Sunday, November 27, 2005

مامان و خاله میترا در کیش

سلام من آریا هستم من رو باید یادتون باشه قبلا داستان اولین سکس خودم با خاله میترا اونم جلو مامانم رو براتون تعریف کرده بودم و گفته بودم که در یک فرصت دیگه داستان سکسم با مامان جونمم براتون تعریف می کنم. بعد ازاولین سکس من و خاله میترا یه چند بار دیگه جورشد که یه کارایی بکنیم ولی همیشه با ترس و لرز. آخه مامان مخالف بود و می گفت یه وقت آبروریزی می شه. شایدم از حسودیش بود ونمی خواست که من مال خاله میترا باشم. حدود یک سال بعد از اون ماجرا مامان و خاله میترا تصمیم گرفتن که برای گردش وخرید برن کیش. اونم دونفری. ولی هم بابام و هم شوهر خالم قبول نکردن که مامان وخاله رو تنها بفرستن پیشه عربای حشری ولی بالاخره به شرط اینکه منم باهاشون برم قبول کردن که یه مرد بالا سرشون باشه. منم که از خدا خواسته قبول کردم و مشکل مامان اینا حل شد. قرار بود سه روز دیگه راهی بشیم. منم همش به دلم صابون میزدم که تواین یک هفته هر شب با خاله میترا برنامه دارم وبرای همین لحظه شماری میکردم. بالاخره اون روز رسید وسوار هواپیما شدیم ورسیدیم کیش. هواش خیلی عالی بود. رفتیم به هتلی که بابام برامون جا رزرو کرده بود ویه اتاق سه نفره گرفتیم. تا رسیدیم تواتاق خاله میترا لباساشو درآورد وگفت: من و آریا می ریم یه دوش بگیریم تا خستگی راه از تنمون دربیاد. بعدشم زد زیر خنده. خوب هر سه می دونستیم منظورش چیه. منو میگی با شنیدن این حرف داغ شدم. انگار تو سونام. خیلی هیجان داشتم. قلبم تندتند میزد که طبق معمول مامان حالمونو گرفت گفت: نه لازم نکرده خرخودتی منم میام که یه وقت شیطونی نکنین. بعد باهم رفتیم حموم. منم که مثل همیشه کیرم داشت پوستشو پاره می کرد. خاله میترا هم همش خودشومی مالید به من که منم شروع کنم ولی این دفعه مامان همش بهم چشم غره می رفت واجازه نمی داد. منم هیچی نمی تونستم بگم وکاری کنم. تا اینکه خاله میترا کیرمنو گرفت وگفت: من دیگه طاقت ندارم. آریا خودتو آماده کن که مامان منو کشید کنار و گفت: نخیرم. هیچم از این خبرا نیست. بیخودی خودتو لوس نکن. خاله میترا گفت: برای چی نکنه؟ اینجام می ترسی آبروریزی بشه؟ اذیت نکن دیگه. توبه ما چیکار داری؟ خودت که قدر یه همچین کیریو نمی دونی بزار خوب ما استفاده کنیم. مامان در جواب خاله میترا چیزی گفت که من کلی شاد شدم. گفت: اتفاقا از این به بعد خواهیم دید. من همش فکر می کردم که منظور مامان چی بوده ولی ته دلم خیلی از این حرف مامان خوشحال بودم. بعد از حموم اومدیم بیرون و رفتیم که یه گشتی اطراف هتل بزنیم. واقعا مردای اونجا طوری به ما نگاه می کردن که انگار خاله ومامانو میخوان همون جا بکنن! این از نگاه شهوتی شون معلوم بود. البته با مانتو تنگ و کوتاهی که خاله میترا پوشیده بود اونم با یه هیکل گوشتی وسکسی یه کم حق داشتن. بازم تیپ مامان بهتر بود ولی اونم خیلی جلب توجه می کرد. خلاصه شب شد و برگشتیم هتل. خاله میترا با مامان خیلی سرد صحبت می کرد. معلوم بود که خیلی از دست مامان ناراحت شده. منم همینطور. اونم بعدازاین همه وعده که