Friday, September 25, 2009

من و زن‌عمو و دخترعموم و مامانم

قسمت دوم

حدود یک ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم به دریاچه که دورش پر پلاژ بود. دو سه تا پلاژ سر زدیم تا یکی رو انتخاب کردیم و یه سوییت اجاره کردیم که شامل یه اتاق خواب با یه تخت دو نفره که یه حموم شیشهای داخلش بود و یه هال کوچیک. دختر عموم سریع رفت مایو پوشید. یه مایو دو تیکه صورتی. بعد زن‌عموم رفت. اون که اومد بیرون دخترعموم گفت:

- مامان این مایوت تنگ نیست؟

واقعا راست میگفت. خیلی براش تنگ بود. سینههاش تقریبا بیرون بود. زن‌عموم گفت:

- نه خوبه. تازه اینجا کسی ما رو که نمیشناسه.

بعدش به من گفتن برو لباس عوض کن بیا ما میریم ساحل.

منم مایو پوشیدم رفتم. تقریبا ساحل خلوت بود. چون ما یه پلاژ پرت گرفته بودیم. به فاصله 50 متری ما یه زن وشوهر با بچشون داشتن شنا میکردن و یهکم دورتر 2 تا دختر با یه پسر. منم رفتم تو آب یه کم واسه خودم شنا کردم. زن‌عمو گفت:

- من خسته شدم میرم آفتاب بگیرم.

اون از آب اومد بیرون و رفت ساحل دراز کشید. من به نارینه گفتم:

- میخوام برم دورتر. اینجا عمقش کمه.

و رفتم. یه چند دقیقه دیگه نارینه صدام کرد گفت:

- منم میخوام بیام. بیا دستمو بگیر هوامو داشته باش.

- بیا مواظبم.

یهکم اومد جلو بعد گفت: دیگه پام نمیرسه. من از شکمش گرفتم بغلش کردم بردم جلو. اون از ترس محکم منو گرفته بود. به طوری که پاهاش دایما میخورد به کیرم. من کمکم برش گردوندم طوری که کونش چسبید به کیرم. گفتم:

- راحتی؟

- تو راحتتری!

- میخوای ولت کنم؟

- نه میترسم. این کارو نکن.

منم که دیدم خودش ok داد کاملا کیرمو به کونش فشار دادم. یه چند ثانیه گذشت که گفت:

- ادوین مامان میبینه بد میشه.

منم که کاملا وجود زن‌عموم رو فراموش کرده بودم گفتم:

- آره راست میگی

و اومدیم نزدیک ساحل. نارینه گفت:

- من میرم ساحل.

منم با خنده گفتم: تو برو تا این بخوابه بیام بیرون.

بعد از چند دقیقه منم رفتم ساحل و دراز کشیدم. حدود 20 دقیقهای هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد تا این که نارینه پا شد گفت: من میرم دستشویی.

تا اون رفت زن‌عموم برگشت طرفم گفت:

- شیطون تو آب داشتین چیکار میکردین؟

- هیچی

- خوب دخترمو بغل کرده بودی.

- خب میترسید، منم بغلش کردم.

- منم بترسم بغلم میکنی؟

- شما بترس بقیش با من!

و پا شدم رفتم تو آب زن‌عموم. هم پشت سرم اومد. یه مقدار که جلو رفتیم رفتم اونو از پشت بغلش کردم. این برای اولین بار بود که به این صورت بدنم باهاش تماس داشت. به قدری برام لذت داشت که در همون اولین تماس کیرم شق شد. بعد تو گوشش گفتم:

- واقعا هیکلت بیسته.

و آروم دستمو بردم طرف کسش و خیلی آروم شروع به مالش کردم و در عین حال گردنشو میلیسیدم. کمکم صدای آههه آخخخ آهههه زن‌عموم دراومد. منم آروم گردنشو میلیسیدم. بهش گفتم:

- این کست چند کیلوئه؟ آخه حیف نیست اینو نخورم؟

اونم آروم گفت: مال خودت. همش ماله خودت.

بعد دستشو آورد کیرمو گرفت. یه آهی کرد و گفت:

- جوووووووون. عجب چیزیه.

- میخوای باهات چیکار کنم؟

- اینو بکنی تو کونم.

