نرم تر میشه. اون موقع بهتر میشه تست سرطان سینه کرد. دو هفته دیگه بیاین هم نتیجه رو به من بگین هم یه چکاپ کامل بکنم. منم رفتم لباسامو پوشیدم، از دکتر تشکر کردم و رفتم بیرون. ولی هنوز یه جوری بودم. حشری شده بودم ولی نمی خواستم قبول کنم که توسط یه مرد غریبه تحریک شده بودم. وقتی این جوری فکر می کردم از خودم خجالت می کشیدم ولی واقعا خیلی تحریک شده بودم وقتی اومدم خونه کلی با خودم ور رفتم تا ارضا شدم... ادامه دارد

Thursday, May 17, 2007

مامان حميرا5

بعد مامان گفت: چی شد؟ خوابت برد برات قصه گفتم یا ناراحت شدی که این حرفارو زدم؟ منم گفتم: نه مامان جون من که گفتم ناراحت نمیشم خیلیم برام جالب بود و حال کردم. مامانم کیرمو گرفت گفت: آره معلومه. بعد گفت: یعنی ناراحت نشدی که من گفتم با یه غریبه حال کردم، براش ساک زدم، اونم منو دستمالی کرد؟ منم گفتم: نه، آخه نه از من چیزی کم میشه نه تو. فقط این وسط مامان جونم یه حال اساسی کرده و حسابی بهش خوش گذشته. حالا من باید از اینکه مامانم خوش گذشته بهش و حال کرده ناراحت باشم یا خوشحال؟ مامانم گفت: نمی دونم. اگه این جوری فکر می کنی که خیلی ماهی عزیزم. من فکر می کردم ناراحت بشی. حمید که مطمئنم اگه بفهمه قیامت به پا می کنه. بعد گفتم: مامان یه لحظه لخت میشی؟ کارت دارم. مامان گفت: نه حامد جون، هنوز آمادگیشو ندارم. بزار برای بعد. باشه؟ منم گفتم: نه، می خوام اندازتو بگیرم. گفت: برا چی؟ می خوای برام لباس بخری؟ گفتم: حالا. می خوام بدونم دور سینت، باسنت، کمرت چنده. اونم گفت: باشه من که نمی فهمم این کارا برا چیه. منم رفتم مترو از تو میز چرخ خیاطی آوردم. مامانو لخت کردم، دیدم همون شورت و کرست قرمزش تنشه. گفتم: مامان این هموناس؟ اونم خندید گفت: اره عزیزم هموناس که آقا سعید هدیه داده بهم. قشنگه؟ منم گفتم: آره، خیلی. اگه بدونی من چقد با اینا جق زدم. مامان گفت: آخ الهی. خوب می گفتی من اصل کاریشو می دادم بهت عزیزم. بعد مترو انداختم دور کون مامان. (دور کونش 115 سانت.) (دور رونش 75 سانت.) ( دورکمرش 90 سانت.) (دور سینه هاشم 116 سانت البته آزاد و بدون کرست.) که فکر می کنم برای یه زن 45-44 ساله خیلی آمار خوبی باشه. نزدیک ترین بدنی که تو این هنرپیشه های سکسی دیدم نسبت مامان یه مدل سکسی که اسمشو یادم نیست. سینه ها و بدن مامان مثل اونه (البته سینه های مامان یه خورده کوچیک تره. توسایتش که رفتم اندازه دور سینه انو زده بود 122مال مامان من 116 یه خورده هم جمع و جورتره. مال اون خیلی آویزونه. مال مامان این قدر آویزون نیست و خوشگل تره. من فکر کنم اگه اسپانسرش مامان منو ببینه اونو دیگه آدم حساب نکنه.) یه کمم قیافش شبیهه. بعد مامان گفت: اندازه گیریتون تموم شد؟ کی لباس منو می خری؟ منم گفتم: روزمادرخوبه؟ مامانم گفت: باشه، خوبه. اومد لباساشو بپوشه که بهش گفتم: مامان یه خورده لخت جلوم راه میری؟ خیلی دوست دارم کون لختتو وقتی راه بری ببینم. اونم گفت: خوب منو کردی مترسک خودتا! هر کاری می خوای برات می کنم. منم گفتم: خوب توام هر کاری بگی من برات می کنم. بعد مامان برگشت و شروع کرد لخت تو خونه راه رفتن. ازقصد با قر راه می رفت تا قشنگ کپلاش بالا پایین بشن. وای نمی دونین چقدر قشنگ رونای تپلش می مالید به هم. کونشو که نگو مثل دمبه می لرزید و کپلاش همدیگرو می مالیدن. تا ته اتاق که رفت من داشت جونم درمی اومد. وقتی هم که برگشت دیگه نوبت پستوناش بود. خیلی آروم می لرزیدن و چپ و راست می رفتن. مامانم دید من خیره شدم بهش اومد جلوم خم شد و با دست پستوناشو می مالید به صورتم. گفت: خوبه؟ حال کردی؟ منم گفتم: عالی بود. مخصوصا کونت. اونم برگشت جلوم قمبل کرد. سوراخشو قشنگ می تونستم ببینم. صورتمو کردم لای کپلاش. می بوسیدمشون. بعد مامان لباساشو برداشت که بپوشه. گفتم: مامان بازم رفتی پیش اون پسره سعید؟ مامان یه خورده من و من کرد گفت: آره، ولی اونو دیگه نمیگم. منم فهمیدم که بالاخره آقا سعید کیر مبارکو تو کس و کون مامان جون جا کرده که مامان روش نمیشه بگه. منم گفتم: مامان داشتیم؟ الان که کسی نیست. منم که می دونی چجوریم. تورو خدا بگو. مامان گفت: آخه نمیشه. منم گفتم: با این حرفات معلومه بالاخره باهات سکس کرده. منم می خوام بدونم چه جوری. شنیدن این حرفا از دهنت برام از سکس کردن جالب تره. مامانم گفت: باشه، حالا که گیر دادی اینقدرم دوست داری، تازه برام لباسم می خوای بخری میگم ولی بازم قول بده که بین خودمون بمونه. منم گفتم: قبوله. بعد مامان گفت: بعد از جریان اون روزخودشم تو خماری کیر سعید مونده بوده و بدش نمی اومده که دوباره یه سری به سعید بزنه. بعد گفت: یک هفته بعد یه روز که خیلی حشری بودم و نمی دونستم چیکار کنم یه دفعه یاد سعید افتادم. اولش ترسیدم. گفتم: حالا پیش خودش میگه این زنه جندس. خودش می خاره ولی بعدش گفتم به درک هرجور می خواد فکر کنه. من که دارم می میرم از حشریت. بلند شدم یه آرایش غلیظ کردم و اون مانتو کوتاه تنگه رو هم پوشیدم و رفتم مغازه سعید اینا. تا وارد شدم فروشنده اولیه که بعدا فهمیدم اسمش منصوره منو دید ولی باز مشتری داشت و عادی برخورد کرد. منم مثل یه مشتری عادی گفتم: شما لباس زیرم دارین؟ اونم گفت: بله، تشریف ببرین طبقه بالا. منم رفتم بالا. سعیدو دیدم که مثل اون دفعه خیلی خوش تیپ و جذاب پشت ویترین بود. تا منو دید مثل فشنگ از جاش پرید، اومد جلو باهام دست داد، تعارفم کرد که بشینم. بعد گفت چه عجب از این ورا. منم گفتم: خودت گفتی بازم به ما سربزن، منم اومدم سر بزنم. سعیدم گفت: کار خوبی کردی. قدم رو تخم چشم ما گذاشتین. بعد گفت: چقدر خوشگل کردی امروز! عجب مانتویی! سینه هات چه خود نمایی می کنه. بی انصاف فکر اون مردایی که از روبروت رد میشن هم بکن. راستشو بگو تا اینجا اومدی چقدر قربون صدقت رفتن؟ منم خندیدم، گفتم: این حرفا عادیه برام. مهم نیست. بعد سعید گفت: سوتینا خوب بود؟ دیگه کشش اذیت نکرد سینه های نازتو؟ راستی نمی دونی چقدر با اون عکسا حال کردم. از دیدنشون سیر نمیشم. منم که باز یکی ازم تعریف کرد و خر شدم گفتم: ای بابا، خجالتم نده دیگه. بعد گفت: خوب، باز سوتین می خوای؟ پرو می کنی یا همین جوری می بری؟ ما پس نمی گیریم ها. منم رفتم سمت اتاق پرو گفتم: کاندوم داری؟ گفت آره، دیگه برای روز مبادا چندتا نگه می دارم تو کشو. منم گفتم: پس پرو می کنم. وقتی صدات کردم زود بیا. اونم رفت که باز به منصور بسپاره کسی نیاد بالا. منم رفتم تو اتاق پرو لخت شدم. سعید که اومد بالا تا درو باز کرد آب از لب و لوچش راه افتاد. آخه منو لخت لخت ندیده بود. اون دفعه همش از بس هول بودیم و می ترسیدیم لباسامون نصفه کشیده شده بود پایین و این جوری نبود. سعید یه به به گفت و وقتی داشت لباساشو در می آورد دوباره شروع کرد از کس و کون و پستونای سکسیم تعریف کردن. هنوز دست به کیرش نزده بودم داشت پوستشو پاره می کرد. منم لذت می بردم وقتی می دیدم هنوز این قدر جذاب هستم که یه مرد با دیدنم این جوری حشری بشه. آخه همیشه فکر می کردم دلیل این که بابات نسبت به سکس با من بی تفاوته اینه که من دیگه پیر شدم و براش جالب نیستم ولی از این که داشت خلافش ثابت می شد منم سر حال اومده بودم و دوست داشتم زودتر منو بکنه. بعد اومد جلو و یه لب حسابی ازم گرفتو وای وقتی کیر داغش می خورد به شکمم آتیش می گرفتم. خیلی داغ بود. داشت می سوخت. پیش خودم می گفتم اگه این الان بره تو کسم من دیوونه میشم. منم داغ شده بودم. مخصوصا سینه هام. منم سینه هامو چسبوندم به بدنش تا اونم داغی منو حس کنه. تا این کارو کردم جواب داد. گفت: وای چقدر تو داغی فرشته جون. اونم خودشو می مالید به من. بعد سرشو آوردم پایین و شروع کرد آروم سینه هامو خوردن. منم با کیرش ور می رفتم. یه خورده که خورد من هوس کیرشو کردم. رفتم پایین و کیرشو کردم تو دهنم. براش که ساک می زدم نمی تونست از شدت لذت چشماشو باز نگه داره. بعد منو بلند کرد. از تو جیبش یه کاندوم در آورد داد دستم، گفت: زحمتشو بکش. منم با سرعت هرچه تمام این کارو کردم. دیگه طاقت نداشتم. دوباره یه لب ازم گرفت و با دست راستش پای چپمو گرفت بالا و کیرشو کرد تو کسم. وای وقتی کیرش رفت تو کسم انگار میله داغ کردن توم. آتیش گرفتم. محکم بغلش کردم. اونم فهمید چقدر خوشم اومده. در گوشم گفت: چیه؟ خوشت اومد؟ منم دارم از شدت لذت پس می افتم عزیزم. عجب کس تنگی داری. اصلا به سنت نمی خوره. خیلی تنگ و داغه. و همین جورتلمبه می زد تو کسم. منم دیگه به نفس نفس افتاده بودم ولی صدامم نمی تونستم در بیارم. محکم بغلش کرده بودم و با ناخونام پشتشو چنگ می زدم. همین جوری تو حال خودم بودم که یه دفعه یکی زد به در و می گفت: سعید...سعید اونجایی؟ من قلبم داشت وامیساد. سعید گفت: نترس بابا، منصوره. بعد درو باز کرد. منصور مثل ندید بدیدا نگام می کرد. تو اون اتاق کوچیکم جای نبود که خودمو قایم کنم. بعد سعید بهش گفت: چی شده؟ چرا اومدی بالا؟ منصور اصلا انگار صدای سعید رو نمی شنید. به من گفت: به به، فرشته خانم! سعید گفته بود خیلی باحالی ولی تا وقتی ندیده بودم باورم نمی شد. الان بهم ثابت شد. عجب سینه هایی. الکی نبود تا دیدمت چشمام خیره سینه هات شد. منم گفتم: ساکت. چی میگی برا خودت؟ برو بیرون. بعد سعید بهش گفت: چی شده؟ چی می خوای؟ اونم گفت: خوب معلومه چی می خوام. منم گفتم: خواهش می کنم برو بیرون. سعیدم گفت: تو برو. حالا یه وقت یکی میاد بالا، آبرو ریزی میشه ها. اونم گفت: باشه، ولی منم بازی بدین. به خدا منم پسر خوبیم فرشته خانم. بعد سعید به زور بیرونش کرد و درو از تو قفل کرد. من دیگه تمام حسم پریده بود. خیلی ترسیده بودم. به خودم گفتم: عجب غلطی کردم اومدم اینجا ها. کاش نیومده بودم. بعد سعید دوباره چسبید بهم. گردنمو بوسید. با دو دستش لمبرای کونمو چنگ می زد. منم یه خورده بعد دوباره حشری شدم. عالم و آدم یادم رفت. خودمو می مالیدم به بدن داغ سعید. منو خم کرد جلوش منم دستمو گذاشتم رو آینه جلوم. سعیدم دوباره کیرشو کرد تو کسم. هنوز کسم پر آب بود. کیرش با یه فشار محکم رفت تو و تلمبه هاش شروع شد. با هر تلمبش سینه هام پرت می شد جلو و می اومد عقب. سعیدم از تو آینه داشت نگاه می کرد. گفت: سینه هات چقدر قشنگ جلو عقب میشه. آدمو بیشتر حشری می کنه. با همین حرفاش کیرشو بیشتر تو کسم فرو می کرد و تلمبه هاش محکم تر می شد. منم داشتم به اوج لذت می رسیدم. خیلی وقت بود این جوری حال نکرده بودم. بعد صدای نفس نفس سعید اومد. فهمیدم می خواد بیاد. کیرشوکشید بیرون، کاندومشم درآورد. کیرشو گذاشت لای لمبرای کونم و بالا پایین کرد و آبشو خالی کرد همون لا. وای! عجب آب داغی بود. وقتی آبش سرازیر شد رو به پایین می ریخت رو سوراخ کونم. وای چقدر خوب بود. دوست داشتم یه دورم کون بدم بهش. ولی نه وقتش بود نه من کونم آماده بود. بعد سعید خودشو کشید عقب. پاهاش سست بود از بس فعالیت کیرش زیاد بود. شده بود مثل یه تیکه گوشت بی جون. بهش گفتم: سعید پس من چی؟ من هنوز نیومدم سعید گفت: خوب چیکار کنم؟ من کمرم خیلی سفته ولی نمی دونم چرا جلوی تو اینقدر کم دوام آوردمر می بینی که چه شکلی شده. اگه ناراحت نمیشی و بهت بر نمی خوره بگم منصور بیاد. از خداشم هست. منم گفتم: نه، خجالت می کشم ازش. گفت: خجالت چیه؟ اونم مثل من پسر خوبیه اگه الانم بی ادبی کرد بی اجازه اومد بالا برای این بود که دیگه نتونسته خودشو کنترل کنه. منم دیدم هنوز ارضا نشدم و مثل اوندفعه برم خونه تو کف کیر می مونم، گفتم: باشه بگو بیاد. سعیدم منو بوسید و ازم برای حالی که بهش دادم تشکر کرد و رفت پایین که ایندفعه اون کشیک بده. منم تو اتاق پرو داشتم با خودم ور می رفتم و منتظر یه کیر سر حال بودم که یکی زد به در و با صدای آروم گفت: فرشته خانم، اجازه هست؟ منم درو از تو باز کردم گفتم: بیا تو. باز تا منو دید خشکش زد. اول از این که منو ترسونده کلی معذرت خواهی کرد. بعدشم گفت که نتونسته خودشو کنترل کنه و اومده بالا. منم گفتم: عیبی نداره، مهم نیست. بعد آروم اومد طرفم. یه دستی به سینه هام کشید و گفت: وای، عجب چیزیه. من که باورم نمیشه بالاخره تونستم سینه های ناز و گنده تو تو دستم بگیرم. همین جوری که داشت سینه هامو دست مالی می کرد، دیدم کیرش داره تو شلوارش خفه میشه. منم دستمو کشیدم روش. اونم سریع درش آورد. از مال سعید یه کم گنده تر بود. خیلی خوشم اومد. سرشو فشار دادم به پایین. اونم فهمید چی می خوام. رفت پایین و کسمو لیس می زد. چوچولمو می مکید و زبونشو می کرد تو کسم. می گفت: سعید آبشو تو کست خالی کرده یا این آب خودته؟ منم با صدای حشریم گفتم: مال خودمه. اونم گفت: جون، باید خیلی حشری باشی که اینقدر ترشحاتت زیاده. الان خودم خنثات می کنم عزیزم. منم گفتم: خب، زود باش دیگه. خسته شدم. اینجا که نمیشه خوابید. جا نیست دراز بکشم. منم دیگه خسته شدم. منصور گفت: ای به چشم، الان می رسم خدمتتون. از تو جیب شلوارش یه کاندوم در آورد. بعد لخت شد. منم خیلی حشری بودم. گفتم: زود باش دیگه مردم. منصور فوری اومد پشتم یه کم کسمو مالید، بعد کیر باد کردشو کرد تو کسم. وای، تمام کسمو پر کرد. کیرش داشت او تو می ترکید از بس کسم بهش فشار می آورد. هم درد داشت هم خوشم می اومد. اونم حشری شده بود، دیگه ملاحظه منم نمی کرد. فقط با قدرت تمام خودشو می کشید عقب و می کوبید به من. منم دوباره داغ شده بودم و خسته. بعد من چهار دست و پا قمبل کردم طرفش. اونم پشتم زانو زد و گفت: از کون بکنم؟ گفتم: نه، الان نمیشه. آماده نیست. اون بره توم جر می خورم. حالا منصور عوضی بازیش گرفته بود. می گفت: چی بره توت جر می خوری؟ منم گفت: کیرت، کیر گندت. اونم دیوونه شد. بعد گفت: چشم، همون کستو عشقه! بعد دوباره کیرشو کرد تو کسم و محکم تلمبه می زد. منصور بهتر از سعید حال می داد. خیلی قوی بود. با هر تلمبش پرت می شدم جلو. منم کمکش می کردم و خودمو می کوبیدم بهش. ازش خواستم همین جوری ادامه بده که دیگه دارم میام. اونم سرعتشو بیشتر کرد. دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم. مانتوم جلوم افتاده بود. صورتمو کردم لای لباسم. چندتا جیغ کوچک زدم که صدا بیرن نره و ارضا شدم. منصورم خوابید رو کمرم، سینه هامو جمع می کرد تو دستش و درگوشم گفت: چطور بود فرشته جون؟ خالی شدی؟ منم برگشتم به نشانه تشکر یه لبخند بهش زدم. اونم گفت: خب، حالا می تونی منم خالی کنی؟ منم که هنوز اون کیر گنده رو مزه نکرده بودم دوباره جون گرفتم. منصور بلند شد. منم برگشتم، جلوش زانو زدم، کیرشو کردم تو دهنم. چون خیلی بهم حال داده بود منم چنان کیرشو می مکیدم که داشت کنده می شد. بعد همون تکنیکو که سر سعید پیاده کرده بودم اجرا کردم یعنی کیرشو گذاشتم لای پستونام، یه تفم انداختم لاش و بالا پایین کردم. جلوی این کارم دیگه نتونست طاقت بیاره. چند بار که بالا پایین کردم آبش زد بیرون، ریخت رو پستونام. موهامو چنگ می زد و به خودش می پیچید. آخه اونم نمی تونست صداشو بلند کنه، آبروریزی می شد. همه آبش که اومد دوباره کیرشو یه لیس زدم که چیزیش نمونه و رفت عقب به دیوار تکیه داد. منم آب داغشو می مالیدم به همه جای سینه هام. منصور می گفت: نکن اینجوری، من دوباره حشری میشم. منم گفت: خوب چه بهتر. من حاضرم. اونم گفت: نه بابا، شوخی کردم. همین جوری نمی تونم رو پا وایسم. بعد لباساشو پوشید. من که دیگه داشتم وا می رفتم مانتو روسریمو پوشیدم اومدم نشستم رو صندلی تا یه خورده حالم جا بیاد. بعد منصور اومد بالا. شیرموز برام گرفته بود. گفت: بیا بخور. بهتر میشی. بعد نشست روبروی من. منم پهن شده بودم رو صندلی. فقط دگمه وسط مانتومو بسته بودم. زیرشم هیچی. دیدم منصور باز خیره شده به من. گفتم: چیه؟ هنوز سیر نشدی؟ خودت گفتی دیگه جون نداری. اونم گفت: آره، دیگه آب که برام نموند ولی خداییش خیلی هیکل گوشتی و سکسی داری. آدم سیر نمیشه. منم برا این که سر به سرش بزارم لاپامو باز کردم یه دست به کسم کشیدم. منصور نتونست خودشو نگه داره. باز اومد جلو صندلی من زانو زد، دست می کشید رو رونای پام. می گفت: عجب رونای پر و تپلی داری. مثل کون و سینه هات همه جات قلمبس. آدمو دیوونه می کنه. بعد سرشو آورد و رونای پامو لیس می زد ومی بوسید. صورتشو فشار می داد لای پام. خودشم نمی دونست چیکار کنه که راحت بشه ولی سیر نمی شد. منم پاهامو باز کردم. اومد جلوتر. یه زبون به کسم کشید. باز من یه جوری شدم. دستمو گذاشتم پشت سرش و محکم فشار دادم رو کسم. اونم می خورد و می لیسید. منم سینه هامو می مالیدم. نمی دونم من چرا اینجوری شده بودم. سیر نمی شدم. خلاصه اینقدر خورد که باز من آبم اومد. اونم دیگه سیر شده بود. گفت: فرشته جون، کستم حرف نداره. من دیگه ترسیدم اونجا بمونم. زود خودمو جمع و جور کردم. اونم رفت پایین. منم رفتم لباسامو پوشیدم. اتاق پرو خیلی تابلو بوی آب کیر می داد. درشو بستم. اومدم نشستم شیرموزمو تموم کردم. سعید اومد بالا گفت: چطوری؟ خوش گذشت؟ منم گفتم: آره، دستون درد نکنه. خیلی خوش گذشت. اونم گفت: دست تو درد نکنه. ما هم خیلی حال کردیم. منصور که خودشو خفه کرده. بعد اومد پشت من گفت: بزار یه کم ماساژت بدم. شروع کرد شونه هامو مالیدن. آخی، بعد یه سکس حسابی چه حالی می داد. بعد دستشو گذاشت رو پستونام. گفتم: نه سعید، دوباره حالی به حالی میشم. اونم گفت: خب من الان که از این بالا دارم نگاشون می کنم حالی به حالی شدم. از رو لباس خیلی قشنگ تر وخوش فرم تره. مخصوصا با این مانتو تنگت. بزار یه کم بمالمشون. منم خودمو شل کردم تا کارشو بکنه. از پشت سر سینه هامو می مالید و صورتمو می بوسید. یه خورده که این کارو کرد من از جام بلند شدم. گفتم: کافیه دیگه. من برم. دیرم میشه. الان شوهر و بچه هام میان. سعید گفت: باشه، راستی چیزی لازم نداری؟ گفتم: نه، ممنون. خوش گذشت. بعد رفتم پایین. منصورم تا منو دید گفت: میری؟ حالا می موندی فرشته جون. گفتم: نه دیگه، دیرم میشه. باید برم. اونم گفت: باشه، بازم بیا پیش ما. البته اینجا که خیلی کوچیک و دست و پا گیره. نمی دونم اگه دعوتت کنم خونه رو حساب بی ادبی نمی زاری؟ منم گفتم: نه شما خیلیم با ادبین. می دونم منظورت چیه. نه، ناراحت نمیشم. من که نمی تونم شمارمو بدم شما شمارتونو بدین. من تماس می گیرم. اونم شماره خودش و سعیدو داد و گفت: منتظرم. منم خداحافظی کردم، اومدم خونه. دیدم هنوز هیشکی نیومده خونه. رفتم حموم. به اتفاقات صبح فکر می کردم و لذت می بردم. پیش خودم می گفتم اگه برم خونشون می تونم به آرزوم برسم و با چندتا کیر همزمان حسابی حال کنم. آخه مطمئن بودم فقط خودشون که نیستن. حتما یکی دوتا از دوستاشونم میارن، منو میزارن تو عمل انجام شده. منم به آرزوم می رسم. ولی خیلی می ترسیدم اگه یه بلایی سرم می آوردن چی؟ اون جام که بهشون اطمینان کردم مغازه بود، نمی تونستن کاری بکنن. برا همین منصرف شدم. یکی دو بار دیگه بهشون زنگ زدم و پیششون رفتم برای خرید. (همون تیشرت تنگه.) دوباره یه کاراییم کردیم اونا هم پیشنهاد خونه خالی دادن ولی هر دفعه یه بهونه آوردم و نرفتم. خب قصه ما هم تموم شد آقا حامد. پاشو که سینه هام کبود شد از بس مالیدی. از اون اول که خوابیدی پیش من داری با پستونام ورمیری. پوستش کنده شد. منم خندیدم. مامان گفت: خب، راحت شدی از فضولی؟ دیگه پاشو منم کار دارم. به مامان گفتم: با کس دیگه ام غیره سعید و منصور سکس کردی تا حالا؟ اخم کرد و گفت: دیگه داری پرو میشی ها. دوباره خواهش کردم. گفت: حالا. من فهمیدم یعنی آره (عجب مامان اهل حالی داشتیم و خبر نداشتیم.) گفتم: کی مامان؟ گفت: اگه بگم حالا گیر میدی چی شد که سکس کردین؟ تو چی گفتی؟ اون چی گفت؟ چه جوری کردت؟ منم دیگه حوصلشو ندارم. گفتم: نه، فقط بگو کی بوده. از فامیل یا از آشناهاست. مامان گفت: نه بابا، من اصلا تو فامیل یا آشناها به هیشکی رو ندادم. گفتم: پس کیه؟ باز یه کم ناز کرد و گفت: دکتر ماماییم. خیلی وقت پیش موقع پریود شدن مشکل داشتم. از درد می مردم و زنده می شدم. هر دکتریم می رفتم فایده نداشت. حرفاشون تکراری بود. تا این که این شبنم خانم که همسایه طبقه سوم ماست یه دکتر بهم معرفی کرد گفت: کارش حرف نداره. اسم و آدرسشو گرفتم. گفتم: این که مرده، من نمیرم. اونم گفت: خب باشه، دکتر محرمه ولی کارش درسته. دکتر منم هست. مطمئنه. بگو از طرف من اومدی. تحویلت می گیره. منم رفتم مشکلم حل شد. خداییش کارش حرف نداشت ولی آدم دله ای بود. دست درازی کرد و کار به جاهای باریک کشید. بعدا فهمیدم با خود شبنمم برنامه داره. بعد گفت: خب، راحت شدی فضول خان؟ گفتم: آره ولی قول بده بعدا برام تعریف کنی. مامانم گفت: باشه و رفت تو آشپزخونه. قول میدم به محض این که برام تعریف کرد منم برای شما تعریف کنم..... ادامه دارد
هر کی نظر نده ایشالا کامپیوترش هنگ کنه

Thursday, May 10, 2007

مامان حميرا 4

بعد از ماجرای سکس سه نفره مون مامان خیلی شیطون تر شده بود. فردای اون روز با این که به قول خودش هنوز کامل جاش خوب نشده بود و هنوز دور سوراخ کونش می سوخت و پریودم شده بود ولی می گفت که خیلی حال کرده و بازم دلش می خواد ولی حیف که نمیشه. آخه این رویاش بوده که هم زمان با چندتا کیر شق حشری بکننش. تازه من که بچه حساب می شدم و اون جوری که باید نمی تونستم مامانو راضی کنم. من هر فرصتی که پیش می اومد می چسبیدم به مامان و می مالیدمش. اونم هیچی نمی گفت ، خوششم می اومد. ظهرکه با هم تنها بودیم بهش گفتم: مامان سایز سینه هات چنده؟ گفت: تو به سایزش چیکار داری؟ می خوای با هاشون حال کنی خوب بیا جلو. گفتم: نه، بگو کار دارم. (برای شما می خواستم دوستان) گفت: معلوم نیست. روی هر سوتین یه سایز نوشته. رو بعضیا نوشته نود. رو بعضی نودوپنج. من سایزش برام مهم نیست، چون همون جا پرو می کنم. هر کدوم که راحت باشه بر می دارم. آخه می دونی که چقد بهشون حساسم. منم گفتم: فروشندش مرده یا زن؟ مامانم با یه عشوه گفت: حالا مگه تو فضولی؟ منم با التماس گفتم: مامان تو رو خدا. مامانم گفت: قول میدی به هیشکی نگی؟ غیرتی بازییم در نیاری؟ منم گفتم: قول میدم به هیشکی نگم. غیرتیم نشم. بعد مامان گفت که از یه فروشگاه که تو خیابون ولیعصر خرید می کنه. دو طبقس و طبقه بالاش لباس زیر زنونس. برا همین راحت میشه پرو کرد. گفتم: اون تیشرت تنگه رو هم از اونجا خریدی و گفتی فروشندش خیلی ازت تعریف کرده؟ اونم گفت: آره عزیزم. توام خیلی تیزی ها. بعد گفتم: وقتی میری کرست هم بخری نشونش میدی نظرش چیه؟ بعد گفت: راستشو بگم؟ منم گفت: آره، خواهش می کنم مامان. خیلی برام جالبه. درسته من سنم کمه ولی اینو می فهمم که اگه توام کاری کردی از رو کمبود بوده و تقصیر تو نیست. تقصیر باباس. مامانم بغلم کرد و منو بوسید. گفت: قربونت برم عزیزم که اینقدر فهمیده ای. باشه همشو میگم برات. یه روز که رفته بودم خونه یکی از دوستام موقع برگشتن از جلو همون مغازه رد می شدم یه تیشرت دیدم خوشم اومد رفتم تو قیمتشو بپرسم. فروشندش یه پسر خوش تیپ بیست و چهار پنج ساله بود. تا منو دید نگاهش قفل شد رو سینه هام. منم برام عادی بود. دیگه اکثر مردایی که منو می بینن همین جوری میشن. قیمتشو گفت، آورد دیدم. بعد گفتم: ممنون، بعدا مزاحمتون میشم. خواستم برم که پسره گفت: اگه لباس زیرم بخواین می تونین از طبقه بالا فروشگاه دیدن کنین. منم خیال داشتم که لباس زیرم بخرم. از پله ها رفتم بالا. متوجه سنگینی نگاه پسره می شدم که داشت منو می خورد. وقتی رفتم بالا و چشمم به فروشنده خورد تعجب کردم. چون معمولا فروشنده های لباسای زیر زنونه زن هستن ولی این یکی مرد بود. همسن و سال همون پسره. خواستم برگردم ولی دیگه اومده بودم و زشت بود اگه برمی گشتم. گفتم یه نگاه می ندازم وسریع میرم. پسره تا منو دید آب از لب و لوچش راه افتاد. از جاش بلند شد کلی تعارف کرد که خوش اومدین و... بعد گفت: چی لازم دارین بدم خدمتتون؟ منم با یه کم خجالت گفتم: یه سوتین خوب. پسره با یه حس حشری گفت: چه سایزی هستین؟ منم گفتم: نمی دونم سایزای اینا که معلوم نیست. پسره گفت: نخیر، ما کارامون استاندارده. اجازه بدین. بعد اومد کنار من و از بغل یه نگاه دقیق به سینه هام کرد، بعد گفت: فکر می کنم نود مناسب باشه. تو نگاهش می شد شهوتو دید. بیچاره داشت پس می افتاد. منم دیگه خجالت نمی کشیدم و یه کمم کرمم گرفته بود که بیشتر تحریکش کنم. اون که نمی تونه تو مغازه خفتم کنه. یه جیغ بکشم همه می ریزن اینجا پدرشو در میارن. منم با عشوه گفتم: اگه تنگ بود چی؟ پس می گیرین؟ پسره گفت: نه، ولی اگه بخواین می تونین پرو کنین. منم یه خورده من و من کردم. پسره گفت: خیالتون راحت باشه. اینجا یه مغازه معتبره. مشکلی نداره. اکثر مشتری های ما پرو می کنن. منم قبول کردم. وقتی پسره اومد در اتاق پرو رو باز کنه کیرشو دیدم که زیر شلوار جین تنگش تابلو باد کرده بود. دروغ نگم منم یه جورایی بدم نمی اومد بیاد به زورم که شده منو بکنه ولی اونجا مغازه بود، اگه یکی می اومد چی؟ بالاخره رفتم تو مانتو و تیشرتمو در آوردم و کرستمم با اونی که پسره داده بود عوض کردم. خیلی تنگ بود. درش آوردم. فروشنده رو صدا کردم. دستمو از لای در درازکردم، گفتم: این تنگه برام. اونم سریع یه سایز بزرگتر بهم داد. پیش خودم می گفتم: الان با سوتینی که من پوشیدم داره چه حالی می کنه. و همین فکرا خودمم کرمکی کرده بود و دلم می خواست بیشتر تحریکش کنم، چون دیگه خیالم راحت بود که این کاره نیست. اگه بود تا در اتاق باز شد می اومد خفتم می کرد. دومی رو هم پوشیدم. اونم کش زیرش زیر سینه هامو اذیت می کرد و درش آوردم و به پسره گفتم: اینم کشش زیر سینه هامو اذیت می کنه. فکر کنم وقتی اینو شنید یه بار آبش اومد. چون اصلا انتظار نداشت من این جوری باهاش صحبت کنم. بعد منم مخصوصا کرست خودمو دادم بهش گفتم: یکی مثل اینو می خوام. تو این راحتم. کرستم حسابی بوی عطرمو می داد. حالت گردی سینه هامم روش مونده بود. حس کردم وقتی اومد کرستمو بگیره دستش می لرزید از هیجان. منم همش کیر شقشو تو ذهنم تجسم می کردم که الان چه جوریه. بی اختیار دستم رفت رو کسم و شروع کردم از رو شلوار کسمو مالیدن. با اون دستمم سینه هامو می مالیدم. یه چند لحظه این جوری گذشت. صدای اونم در نمی اومد. فکر کنم اونم داشت کرستمو می مالید به کیرش و حال می کرد. چون می دونست من نمی تونم بیرون بیام. صداش که کردم با دستپاچگی گفت: بله الان یکی دیگه میدم خدمتتون. یه سوتین قرمز توری خوشگل داد دستم. خیلی نرم ولطیف بود مثل ابریشم. وقتی پوشیدم نرمیش نوک سینه هامو ناز می کرد. دیگه حسابی حشری شده بودم. دیگه دلو زدم به دریا و الکی گفتم: ای بابا، خسته شدم. اینم مثل قبلیه اندازش خوبه. سینه هام توش راحته ولی کش زیرش سینه هامو اذیت می کنه. پسره گفت: من که دیگه نمی دونم شما چی می خواین. این بهترین نوع سوتین بود که داریم. منظورتونو نمی فهمم. اذیت می کنه یعنی چی؟ منم درو باز کردم گفتم: اگه می خوای بیا خودت ببین. پسره گفت: چی؟! من بیام؟ منم گفتم: آره، چیکارت کنم دیگه؟ بعد اومد تو اتاق. منو که دید ماتش برد. رنگش شده بود مثل گچ. گفتم: چیه؟ مگه روح دیدی؟ بیچاره زبونش بند اومده بود. گفت: نه خانم، یه فرشته دیدم با سینه های بزرگ. از رو مانتو معلوم نبود که اینقدر بزرگ و قشنگن. منم گفتم: تازه خیلیم نرم و لطیفن. برا همین همش میگم این کرستا اذیتشون می کنه. بعد دستشو گرفتم گذاشتم رو سینه ام. هم من و هم اون یه نفس عمیق کشیدیم. گفت: اجازه هست یه کم سینه های بزرگتونو لمس کنم؟ منم گفتم: باشه. و کیرشوگرفتم، گفتم: توام چیز بزرگ داری ولی رو نمی کنی ها. بعد زیپشو کشیدم پایین، کیرش افتاد بیرون. وای چقدر خوشگل و گرم بود. وقتی تو دستم فشارش دادم جونش داشت در می اومد. منم بدتر از اون. آخه خیلی قشنگ دست می کشید رو سینه هام و نوکشونو می مالید. هیچ کدوممون نمی دونستیم داریم چیکار می کنیم. نمی دونم چی شد که پسره سینه منو ول کرد زیپشم کشید بالا و رفت پایین. منم همین جوری مونده بودم تو خماری. و تو دلم بهش فحش می دادم: پسره جقی بی لیاقت. همین جوری منو گذاشت و رفت. کرستی که بهم داده بود رو درآوردم که لباسامو بپوشم برم که یه دفعه اومد بالا گفت: کجا خانومی؟ تازه رفتم بالا رو امن کردم که کسی نیاد. من تازه فهمیدم حق با اون بوده. من باز حشری شدم کنترلمو از دست دادم، بی احتیاطی کردم. منم که بالا تنم لخت لخت بود و کار اونو راحت کرده بودم. اومد و افتاد به جون سینه هام تا جایی که می تونست می کردشون تو دهنش و می چلوندشون. گفتم: چه خبرته؟ من شوهر دارم. کبودشون نکنی که جوابی برا شوهرم ندارم. اونم یه کم آروم شد و مثل بچه آدم خیلی آروم و با احساس می بوسید و می مکیدشون. منم خوشم اومده بود. دوباره کیرشو در آوردم و می مالیدم. بعد گفت: اجازه هست کستم بخورم؟ منم بدم نمی اومد بیشتر حال کنم. دگمه شلوارمو براش باز کردم. اونم خودش بقیه کارا رو کرد. شورتمو کشید پایین و جانانه کسمو می خورد و لیس می زد و چوچولمو می مکید و دوتا انگشتشو می کرد توکسم و می چرخوند. منم حال می کردم ولی نمی تونستم حتی یه جون کوچولو بگم. آخه صدا می رفت پایین. بعد گفت: برگرد کونتم ببینم. منم برگشتم. اول آروم دست کشید روی کون و رونای پام. خیلی حال کرده بود. می گفت: چقدر نرم و گوشتیه. بعد با دودست کپلای تپل کونمو باز کرد و صورتشو به زور کرد لاش. به زور زبونشو رسوند به سوراخ کونم. وای چه حس قشنگی بود. تا حالا کسی این کارو برام نکرده بود. خیلی خوشم اومد. بعد دستاشو از رو کپلای کونم برداشت و صورتش گیر کرد لای کپلام. دستشو آورد جلو و چوچولمو می مالید. بعد صورتشو آورد بیرون. یه نفس کشید گفت: خم شو. منم خم شدم. بعد گفت: وای، وقتی قمبل می کنی چقد کونت گرد و تحریک کننده میشه. انگشت وسطی شو کرد تو دهنش و کرد تو کونم. بعد جلو عقبش می کرد. با اون دستشم کسمو می مالید. بهش گفتم: دوتا انگشتتو بکن تو. اونم یه تف انداخت رو سوراخ کونم، بعد دوتا انگشتشو کرد توکونم. خیلی لذت داشت. بعد یواش یواش می کرد تو و در می آورد. از پشت رونای تپلمو می بوسید. دوباره برگشتم. اونم افتاد به جون کسم. داشت آب ازش سرازیر می شد. پسره می گفت: چقدر ترشحاتت زیاده. سیل راه افتاده تو کست.، دیگه داشت آبم می اومد. با دستم سرشو فشاردادم رو کسم. پاهامو به بغلای سرش فشار دادم. بیچاره داشت خفه می شد ولی هیچی نمی گفت و می خورد. منم نفسمو حبس کردم. چندتا تکون خوردم و ارضا شدم. پاهام شل شد. اونم تونست بیاد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: آخی، داشتی خفم می کردی ها. منم ازش معذرت خواستم و گفتم که دست خودم نبود. بعد گفت: مهم نیست. منم خیلی خوشم اومد. عجب کس آبداری داری. اجازه هست بکنم توش؟ خیلی پسر مودبی بود. هر کاری می خواست بکنه اجازه می گرفت. منم بهش گفتم: کاندوم داری؟ گفت: نه، آخه تا حالا اینجا از این برنامه ها نداشتم که برا همچین روزی بزارم کنار. منم گفتم که پس نمیشه ولی چون حال دادی منم یه حال اساسی بهت میدم کیرش هنوز شق شق بود دوست داشتم اونو بکنه تو کسم ولی ترسیدم. من که اونو نمی شناختم. از مریضی و ایدز و این چیزام خیلی می ترسم. برا همین نشستم یه تف گنده انداختم رو کیرش با دست براش بالا پایین کردم. چشماشو نگاه کردم باز نمی شد. از این که دارم این جوری حال میدم و هنوز می تونم یه مردو این قدر حشری کنم خوشحال بودم. بعد کیرشو تا ته کردم تو دهنم وبا زبون سرشو می مالیدم براش. گفت اگه میشه بزارش لای سینه های خوشگلت. منم گذاشتم یه چند بار بالا پایین کردم. اونم از اون بالا یه تف گنده انداخت لای سینه ام خیلی روون شد. منم حال می کردم یه کیر گنده و داغ می خورد به پوست نرم و نازک پستونام. بعد با دوتا دست سینه هامو گرفتم در حالی که کیرش هنوز لای سینه هام بود یه تفم من انداختم لاش و با سرعت زیاد پستونامو بالا پایین می کردم. یه خورده که ادامه دادم دیدم داره به خودش می پیچه فهمیدم می خواد آبش بیاد. منم گذاشتم خودشو خالی کنه رو پستونام. وای چه آب داغ و سفیدی. خیلیم زیاد بود. ازچاک پستونام سرازیر شد تا شکمم. بعد از چند لحظه که بی حرکت بود به خودش اومد و معذرت خواهی کرد که آبشو ریخته روی سینه هام. منم گفتم که اشکالی نداره. بعد بلند شد خودشو جمع و جور کرد، برام دستمال کاغذی آورد که سینه هامو تمیز کنم. همش ازم تشکر می کرد و می گفت با این که سکس کامل باهات نکردم ولی تا حالا هیچ زنی این جوری بهم حال نداده بود. خیلی سکسی و نازی. مخصوصا سینه هات تکه. منم از این حرفاش خوشم می اومد. احساس غرور می کردم. داشتم لباسامو می پوشیدم که دیدم موبایلشو آورد گفت: میشه یه عکس از سینه های سکسیت داشته باشم؟ منم سریع گفتم: چیکار می کنی؟ مگه من جنده ام؟ من که گفتم شوهر دارم. حالا می خوای عکس سکسی ازم بگیری. گفت: خواهش می کنم. قول میدم به هیشکی نشون ندم. تازه از گردن به پایین می گیرم. می تونی خودت بعدش چک کنی. منم دلم براش سوخت. گفتم: بزار دلشو نشکنم. عکسم که از گردن به پایینه نمی تونه برام مشکل درست کنه. گفتم: باشه ولی گردن به پایین باشه ها. گفت: باشه. منم دستمو گذاشتم زیرسینه هام، دادمشون بالا. اونم عکس گرفت. گفت: میشه یکی دیگه هم از بغل بگیرم که هم گردی کون هم سینه هات از بغل معلوم بشه؟ اخه کونتم خیلی سکسیه. منم جلو تعریفاش نمی تونستم چیزی بگم. به پهلو وایسادم، اونم یه عکس دیگه گرفت. بعد لباسمو پوشیدم و خودمو مرتب کردم. گوشیشو دیدم. راست می گفت. از گردن به پایین گرفته بود. گوشیش مدل بالا بود. عکسای با کیفیتیم گرفته بود. دوباره ازش قول گرفتم که به هیشکی نشون نده. اونم همش می گفت: چشم، چشم. قول میدم. بعد دو دست از همون شورت و کرست قرمزه برام گذاشت تو جعبه و گفت: قابلی نداره. منم گفتم: چقد میشه؟ پسره گفت: اصلا حرفشم نزن. بزرگترین حال زندگیمو بهم دادی حالا برا این دوتا تیکه لباس پولم بگیرم. منم گفتم: من برای پول این کارو نکردم. همین جوری کرمم گرفت یه کم اذیتت کنم که کار به جاهای باریک کشید وگرنه اون اول که دیدم فروشنده مَرده می خواستم برم ولی گفتم الکی قیمت می کنم که نگن طرف اُمُل بود، تا دید طرف مَرده فرار کرد ولی دیگه کار به اینجاها کشید. ولی بازم نگفت پولش چقدر میشه. بهش گفتم من هنوز اسمتو نمی دونم آقای خوش تیپ. اونم گفت: من کوچیکتون سعید هستم و شما؟ منم نخواستم اسم اصلیمو بگم بهش و گفتم همون فرشته که گفتی. اونم گفت واقعا که اسمت بهت میاد. منم تشکر کردم و رفتم سمت پله ها. سعید گفت: بازم به ما سر بزن. خوشحال میشم باز ببینمت فرشته جون. منم لبخندی زدم و گفتم باشه حتما و رفتم پایین. فروشنده پایینی مشتری داشت. با این که مطمئن بودم می دونسته اون بالا چه خبر بوده ولی خیلی عادی برخورد کرد و محترمانه ازم خداحافظی کرد و اونم گفت: بازم تشریف بیارین. منم گفتم: چشم. و اومدم خونه دیدم بابات خونس. منم که حسابی حشری بودم و کامل ارضا نشده بودم خوشحال شدم. رفتم پیشش گفتم: سلام عزیزم کی از خواب بیدار شدی؟ گفت: الان. منم بغلش کردم گفتم: خوب پس الان حسابی سر حالی. دوس دارم یه سکس درست حسابی با هم بکنیم. خیلی احتیاج دارم ولی اون با بی حوصلگی گفت: الان حالشو ندارم. تازه الانه که بچه ها پیداشون بشه. منم حسابی ضد حال خوردم. تا شب موقع خواب که باز توجه نکرد و مثل همیشه گرفت خوابید. منم موندم توکف... ادامه دارد