به کیرم داده بودم. برای همین از بی حوصلگی زود رفتم که بخوابم. اتاقمون دوتا تخت داشت یه دونفره و یه تک نفره که من روش خوابیدم. وسطای شب بود که شنیدم صدای آخ اوخ میاد. وقتی بلند شدم دیدم بله مامان با خاله میترا دارن با هم حال می کنن. منم که فوری کیرم شق شد وقلبم با شدت می زد خیلی هیجان زده بودم. آخه تاحالا مامانو تواین حالت ندیده بودم. خیلی سکسی وخوشکلتر شده بود. مامان پاهاشو باز کرده بود وخاله داشت کسشو می خورد. مامانم سینه هاشوچنگ می زد و می کرد تو دهنش و نوکشو گاز می گرفت. بعد خاله میترا انگشتشو کرد تو کس مامان. اونم همش می گفت: بیشتر بیشتر... خاله میترا اون یکی انگشتشو کرم زد و کرد تو کون مامان(می دونستم مامان برعکس خاله عاشق سکس از کونه) وبا شدت تکون می داد. دیگه جیغ مامان دراومده بود. همش می گفت: من کیر می خوام کیر کیر... خاله میترا سرشو برگردوند که یه چیز درست و حسابی برای حال کردن پیدا کنه. تا اومد برس رو از جلو آینه برداره منو دید و فهمید که بیدارم ولی چیزی نگفت. یه چشمک بهم زد که یعنی ببین و لذت ببر. بعد برس رو برداشت و چرب کرد و دستشو کرد تو کون مامان. اونم یه جیغ زد و شروع کرد به آخ اخ کردن وهمش می گفت: بیشتر بیشتر. آخه دسته برس هم کوچیک بود هم نازک. ولی معلوم بود بدجوری حشری شده بود. منم از اون بدتر. همش داد میزد من کیر میخوام. کیر... بعد خاله میترا گفت: میخوای آریا رو بیدار کنم که بیاد بکنتت؟ وقتی اینو شنیدم چشمام چهارتا شد! ولی مامان گفت: نه. خاله گفت: مگه امروز نگفتی که ازامروز قدرکیر آریا رو میدونی؟ مامان گفت: خوب آره. گفتم ولی نمیشه که. اون پسرمه. من تاجایی که تونستم سعی کردم باهاش راحت باشم ولی سکس نمی شه. یه احساسی دارم که نمی تونم این کارو بکنم. خاله گفت: بالاخره دوست داری بکنتت یا نه؟ مامان گفت: خوب آره. خیلی دوست دارم ولی ... خاله گفت: دیگه ولی نداره. مامان گفت: یعنی چی؟ چیکار میخوای بکنی؟ خاله با خنده گفت: هیچی ، آریا خودش بیداره. کارا رو می کنه. مامان مثل اینکه برق گرفته باشدش از جاش پرید و منو دید که بیدارم. من لال شده بودم. مامان یه نگاه به خاله میترا کرد و گفت تلافیشو سرت در میارم میترا. نمی تونست منو نگاه کنه. از حرفایی که دربارم زده بود خجالت می کشید. بعد خاله میترا اومد منو بلند کرد و کشید روتختشون. من نمی دونستم باید چیکارکنم. هرکاری که خاله میترا می گفت می کردم. مامانم هیچی نمی گفت. خاله منو خوابوند رو مامان. تا چشممون به هم خورد خندمون گرفت. آخه دیگه معلوم شده بود که هردومون یه چیز میخواستیم ولی ازهم مخفی می کردیم. بعد شروع کردیم به لب گرفتن. منم همش خودمو می مالیدم به مامانم و کیرمو ازجلومی کردم لای پاش. خاله میتراهم تخمامو می مالید. بعد ازچند دقیقه خاله منوخوابوند و کیرمو تا جایی که می شد کرد تودهنش و می مکید. هربار که این کارو می کرد انگار یه چیزی تو دلم خالی می شد. خیلی ازاین کارخوشم میومد. خاله میترا به مامان گفت: بیا دیگه. مگه تو نبودی الان همش می گفتی کیرمیخوام کیرمیخوام؟ بیا دیگه اینم کیر.