من برش گردوندم طرف خودم و یه لب ازش گرفتم و گفتم:

- آخه اینجا که نمیتونم بکنمت

و تو همون حین سوتینشو دادم کنار و محکم سینشو گرفتم. گفت:

- دیوونم نکن. الان نارینه میاد.

منم ولش کردم و ازش فاصله گرفتم. یهکم بهم نگاه کرد و گفت:

- فکر نمیکردم اینقدر پررو باشی ولی خوشم اومد. فقط خواهش میکنم کاری نکنی نارینه بفهمه.

من به شوخی گفتم: میخوای با هر دوی شما حال کنم؟

- شوخی نکن. هر کاری میکنی فقط نارینه از رابطه من و تو چیزی نفهمه.

اینا رو که گفت من تو فکر رفتم که لحن صحبت زن‌عمو اینو نشون میده که مخالف این نیست که من با نارینه حال کنم ولی میبایست خیلی احتیاط میکردم چون اگه سوتی میدادم هر دوی اونا رو از دست میدادم. در همون حین نارینه اومد ما رو صدا کرد و گفت:

- ساعت سه و نیمه. نمیاید ناهار بخوریم؟

ما هم گفتیم چرا و از آب رفتیم بیرون. یهکم تو آفتاب ایستادیم تا خشک شدیم. بعد رفتیم داخل هر کدوم یه شلوارک و یه بلوز پوشیدیم رفتیم برای ناهار. بعد از ناهار زن‌عموم و دخترعموم رفتن اتاق خواب منم رو زمین خوابیدم. به قدری خسته بودیم (چون شب قبلشم کم خوابیده بودیم) که تا ساعت 7 خوابیدیم. بعد از این که بیدار شدیم به نوبت رفتیم دوش گرفتیم و یهکم میوه و قهوه خوردیم و رفتیم ساحل قدم زدیم. تقریبا ساحل شلوغ شده بود. بعدش رفتیم به بار پلاژ و شروع کردیم به آبجو خوردن. یه 2 ساعتی اونجا بودیم، چون جای باحالی بود. هم کنار ساحل بود و هم یه نوازنده اکاردئون بود که کلی حال داد. ساعت 11 بود که زن‌عموم گفت من میرم بخوابم. موندیم من و نارینه که نفری یه آبجو گرفتیم و رفتیم به طرف ساحل و قدم زدیم. نارینه بهم گفت:

- ادوین فکر میکنی کاری که من و تو امروز انجام دادیم درسته؟ من خیلی فکر کردم. آخه ما فامیلیم. بین ما ارمنیها که رابطه فامیلی وجود نداره.

من گفتم: بین ما ازدواج فامیلی وجود نداره اونم بخاطر مسایل پزشکیه. تازه ما که کاری نکردیم. اگه ناراحتی دیگه کاری نمیکنیم.

- راستشو بخوای من تا حالا جز یک بار تا حالا با هیچ پسری سکس نداشتم که اونم خودم نخواستم، زورکی شد و من بعد از اون از همه پسرا زده شدم. تا این که دیشب باهات رقصیدم و منو محکم بغل کرده بودی. یه احساس آرامش بهم دست داد. فهمیدم که همه پسرا اینجوری نیستند. راستشو بخوای من خیلی دختر گرمی هستم ولی من دیگه میترسم با یه پسر سکس داشته باشم.

- میشه بگی چی شده؟

- آره به تو میگم چون خیلی بهت اطمینان دارم. راستشو بگم یه جورایی ازت خوشم میاد. البته اشتباه نکنی عاشقت نشدم ولی احساس میکنم میتونیم با هم دوستای خوبی باشیم.... تازه که اومده بودم ارمنستان تو دانشگاه با یه دختره که از ارمنیهای لبنان بود دوست شدم. اونم یه دوست پسر داشت. یه شب رفتیم دیسکو و خیلی مشروب خوردیم. شب دوستم گفت بیا شب بریم خونه ما منم چون مست بودم و حالیم نبود باهاشون رفتم. ما که رفتیم من یادمه به قدری سرگیجه داشتم که رو مبل ولو شدم. اونا شروع کردن با هم حال کردن. من چشمام به زور باز میشد و اصلا نمیتونستم از جام بلند بشم. صحنهای که یادمه اونا کاملا لخت بودن و دختره داشت واسه پسره ساک میزد. یهو احساس کردم یکی داره دامن منو میزنه کنار و شورتمو درمیاره. من خیلی بیرمق میگفتم چیکار میکنی؟ اون پسره آشغال منو میبوسید و میگفت کاری ندارم. من واقعا هیچ رمقی نداشتم که یهو پسره بیشرف کیرشو محکم کرد تو کونم. بهقدری دردم اومد که هرچی مشروب خورده بودم از سرم پرید. بلند شدم دامنمو زدم پایین با لقد زدم به پسره و از خونه اومدم بیرون. باورت نمیشه بهقدری ترسیده بودم که تا خونه گریه کردم. یک هفته دانشگاه نرفتم و تصمیم گرفته بودم برگردم ایران.