Saturday, May 05, 2007

مامان حميرا 3

صبح که بیدار شدم دیدم مامان خیلی ناز به پهلو خوابیده و پستونای گندش افتادن روهم. کونو که نگو. چون ملافه از روش رفته بود کنار یه کم سردش شده بود و خودشو جمع کرده بود که باعث شده بود کونشم قلمبه بزنه بیرون. یه چند دقیقه با خیال راحت نگاه کردم. بعد رفتم سمت دستشویی. وقتی برگشتم دیدم حمید تو اتاق مامان داره مامانو دید می زنه. منم رفتم پیشش. تا منو دید گفت: خوب خودتو پیش مامان جا کردی ها. شبانه روزی حال می کنی. منم گفتم: نه بابا، دیشب کاری نکردیم. یعنی مامان نذاشت. همش داشتیم صحبت می کردیم. حمید گفت: درباره چی؟ گفتم: درباره چطور شروع شدن سکس تو با مامان حالا قرار شده یه بار با هم از خجالت مامان در بیاییم. (من و حمید با هم خیلی راحت بودیم. همیشه با هم فیلم سوپر می.دیدیم یا درباره کس و کون زنای فامیل با هم حرف می زدیم.) حمیدم گفت: جدی؟ مامان اینو خواست؟ منم گفتم: آره. گفت که از خداشه. حمیدم کیرشو یه فشار داد و گفت: خوب پس معطل چی هستی؟ شروع کنیم دیگه. منم با کمال میل قبول کردم. جفتمون لخت شدیم و رفتیم رو تخت. حمید گفت: یه لحظه صبر کن من الان میام. بعدش رفت و از تو اتاقش یه اسپری آورد زد به کیر من و خودش گفت: اینم برا محکم کاری که حالا حالاها مشغول باشیم. منم رفتم سراغ سینه های مامان، حمیدم رفت سراغ کونش. شروع کردیم به بوسیدن ولیسیدن. مامان سریع چشاشو باز کرد، ما رو لخت و کیر به دست دید، یه لبخند رضایت زد و گفت: شمایین بچه ها؟ چی شده صبح ناشتا هوس سکس کردین؟ بعد طاقبازخوابید، دستشو گذاشت زیر پستوناش یه تکون بهشون داد و گفت: خوب حالا بیاین شیر صبحانتونو بخورین تا بعد. ما هم شروع کردیم. کرست مامانو کشیدیم زیرپستوناش و شروع کردیم به خوردن. مامانم با دستای مهربونش دست می کشید رو سرِ ما و سرِ ما رو فشار می داد رو سینه هاش. بعد حمید کیرشو گرفت دستش، می مالیدش به شکم و بدن مامان. منم خوشم اومد. داغ شده بودم. کیرم شده بود مثل لبو. منم شروع کردم. وای چه حالی می داد. پوست نرم مامان با بدن گوشتیش کیرمو شق تر می کرد. مامان دیگه صداش در اومده بود. همش آخ جون آخ جون می کرد وکسشو می مالید. حمید کیرشو مالید به صورت مامان. اونم مثل وحشیا یه لقمش کرد، همشو کرد تو دهنش. بعد به من گفت: توام بیکار نشین. برو پایین مشغول شو. منم شورت مامانو درآوردم. کسش آب انداخته بود. شروع کردم لیسیدن. چه مزه توپی داشت. اشتهامو باز کرد. منم دیوانه وار می خوردم و صورتمو فشار می دادم لاپاش. فکرشم نمی تونستم بکنم الان کیرمو می کنم تو این کس نرم و آبدار. آخه مامان تو حموم نذاشت کسشو بکنم. منم تشنش بودم. مامان همچنان کیر حمید تو دهنش بود. حمیدم با سینه های مامان بازی می کرد. مامان دیگه طاقتش تموم شد و با التماس ازم خواست بکنمش. منم مثل برق پریدم، یه تف رو کیرم انداختم و کردمش تو. مامان انقدر خوشش اومد که نفسش بند اومده بود. اگه کیر حمید تو حلقش نبود اون رو می ذاشت رو سرش ولی حرکاتش که تشکو چنگ می زد و هی کمرشو از زمین بلند می کرد که بیشتر کیرم بره تو معلوم بود چقدر داره حال می کنه. منو که نگو، مثل خرگوش داشتم تلمبه می زدم. بعد حمید کیرشو از دهن مامان در آورد و گفت: برو کنار من برم سر پست خودم. فهمیدم منظورش چیه ولی دوست نداشتم اصلا از کس مامان جدا بشم. مامان دستمو گرفت کشید طرف خودش. گفت: بیا اینجا ببینم شیطون. بعد یه لب با حال ازم گرفت و شروع کرد کیرمو ساک زدن. این قدر حشری بود و محکم می مکید که تو دلم خالی می شد. حمیدم یه بالش گذاشت زیر کمر مامان و پاهاشو داد بالا، طوری که زانوهاش جمع شد تو شکمش وشروع کرد کس و کون مامانو لیس زدن و کون مامانو انگشت کردن. منم بیکار نموندم. با پستونای گنده مامان ور می رفتم. چقدر خوش فرم بودن تو این حالت. پستونای نرم گنده که پهن شدن رو قفسه سینش و مثل بادکنکی که توش آب کردی تکون می خوره. مامانم داشت مثل چی حال می کرد. آخه هم از کس و کون هم پستون داشت تحریک می شد. کیر منم که تو دهنش بود داشت خودشو خفه می کرد. ولی این تازه اولش بود. هنوز به برنامه اصلی نرسیده بودیم. مامان همچنان مشغول ساک زدن بود که حمید خواست کیر نکرشو بکنه تو کون مامان که مامان سریع هلش داد عقب گفت: مگه می خوای شکنجم کنی که الان می خوای کونمو بکنی؟ حمید گفت: خوب پس چی کار کنم؟ تو که می دونی من عاشق کونتم. مامان منو با دست هل داد گفت: بزار حامد اول شروع کنه، چون کیرش باریک تره کونم جا بازکنه. حمیدم گفت: نه، یک ساعته دارم آمادش می کنم حالا حامد اول بکنه توش؟ مامانم گفت: انقدر خودخواه نباش. به منم فکر کن چی می کشم. اونم قبول کرد. منم مامانو ماچ کردم و مثل برق پریدم جای حمید. به به! دستش درد نکنه. واقعا حمید جون سنگ تموم گذاشته بود ولی مامان چون هم حمید حال کنه هم خودش بیشتر کیف کنه گفت: حامد تو بخواب. بعد اومد نشست رو کیر من و کیرم خیلی راحت تا ته رفت تو کون مامان. من فکر کنم مامان زیادی ادای سوراخ تنگا رو در می آورد. شایدم کیر من خیلی کوچیکه. بعد یه چند لحظه که کیرم قشنگ نشست تو کونش به حمید گفت: حالا تو بکن تو کسم عزیزم. مامان می گفت تا حالا این حالتو تجربه نکرده و همیشه آرزوشو داشته. همش می گفت: زود باشین دیگه، مردم، زودتر. من زیاد از این حالت خوشم نیومد. چون نمی تونستم با پستونای مامان بازی کنم. آخه پشتش به من بود ولی خوب بهتر از هیچی بود. حمیدم بالاخره کیرشو جا کرد تو کس مامان و شروع کرد به تکون دادن. منم همین طور. مامانو که نگو، خونه رو گذاشت رو سرش: وای چه حالی میده، دارم می میرم. آخ بکنین. کس و کونمو یکی کنین. من که عاشق این حرفای مامان بودم. اون جوری حرف زدنش کیر پیرمردو سنگ می کنه، من که جای خود. یه چند دقیقه که این جوری مامانو کردیم حمید بلند شد. مامان صداش در اومد: چرا بلند شدی؟ داشتم حال می کردم. حمید به من گفت: خوب حالا جاها عوض. ولی مامان گفت: نه من دستم خسته شده. من می چرخم تو بکن تو کونم، حامدم تو کسم. آخ که من قربونتون برم. نمی دونین چقدر دوست داشتم مثل زنای تو فیلم سوپرا این جوری گاییده بشم. بعد یه تف رو کیر من و حمید انداخت، چند بار بالا پایین کرد و دوباره نشست رو کیر من. ولی این بار کرد تو کسش. خیلی گشاد شده بود ولی بازم حال می داد، چون پستونای گنده مامان آویزون می شد تو صورتم. حمیدم از پشت کیرشو آروم جا کرد تو کون مامان ولی این بار مامان حال کرد. چون کونش آماده بود و به حمید غر نزد. مامانم خودشو خم کرد و خوابید رو من تا کیر حمید قشنگ بره تو کونش. حمیدم که به کون مورد علاقش رسیده بود مثل یاغیا تلمبه می زد. چون حرکتش خیلی سریع بود مامان پرت می شد جلو، سینه هاشم می خورد تو صورت من. کیرمم تو کسش بالا پایین می شد. منم حال می کردم. وای که دوست داشتم مامانو تو حالتی بینم که داره با دوتا کیر کرده میشه. مامان داشت دیگه پرواز می کرد. گفت: خوب بچه ها، حال می کنین؟ حمید که همش می گفت: جون، عجب کونی. مال خودمه. نرم ترین وگرم ترین کون دنیاس. بعد گفت: تو چی حامد، خوش می گذره بهت؟ چرا هیچی نمیگی؟ منم گفتم: من دارم خفه میشم. ببین چه چیز گنده ای تو دهنمه. نمی تونم حرف بزنم. اونم خندش گرفت. گفت: نوش جونت عزیزم. بخور. ما هم از جلو عقب تو کس و کون مامان تلمبه می زدیم و اونو به آرزوش می رسوندیم. همون جور که اون این کارو برای ما کرده بود. مامان دیگه داشت ارضا می شد. می گفت: بچه ها تورو خدا یه کاری کنین یه خورده دیگه طول بکشه. من دیگه دارم میام. منم گفتم: خیالت راحت. حمیدم با شنیدن این حرف مامان که داره ارضا میشه تلمبه زدناشو شدیدتر کرد. منم همین طور مامان دیگه داشت عربده می زد چندتا آه بلند کشید و ارضا شد و بی حال به پهلو افتاد کنار من. بیچاره نا نداشت حرف بزنه. من و حمیدم نگاش می کردیم. خیلی صحنه جالبی بود. یه خورده که حالش جا اومد گفت: وای چه حالی کردم. هیشکی تو عمرم اینجوری بهم حال نداده بود. (مامان باز از اون حرفا زد. من دیگه مطمئن بودم مامان با کسای دیگه هم سکس داره.) بعد گفت: ببینم شماها که مثل خروس بودین چطور هنوز آبتون نیومده؟ حمیدم از کنار تخت اسپری نشونش داد و خندید. مامان فهمید جریان چیه. زود بلند شد کونشو طرف من قمبل کرد و گفت: می خوام آبتونو تو کس و کونم با هم حس کنم. منم یه تف به کون مامان زدم و کردم توش. هی کیرمو کامل می کردم توش و در می آوردم. حمیدم داشت ما رو نگاه می کرد و جق می زد. به مامان می گفت: مامان چقدر حال میده کون دادنتو می بینم. چقدر باحال میشی وقتی یکی داره کونتو میگاد. حدود ده بارکه این کارو کردم حس کردم داره آبم میاد. به مامان گفتم: مامان داره میاد. داره میاد. اونم گفت: جون، عزیزم بزار بیاد. کون مامانو سیراب کن عزیزم. آبتو بریز تو کونم. منم با تمام قدرت کیرمو کردم تو کونش و تمام آبمو توش خالی کردم. اونم هی قربون صدقم می رفت. بعد طرف حمید قمبل کرد و گفت: خُب، تو که ضربه فنی شدی. حالا حمید تو بیا کس مامانو سیراب کن. منم افتادم گوشه تخت. حمید کیرشو کرد تو کس مامان و با قدرت تمام که از روی شهوتش بود می کرد تو کس مامان. اونم حال می کرد. حمید راست می گفت. منم وقتی دیدم مامانم داره کس میده یه حالی شدم. خوشم اومد. دیدن مامان تو اون حالت یعنی گاییده شدن خیلی با حال بود. یه دفعه صدای نعره حمیدو شنیدم و مامان که می گفت: آخ جون، کسم پر شد. عجب کمری داره پسرم. کس و کونم داره شالاپ شالاپ صدای آب کیر میده. حمید و مامانم کنار من ولو شدن. منم که یه خورده حالم جا اومده بود سریع رفتم حموم. وقتی برگشتم دیدم حمید پشت دره و می خواد بره دوش بگیره. اومدم بیرون دیدم مامان هنوز دراز کشیده رو تخت و آب کیر من و حمید از کس و کونش زده بیرون. عجب بوی آب کیری می داد اتاق. رفتم مامانو بوسیدم. گفتم: چیه مامانی؟ چرا بلند نمیشی؟ چیزیت شده؟ مامان دست انداخت گردنم منو کشید رو خودش گفت: نه عزیزم، هنوز تو کمام. حسشو ندارم بلند بشم. ولی شیطون امروز خوب مامانو ناکارکردی ها! کس و کونم داره می سوزه ولی من عاشق این سوزششم. فقط خدا کنه الان که بابات میاد از گشاد گشاد راه رفتنم من و بوی تابلو اتاق چیزی نفهمه. بعد حمیدم از حموم اومد بیرونو مامانم رفت تا بابا نیومده یه دوش بگیره ولی بیچاره راست می گفت ، نمی تونست درست راه بره. وقتی برگشت دید من و حمید صبحانه رو آماده کردیم. اومد نشست سرمیز. گفت: به به، دستتون درد نکنه. امروز حسابی مامانو تحویل گرفتینا. اون از سکستون که سنگ تموم گذاشتین، اینم از صبحانه. آخه من همیشه کون گشادیم میاد صبح که از خواب پا میشم صبحانه درست کنم. البته با بلایی که امروز سرم آوردین دیگه به معنای واقعی کون گشاد شدم. بعد صبحانه رو خوردیم و هرکی رفت سرِ کارِ خودش. بابامم اومد. من ترسیدم نکنه الان شک بکنه ولی تا اومد یه سلام کرد و رفت تو اتاق خوابید. هیچیم نگفت. مامان بیچاره گفت: می بینین؟ انقدر به من توجه داره که نگفت زن چته؟ مگه پاره شدی این جوری راه میری؟ منم تو دلم گفتم: واقعا اگه مامان با کسای غریبه سکس کنه حق داره. آخه این که نشد زندگی. فقط کار. اونم برای یه زن حشری مثل مامان من که بیست و چهار ساعته کیر می خواد. البته بعد سکس اون روز تا چند روز حرفشم نزد... ادامه دارد