عجب کیریم هست. مامانم بلند شد. کیرموگرفت دستش و شروع کرد به خوردن. ازخاله بهترمی خورد. بیشترحال می داد. خوب هرچی باشه باسابقه تربود. بعد مامان به پشت خوابید و به من گفت: بیا مامانی ببینم. منم زود رفتم روش. خاله میترا داشت خودشو می مالید. مامان کیرمو گرفت ومی مالید به کسش که دیگه من طاقت نیاوردم و کیرمو تاجایی که می شد کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن. عجب کسی داشت مامانم ( کوفتت بشه بابا). مامان دستاشوگذاشته بود رو باسنم و منوفشار می داد رو کسش وهمش ناله می کرد. خیلی نرم و لیزبود. با یه فشارکوچیک تا ته می رفت تو.مامان می گفت: بکن. بکن. منم می کردم وسینه هاشو می لیسیدم. از گاز گرفتن لباش معلوم بود که داره خیلی حال می کنه. بعد حس کردم که داره آبم میاد. به مامان گفتم که داره آبم میاد. چیکارش کنم؟ گفت: صبرکن هنوز کارت دارم. منو بلند کرد و گفت: برو دستشویی وکیرتو با آب سرد بشور بیا تا بریم سر اصل کاری!(چون آبم دیرتر بیاد) منم رفتم. وقتی برگشتم دیدم مامان به حالت سجده خوابیده و خاله داره دوانگشتی کون مامانو گشاد می کنه برای یه چیز بزرگتر. وقتی اومدم روتخت خاله یه کم کیرمو خورد تا دوباره سرحال بشه. مامان همش می گفت: زودباش. زودباش دیگه. بعد خاله کیرمو چرب کرد و فرستاد پشت مامان. منم می دونستم که باید چیکارکنم. وقتی کون مامانو دیدم که منتظره تا من بکنمش داشتم دیوونه می شدم. آخه باسن خیلی بزرگ و گوشتی ای داره. وقتیم که قمبل کرده بود خیلی بزرگتر به نظرمیومد. واقعا خیلی سکسی وتحریک کنندس. کیرمو خیلی آروم گذاشتم دم کونش و با یه فشار کوچیک سر کیرم رفت توش. معلوم بود بابا مامانو زیاد از کون کرده و به سکس ازکون عادت داره. بعد با کمی مکث کل کیرمو کردم تو مامان. یه آه از ته دل کشید و سرش رو گذاشت روی بالش. منم کیرمو می کشیدم بیرون و تا جایی که می شد می کردم تو. تا اون موقع سکس از کون رو تجربه نکرده بودم ولی به نظر من ازکس بهتر بود. هم تنگ تر وهم گرمتربود. مامان دیگه آخ اخ نمی کرد. داد می زد: بیشتر. تندتر. تا ته بکن تو. و منو حشری تر می کرد. خاله میترا دیگه صداش دراومد که: یه کم یواشتر. مثل اینکه یادت رفته اینجا هتله. الانه که همه از سر و صدای شما بریزن اینجا. ولی مامان اصلا حالیش نبود. انقدرجیغ و داد کرد تا چند تا تکون شدید خورد و کمرش شل شد. منم دیگه داشت آبم میومد گفتم: مامان داره آبم میاد چیکارکنم؟ مامان گفت: هر کاری دوست داری بکن. منم کیرمو از کون مامان درآوردم و گذاشتم لای سینه هاش. اینکارهمیشه آرزوم بود. فقط تو فیلما دیده بودم. البته قبلشم می تونستم با سینه های مامان ور برم ولی هیچ وقت اجازه نداشتم لای سینه هاش آبمو بیارم. بعد چند بارجلو عقب کردم. مامانم سینه هاشو به هم فشار می داد تا مسیر رفت و برگشت کیرم تنگ بشه که یک دفعه آبم با فشارپاشید تو صورت مامانم. بعد منم بی حال افتادم روش. همش منومی بوسید ومی گفت: دستت درد نکنه پسرم. خیلی وقت بود اینجوری حال نکرده بودم. ولی خالم شروع کرد به غر زدن که: پس من چی؟ منم کیر میخام. من حاضر بودم اونم بکنم. ولی مامان نذاشت و گفت: برای امشب کافیه. پسرم ضعیف میشه! حالا وقت زیاده. بعد خودش شروع کرد به وررفتن با خاله تا اونم ارضا بشه. منم نگاه می کردم. دیگه نزدیکای صبح بود که هر سه کنارهم دراز کشیدیم. مامان به پهلوخوابیده بود و سینه های بزرگ و قشنگش افتاده بودن روی هم و بوی آب کیر منومی داد. منم طبق عادت سرم رو فشار دادم لای سینه هاش و می بوسیدمشون. مامانم می گفت: جون... قربون پسرم برم که دیگه برا خودش مردی شده ولی هنوزازمامانش شیر میخواد. بعد خودش سینه هاشو فشار داد تو دهنم. فردا صبح قبل ازاینکه مامان از خواب بیدار بشه خاله میترا منو از خواب بیدارکرد و باهم رفتیم حموم و یه حال درست وحسابی با هم کردیم. وقتی اومدیم بیرون مامان بیدار شده بود ولی دیگه چیزی نمی تونست بگه. حالا دیگه هروقت که می خواستم می تونستم ازمامانم لذت ببرم. اونم همیشه آمادس و ازمن حشری تر. توی همون چند روزی که تو کیش بودیم یه اتفاقات جالب دیگه هم افتاد که اگه شد بعدا براتون میگم. خوش باشید

Wednesday, November 09, 2005

من و زن عمو

نمی تونستم باور کنم!. تو همون لحظه هم که داشتم اون کارو میکردم برام باور کردنی نبود. هیچ چیزی رو نمی تونستم ببینم جز کس زن عموم که رو پشت بوم خونشون توی اون انباری تاریک و کثیف جلوم باز شده بود. انگار زبون و دست و کیرم رو داشت دعوت به تو رفتن میکرد. زن عموم که دو سال پیش با عموم ازدواج کرده بود زن خیلی خوشگل و جذابی بود. ولی از همون روز اول یه جور محبت عجیبی بین من و اون برقرار شده بود. که آخرش ما رو به این انباری تاریک رو پشت بوم کشوند... تفاوت سنی شش سالمون مهم نبود... مهم این بود که من از همون روز عروسی عموم تو کف این زن خوشگلش بودم و اون هم یواش یواش به من علاقمند شده بود. ولی هیچکدوم جرات بیان کردنش رو نداشتیم. تا اون روز که من برای درست کردن آنتن ماهواره ی خونه ی عموم اینا رفتم اونجا. وقتی رسیدم عموم نبود. زن عموم در رو برام باز کرد و عوض شوهرش معذرت خواهی کرد. از همون لحظه میدونستم که یه اتفاقاتی داره میفته. نگاههای زن عموم خیلی حشری کننده تر از اون چیزی بود که فکرشو می کردم. ولی نمیتونستم به این فکر کنم که به عموم خیانت کنم. رفتم رو پشت بوم. اصرارهای زن عموم واسه اینکه یه دقیقه پایین پیشش بشینم و یه چایی بخورم فایده ای نداشت. نمیخواستم ریسک کنم. بعد از چند دقیقه زن عموم اومد رو پشت بوم. گفت: رضا جون ، یه ال ان بی هم اینجا تو انباری هست. اگه خواستی بیا. من خام شدم و رفتم و چه خوش رفتنی بود!!!. پشت سر زن عموم که وارد انباری شدم دیدم زن عموم چادرش رو از سرش برداشته و لخت لخت جلوی منه. مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم. در واقع داشتم زیارتش میکردم. این تن و بدن و صورت زیبا رو. هیچ نقصی نداشت. کون ، به اندازه ی مناسب. کس ، خوشگل و کم مو. پستونای درشت و سفت و پوست کشیده و سفید. زن عموم با اون موهای خرمایی فر همه چیز رو آماده کرده بود برای کیر بیچاره ی من تا قد علم بکنه و بخواد شلوار جین رو جر بده. تا اومدم بیام بیرون زن عموم دستمو گرفت. بعدش از پشت سرم گرفت و هل داد پایین روی سینه هاش. لبم چسبیده بود به نوک پستونش و چاره ای نداشتم جز اینکه بلیسمش. دیگه برام عموم مهم نبود. خودم مهم بودم و این کیر لامصب. زن عموم گفت: فکر میکنی میذاشتم از دستم در بری؟ دو سال منتظر این لحظه بودم. بعدش هم سرمو آورد بالا و یه لب جانانه ازم گرفت و خودش رو رو تنم کشید. رفت پایین و جلوی کیرم نشست. زیپ شلوار رو داد پایین و از پشت شورت کیر گنده ام رو درآورد و یهو همه شو تا ته گذاشت تو دهنش. من مردم و زنده شدم از لذت. نمیدونستم سکس از راه دهن میتونه انقدر جالب و لذت بخش باشه. پیرهنمو آروم آروم درآوردم. شلوارمو دادم پایین و زن عموم رو بلند کردم و نشستم جلو کسش. تا اون موقع هیچ کسی رو تا این اندازه از نزدیک ندیده بودم. برای اولین بار لبمو گذاشتم رو کس بی نظیرش و شروع کردم به لیسیدن. از صدای ناله های زن عموم خودم هم لذت می بردم. با هر آهش کیرم انگار دو سانت بزرگتر میشد!!! چوچوله ی خوشگلش رو پیدا کردم و شروع کردم خوردن و با زبونم باهاش بازی کردن. از اون طرف هم یه دستم رو روی یکی از پستونای سفت و بزرگش گذاشته بودم و فشار می دادم. یه دست دیگه ام رو رو کس و کونش می مالیدم. گاهی اوقات انگشت اشاره م رو دم کسش بازی میدادم تا حال کنه. تو اون مدت سه بار زن عموم رو ارضا کردم. چیزی که عموم تو دو سال نتونسته بود حتی یه بار از پسش بر بیاد. (اینو بعداً خود زن عموم بهم گفت.)! بلند شدم و زن عموم رو برگردوندم رو به دیوار و خودم رفتم پشتش. لای پاشو باز کردم. نوک کیرمو با تف خیس کردم و از لای پاش بردم گذاشتم رو کسش و شروع کردم به بازی دادن کیرم. هر دو مون حسابی حشری بودیم. زن عموم هی میگفت: "بکنش تو لامصب". ولی من نمی کردم. دوست داشتم التماسم کنه. ولی آخرش نتونستم خودمو کنترل کنم. کیرمو هل دادم تو اون دروازه ی بهشتی که زندگی دوباره بهم داد. داغ و تنگ و نرم. برای اینکه داغیش رو بهتر حس کنم کیرمو به طور کامل بیرون می آوردم و دوباره میدادم تو. این حرکت رو چند بار انجام دادم. تا بالاخره تلمبه زنی رو شروع کردم و صدای آه و اووه زن عموم رو بلند کردم. باورم نمیشد که دارم زنی رو میکنم که کل فامیل تو کف دیدنش هستن. فکر این که دارم همچین کسی رو میکنم بیشتر و بیشتر تحریکم میکرد. داشتم ارضا میشدم که زن عموم فهمید و برگشت و کیرم از تو کسش اومد بیرون. بهم گفت: میخوام خودم ارضات کنم. میخوام آب کیرتو تا آخر بخورم. عموت که نمیذاره من آب کیرشو بخورم. تو چی؟ گفتم: من از خدامه. بخور کیرمو که آبم داره میاد. بخورش که همین الانه که بریزه زمین. کیرم رو گرفت و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن و مالوندن. هی می گفتم: آها. بخور که الان تو دهنت منفجر میشه. بخور که الان... و آبم اومد. با چه فشاری هم اومد. ولی زن عموم تکون هم نخورد. همش رو تا ته خورد و آخ هم نگفت. من برای نزدیک به سی ثانیه داشتم میلرزیدم. وقتی هم که آبمو کامل تو دهن زن عموم خالی کردم باز هم رضایت نمی داد و داشت با زبون نرم و گرمش کیرم رو می لیسید و حسابی تمیزش میکرد. یادم رفت بگم "زن عموم خیلی وسواسیه"!