دختر عموم اینا رو گفت و شروع کرد به گریه. منم بغلش کردم و دلداریش دادم و پیشونیشو بوسیدم. بعد سرشو بالا آورد و گفت:

- ادوین احساس میکنم راحت شدم این حرفها رو بهت گفتم. 5/1 سال بود که عذابم میداد.

من با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم: خوب کاری کردی بهم گفتی. درسته که من نمیتونم کاری واست بکنم ولی حداقل یه مقدار راحت شدی.

بعد آروم لباشو بوسیدم. مثل یه نوزاد 1 ساله رفت تو بغلم. یه نیم ساعتی گذشت. گفتم بریم بخوابیم. رفتیم داخل سوییت و دیدیم زن‌عمو دو تا تشک انداخته تو هال، خودشم در اتاقو بسته و خوابیده. هر دوی ما یه کم تعجب کردیم. نارینه گفت بزار ببینم مامان خوابه و آروم در اتاقو باز کرد. دیدیم زن‌عمو فقط با یه شورت پشتش به ما و خواب خوابه و صدای خروپفشم میاد. هر دوی ما خندیدیم و درو بستیم. من تیشرتمو درآوردم و دراز کشیدم. نارینه هم تیشرتشو درآورد و با یه تاپ اومد بغلم خوابید. یه چند دقیقهای هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد. کمکم نارینه خودشو بهم نزدیک کرد و آروم دستشو گذاشت رو سینم و آروم شروع کرد با موهای سینم بازی کردن. منم به بغل خوابیدم و آروم لبمو گذاشتم رو لباش و یه دستمو هم گذاشتم رو سینش و مالیدم. یه 5 دقیقهای از هم لب گرفتیم. من تاپشو دادم بالا و شروع کردم سینههاشو لیسیدن. اون کمکم بیحال شده بود. سینههاش اندازه یه هلوی متوسط بود و بدون اقراق شاید خوشمزهترین سینهای بود که من تا حالا خورده بودم. کمکم صدای آهههههه نارینه دراومده بود که من دستمو بردم تو شلوارکش و کسشو گرفتم. یهو با یه صدای شهوتی گفت:

- جوووووون. فشار بده، فشار بده. مردم.

منم محکم کسشو فشار می دادم و ازش لب میگرفتم. چند ثانیهای گذشت که دستم خیس شد. نارینه دستشو انداخت شلوارکمو کشید پایین و کیرمو گرفت و گفت:

- ادوین این چند سانته

- فکر می کنم 18 سانتی بشه.

با اون چشمهای خمارش یه نگاهی بهم کرد و لبمو بوسید

- آخخخخ جانننن

بعد کیرمو کرد تو دهنش. به قدری با حرص و ولع ساک میزد که نزدیک بود آبم بیاد. البته شانسی که آورده بودم آبجو خورده بودم. نمیدونم چقدر ساک زدنش طول کشید که من کیرمو از دهنش درآوردم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم سوراخ کونشو لیسیدن. نارینه دهنشو محکم گذاشته بود رو بالش که صدای آخ و اوخش نیاد. بعد خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم روی خط کونش و از یه طرفم گردنشو میلیسیدم. اونم کاملا حشری شده بود و میگفت:

- بکن تو کونم. خواهش می کنم کیرتو بکن تو کونم. مردم ادوین. بکن.

من یه کم کونشو دادم بالا گفتم: فقط داد نزنی.

بعد دوباره یه کم کونشو لیسیدم و آروم انگشتمو کردم توش تا باز بشه. بعد بهش گفتم رو کیرم تف کن که اونم کیرمو کرد دهنش و کلی با آب دهنش خیس کرد و دوباره برگشت گفت:

- بکن توش دیگه، کشتی منو.

من آروم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و آروم فشار دادم. بدنش لرزید. یه آهی کرد و من آروم شروع کردم به تلنبه زدن. کونش بهقدری تنگ بود که نصف کیرم بیشتر نمیرفت. شاید یه 4-5 دقیقه ای تلنبه زدم که احساس کردم آبم داره میاد. گفتم کجا بریزم. نارینه برگشت کیرمو کرد تو دهنش. یه چند ثانیه که ساک زد آبم ریخت تو دهنش. چند دقیقه کیرم تو دهنش بود که خوابید. منم خوابیدم روش و لباشو میخوردم.

گفتم: اذیت که نشدی؟

- خیلی درد داشت ولی خیلی حال کردم مرسی ادوین.

- من از تو تشکر می کنم.

بازم همدیگرو بوسیدیم، لباس پوشیدیم و خوابیدیم.


ادامه دارد...

Tuesday, September 22, 2009

من و زن‌عمو و دخترعموم و مامانم

قسمت اول

من اسمم ادوینه ارمنی هستم و 29 سالمه. 4 سالی میشه که پدرم فوت شده. مامانم 52 سالشه و یه خواهر دارم که شیراز دانشجوئه. تقریبا زیاد فامیل نداریم. فقط با خونواده عموم رفتوآمد میکنیم. من از بچگی کلا با مامانم خیلی راحت بودم و همیشه بدون اعتراض اون دوست دخترامو میآوردم خونه حتی باهاشون میرفتم اتاق خوابم. اما از خونواده عموم بگم عموم یه آدم خشک که عشقش فقط کارشه و زنعموم که یه زن 46 ساله یه کم توپُر با موهای بلوند با کونی متوسط و قد 175 و سینههای سایز 90 کلا سکسی. اما یه دختر عمو 19 ساله هم دارم که اسمش نارینه است و من اصلا ازش خوشم نمیاد و ارمنستان دانشجوئه. ما اکثرا تهران که هستیم با همیم اغلب 5 شنبه و جمعهها میریم کرج ویلای عموم که استخر داره اونجا مامان و زنعموم و من با مایو شنا میکنیم و کلا خیلی با هم راحتیم. داستان اصلی از اینجا شروع میشه که اوایل تابستان زنعموم میخواست بره ارمنستان پیش دخترش که منم گفتم میخوام برم ارمنستان. زنعمو گفت خوبه با هم میریم. هرچی به مامانم گفتیم که بیاد قبول نکرد گفت امتحانهای خواهرت تموم میشه میاد تهران تنهاست. خلاصه ما رفتیم یکی 2 روز اول الکی گذشت تا این که شد 5 شنبه و دخترعموم گفت شنبه و یکشنبه تعطیله بریم 2 روز دریاچه سوان برای شنا و استراحت.

زنعمو گفت: من مایو ندارم.

منم گفتم: منم مایو نیاوردم.

دخترعموم گفت: من فردا دانشگاه هستم شما برید مایو بخرید.

خلاصه فرداش صبح من و زنعمو رفتیم به یه پاساژ یه چند تا مغازه نگاه کردیم و آخرش رفتیم تو یه مغازه که مایو و شورت و کرست میفروخت. زنعمو چند تا مایو نگاه کرد بعدش 2 تا برداشت و گفت: برم پرو کنم.

اون رفت اتاق پرو. بعد از چند لحظه صدام کرد گفت: بیا ببین خوبه.

من در اتاق پرو رو باز کردم. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد شورت قرمز توری بود که از رختآویز آویزون بود. بعد یه نگاه به زنعموم انداختم که به قدری مایو براش تنگ بود که تموم سینههاش از مایو زده بود بیرون.

بهش گفتم: مثل این که یه مقدار تنگه.

گفت: آره بگو بزرگتر بده.

منم یه سایز بزرگتر گرفتم و دادم بهش. خلاصه از اتاق پرو اومد بیرون و گفت:

- حالا که تا اینجا اومدیم بزار یه چند تا شورتم بخرم. منم یه مایو برای خودم انتخاب کردم.

زنعموم گفت: کدوما رو بردارم؟

- چی بگم؟ شما میپوشید.

خندید و گفت: حالا بگو چه رنگی بردارم؟

- سفید و مشکی.

- حتما توری هم باشه؟

- باید عمو بپسنده.

- ای بابا عموت تنها چیزی که براش مهم نیست این جور چیزاست. اون فقط بلده بخوابه روم بکنه توش 3 دقیقه بعدشم بیحال بیفته بخوابه.

این برای اولین بار بود که از زن‌عموم این حرفها رو میشنیدم.

- این که بده.

- این از شانس من و مامانته که هر دوی ما گرمیم ولی شوهر من اینطوری بابای خدا بیامرزتم که دستکمی از عموت نداشت.

خریدمونو کردیم برگشتیم خونه. من تو راه دایم به حرفهای ارمینه (زن‌عموم) فکر میکردم و هیکلشو با مایو مجسم میکردم. این برای اولین بار بود که فکر حال کردن با اون به ذهنم رسید. پس از این که برگشتیم ساعت 5/12 بود و هنوز دخترعموم نیومده بود. چند ساعتی گذشت و همگی ناهار خوردیم و یهکم استراحت کردیم.

دختر عموم گفت: امشب میخوام برم دیسکو.

زنعموم گفت: خوب ادوینم با خودت ببر.

من چون حوصله نارینه رو نداشتم گفتم: نه نمیام، خودت برو.

با اصرار زن‌عموم مجبور شدم برم. به دیسکو که رسیدیم دختر عموم گفت:

- وایسا من برم لباس عوض کنم بیام.

با تعجب گفتم: مگه لباس نپوشیدی؟

- پیش مامان نمیتونستم اونی که میخوام رو بپوشم. حوصله غر زدنشو نداشتم.

اون رفت و منم رفتم کنار بار نشستم و یه آبجو گرفتم، داشتم میخوردم که نارینه اومد. یه دامن 30 سانتی با یه تاپ که تا روی نافش بود پوشیده بود.

یه نگاهی بهش کردم و گفتم: مامانت حق داره نمیزاره لباس بپوشی.

یه اخمی کرد و گفت: میکشمت اگه به مامان چیزی بگی.

- به من چه. اصلا لخت شو

- میترسم لخت شم غش کنی.

من که دیدم داره پر رویی میکنه بهش گفتم: آخه 2 تا نخود رو سینت و یه کون صاف چه غش کردنی داره؟

یهکم بدش اومد و گفت: برو بابا خفهشو.

- چشم خانم تک ماکارون.

یه خندهای کرد و رفت با 2 تا دختر دیگه که یکیش واقعا کس ملوسی بود و یه پسره که بیشتر شبیه دختر بود تا پسر شروع به رقصیدن کرد. منم نشستم و شروع به خوردن آبجو کردم. یک ساعتی گذشت تا این که آهنگ تانگو گذاشتن.

نارینه اومد گفت: بیا برقصیم.

منم رفتم باهاش برقصم موقع رقص بهم گفت: دوستم ازت خوشش اومده میگه پسرعموت قیافه مردونه باحالی داره میخوای باهاش آشنات کنم؟

- نه فایدهای نداره. من 5 روز دیگه میرم ایران. حوصله دوست دختر ندارم.

- خری دیگه!!! خوب این 5 روزو حال کن.

- مرسی عزیزم.

بعدش آروم خودمو چسبوندم بهش. یه نگاهی کرد.

- چیه؟ بد نگاه میکنی

- همین طوری. تا حالا با یه پسر 10 سال از خودم بزرگتر نرقصیده بودم.

- مگه بده؟

- نه اتفاقا باحاله.

- دختری تو سن تو باید حداقل با یه پسر چند سال بزرگتر از خودش دوست باشه. این پسرایی که من دور و برت میبینم به دردت نمیخورن. حیفی، ناواردن کار دستت میدن.

- خیلی بیتربیتی. ازت بدم اومد.

اینو که گفت محکمتر بغلش کردم. طوری که کاملا کیرمو رو بدنش احساس میکرد. هیچ حرفی نزد فقط سرشو گذاشت رو سینم. فهمیدم که کاملا رام شده. منم کاملا دیگه بهش چسبیده بودم.

- دوست پسر نداری؟

- داشتم ولی باهاش بهم زدم.

- چرا؟

- خوشم نمیاومد ازش. تو چرا نداری؟

- چون نمیخوام زود ازدواج کنم. دنبال دردسر نیستم.

- یعنی دوست معمولی هم نداری؟

- چرا دارم.

- ای شیطونیها

- مگه مریضم؟

- خوش به حال شما پسرا!!! هر کاری دلتون بخواد میکنین. ما تا تکون بخوریم میگن طرف جندست.

- خوب به همین خاطر میگم باید با از خودت بزرگتر بپری که دهن لق نباشه.

همون لحظه آهنگ تموم شد. ما هم اومدیم جلوی بار نفری یه آبجو گرفتیم. همون دوست خوشگلش اومد. دختر عموم ما رو به هم معرفی کرد.

دختره گفت: ناقلا این پسرعموت تا حالا کجا بود به ما نشون نداده بودی؟

نارینه گفت: ایرانه. منم تازه امشب کشفش کردم. یعنی تازه امشب فهمیدم باحاله.

بعد منو با دختره تنها گذاشت و رفت. یه مقدار من با اون صحبت کردم. بعد دعوتش کردم به رقص. موقع رقص خیلی شهوتی و با ناز میرقصید. بعد از یکی دو تا رقص اومدیم نشستیم. یه کاغذ درآورد داد بهم.

- این شماره منه. اگه کاری داشتی تماس بگیر. در ضمن من دانشجوام، تنها زندگی میکنم.

همون موقع نارینه اومد و گفت: ادوین من و سلین (اسم دوستش) میریم خونه. راستی من امشب خونه سلین میمونم. به مامان بگو فردا صبح 10 میام که بریم دریاچه شنا.

سلین گفت: شما نمیاید؟

- مرسی. برم خونه. زنعمو دلواپس میشه. بمونه یه وقت دیگه.

بعد یواش به دخترعموم گفتم: شب شیطونی نکنیها!!!

- به تو چه؟ از لج تو هم شده میکنم.

من با خنده گفتم: تمومش نکنی این دوستتو، برای منم بزار

خندید و گفت: خیلی کثافتی.

ما با هم خداحافظی کردیم و من یه تاکسی گرفتم رفتم خونه. تو راه یه کم پشیمون شدم که چرا نرفتم اگه میرفتم شاید میتونستم اون دختره رو بکنم ولی از یه طرفم خوشحال بودم که میرفتم خونه با زنعموم تنها میشدم. من رسیدم خونه کلید انداختم رفتم تو.

زنعموم از اتاق خواب گفت: بچهها اومدین؟

من گفتم: منم زنعمو، نارینه رفت خونه دوستش. گفت صبح میاد که بریم.

زنعموم یهکم عصبانی شد گفت: باز این دختره رفت پیش اون جنده. هزار بار بهش گفتم از این دختره دست بکش بازم حرف گوش نمیکنه.

من تو این حین که زنعموم داشت حرف میزد رفتم اتاقم شلوارمو درآورده بودم که یهو زنعموم اومد تو.

من گفتم: زنعمو من با شورتم.

اون چراغو خاموش کرد و گفت: لخت که نیستی فکر کن مایو پوشیدی، بشین باهات کار دارم.

منم نشستم رو تخت کنارش و یه چراغ کوچیک که کنار تختم بود روشن کردم. تازه دیدم زنعموم چی پوشیده!!! یه لباس خواب بدننما زردرنگ تا روی زانو که سینههاش کاملا معلوم بودند. من یهخورده جا خوردم.

زنعموم گفت: ادوین جان من برای نارینه نگرانم.

- چرا؟

- یه مدته اصلا با هیچ پسری دوست نمیشه. همش با این دختره سلین میپره.

- خوب چه ایرادی داره؟

- احساس میکنم نسبت به پسرا بیتفاوت شده.

- منظورت اینه که لز میکنه؟

- دقیقا همین فکرو میکنم.

- والا چی بگم حتما از پسرا زده شده چون سنش کمه احتمالا دوست پسر قبلیش باهاش بدرفتاری کرده، اونم زده شده.

- شاید

- ولی بعیده از همچین مامان گرمی این جور دختر.

یه مکثی کرد و گفت: حالا من تو مغازه یه چیزی گفتما! تو هم سواستفاده کن.

- اشتباه که نمیکنم. از اون شورتهایی که تو خریدی و از این لباسی که پوشیدی اینطور نشون میده.

یهو دستشو گذاشت رو سینههاش گفت: اصلا شاید من لخت باشم باید هیزبازی در بیاری؟

- ببخش چشمامو میبندم تا نگی هیزی.

- الحق پسر همون مامانتی. حالا اون شوهر نداره تو که آزادی.

- چه ربطی به مامانم داره؟

- آخه مامانت از هیکل من خیلی خوشش میاد. وقتی لخت میشم مثل تو نگام میکنه.

این حرفا رو که میزد منم یهکم تحریک شدم و کیرم یهکم بلند شد. دیدم اونم داره به کیرم نگاه میکنه. گفتم:

- خدا چشم داده که چیزهای زیبا رو آدم ببینه.

اونم با یه نگاه شهوتی گفت:

- آره منم داره میبینم.

راستش من یهکم خجالت کشیدم. سعی کردم دیگه نگاهش نکنم که اونم فهمید و گفت:

- عزیزم خجالت نکش. کوچیک که بودی 10 بار حمومت کردم. اون موقع هم همینطور بودی

بعد بلند شد که بره گفتم:

- حالا از شوخی گذشته کدوم یک از شورتهایی که خریدی پوشیدی؟

- خیلی دلت میخواد بدونی؟

- خب آره.

یهو لباس خوابشو زد بالا گفت: ببین.

من خشکم زد. یه شورت نارنجی توری که کس باد کردش کاملا معلوم بود. گفتم:

- این که هیچکدوم از اونهایی نیست که خریدی!

- اونا رو هم به موقعش میبینی.

بعد لباسشو داد پایین و نزدیکم شد. شکممو گرفت و گفت:

- وای به حالت اگه به کسی چیزی بگی

- بابا مگه چیکار کردیم؟ به قول خودت شورت با مایو که فرقی نداره!

یه خنده بلندی کرد و زانوشو گذاشت رو کیرم و گفت:

- فرقش اینه که الان این آقاهه بلند شده.

بعد سریع صورتمو بوسید و بلند شد و گفت:

- دیگه دیر وقته. بخواب، صبح باید بریم.

بعد از اتاق رفت بیرون. من کاملا گیج شده بودم. به قدری عصبی شدم که چرا هیچ کاری نکردم. خیلی پشیمون بودم که بهترین موقعیت رو واسه کردن زن‌عموم از دست داده بودم. تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که جلق بزنم بخوابم. خلاصه یه جلق زدم و خوابیدم. صبح یهو احساس کردم یه نفر داره منو تکون میده. چشممو باز کردم دیدم دخترعموم بالای سرمه. گفت:

- پاشو تنبل چقدر میخوابی؟

- کی اومدی؟ ساعت چنده؟

- تازه اومدم. ساعت 5/10.

بعد پرید رو کمرم و شروع کرد به مسخرهبازی. محکم با مشت میزد به کمرم. بهش گفتم:

- مامانت کو؟

- رفت خرید کنه.

- نکن کمرم شکست.

هی میگفت: خوب میکنم. پاشو، پاشو.

من که کلافه شده بودم یک دفعه بلند شدم که اون پرت شد. سریع پریدم و محکم خوابیدم روش. داد میزد: کثافت خفه شدم.

منم محکم کیرمو فشار میدادم. اون یه گرمکن تنگ پوشیده بود. منم با شورت بودم. بهش گفتم:

- فدای سرم. خفهشو. یک ساعته میگم نکن، بازم داره مسخره بازی در میاری؟

- گه خوردم. از روم پاشو.

منم بیشتر فشارش میدادم.

- ادوین خواهش میکنم پاشو. الان مامان میاد بد میشه.

منم که صورتم کاملا به صورتش نزدیک بود گفتم:

- یه بار دیگه بگو گه خوردم.

- گه خوردم.

منم آروم لبمو گذاشتم رو لبش و گفتم: بخشیدمت

بعد بلند شدم. دیدم نارینه داره میخنده. گفتم:

- چیه؟ میخندی.

با انگشتش کیرمو که سیخ شده بود رو نشون داد. گفتم:

- بخند. اونقدر بغل اون دوستت سلین خوابیدی که الان یه کیر دیدی میخندی.

- بیتربیت این چه طرز حرف زدنه؟

اینو گفت و پا شد از اتاق رفت بیرون. گفتم:

- نارینه ناراحت که نشدی؟ شوخی کردم.

- بیخیال ناراحت نیستم. باحال بود.

منم پاشدم لباس پوشیدم یه قهوه خوردم. زن‌عمو اومد کارامونو کردیم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم.