Thursday, November 23, 2006

باسن بزرگ

سلام. من پیمان 23 ساله هستم. من تا چند سال پیش علاقه زیادی به زنهای سن بالا نداشتم تا این که یک صحنه ی شگفت انگیز کاملا نظرم رو عوض کرد و من عاشق خانومای سن بالا و چاق شدم. 5 سال پیش وقتی از مدرسه زود برگشتم وارد خونه شدم و طرف اتاق خودم رفتم که چیزی نظرم رو جلب کرد. در اتاق مامانم نیمه باز بود و یک چیز سفید می درخشید! یک کره ی سفید و بسیار بزرگ. جلوتر رفتم و با دقت نگاه کردم. واااای! مامان، پشت به من روی یک چهار پایه لخت لخت، نشسته بود و من دو، سه متری با اون فاصله داشتم. باسن بزرگ و سفیدش رو که دیدم میخکوب شدم. کیرم یهو زد بالا. گوشت باسنش از دو طرف چهارپایه زده بود بیرون. چون پشتش به من بود و فکر می کرد کسی خونه نیست من راحت می تونستم دید بزنم. باورم نمی شد که یک کون می تونه اینقدر بزرگ و زیبا باشه. من قبلا از روی لباس متوجه بزرگی اون شده بودم ولی فکر نمی کردم این قدر زیبا باشه. وقتی بلند شد دو شقه ی کونش شروع به لرزیدن کرد.تا چند لحظه بعد هم تکون می خورد. حالت جالبی داشت. مامان اون موقع 37 ساله بود. پوست بدنش حتی یک چروک یا مو نداشت. سفید، صاف و گوشتی. با اینکه باسن بزرگی داشت خیلی چاق نبود. بدن خوش استیلی داشت. رونای تپلش به باسنش متصل بودن.وقتی راه می رفت، یک طرف باسنش بالا می رفت و طرف دیگه ول می شد و تکون تکون می خورد. مثل سینی بزرگ ژله! کمرش هم نسبتاً باریک بود. فقط شکمش کمی برجسته بود. دو تیکه دنبه دو طرف ناف با دو تا خط کمونی از هم جدا می شد. حتی شکمش هم زیبا بود. سینه های سفید و برجسته و متناسب داشت. نوکش کلفت بود و به رنگ قهوه ای تیره. خلاصه اون روز حسابی حال کردم. همون وقت نتونستم جق بزنم چون ممکن بود ببینه ولی بعدها به یادش خیلی جق زدم. از اون روز با دقت بیشتری راه رفتن مامانمو نگاه می کردم. با هر قدم باسنش می لرزید و اون کون قلمبه و پهن زیر دامنش تکون تکون می خورد. همیشه تصور می کردم اگه مامان یه کمربند دستگاه لاغری که ویبره داره رو دور کمرش ببنده و دستگاه رو روشن کنه چه صحنه ی فوق العاده ای به وجود میاد. از اون روز به بعد یک چیز دیگه هم متوجه شدم. وقتی مامان بیرون از خونه می رفت نگاه هر مردی که از نزدیک اون رد می شد متوجه پشتش بود. مخصوصا مردای با تجربه وقتی باسن بزرگش رو میدیدن آب از لب و لوچشون راه می افتاد، چشماشون گرد می شد و معلوم به نفس نفس می افتادن. بعضی ها هم پشت سر ما راه می افتادن و از پشت سر راه رفتن مامان رو نگاه می کردن. من هم به روی خودم نمی آوردم جون برام لذتبخش بود که مردای دیگه هم از دیدن باسن مامان حتی از زیر لباس هم لذت ببرن. یه روز هم یه مرد حدود 50 ساله پشت سر ما راه افتاد و دستش تو جیب شلوارش بود و معلوم بود داره کیرشو می ماله. من که زیر چشمی نگاش می کردم خودمم حشری شدم و دستمو از تو جیب شلوار به کیرم رسوندم و جق زدم. مامانم حواسش به مغازه ها بود . مرده درست پشت مامان به فاصله چند سانتی راه می رفت و چشم به باسنش دوخته بود. از خود بی خود شده بود و برای کون مامان که زیر چادر تکون می خورد و با هر قدم چادر رو به این طرف و اون طرف می کشید لب می انداخت. کم کم صدای نفسای مرده بلند شد و یک داد یواش زد، هن و هن کرد و وایساد. معلوم بود که آبش اومده. به همین شکل مامان وقتی به مغازه بابا می رفت که تو یکی از خیابونای مرکز شهر بود همه ی دوستان و همسایه ها مامان رو می دیدن و اون اندام قلمبش توجه همه رو جلب می کرد. من این رو از نگاهشون می فهمیدم که یواشکی به پشت مامان خیره می شدن و زیر لب چیزی می گفتن. احتمالا می گفتن: جوووووون به این کون... چی می کنه این حسین آقا... رو مرده بزاری زنده میشه... ماشالا... خلاصه گذشت و من هم رفتم دانشگاه تو یه شهرستان دیگه و یه خونه اجاره کردم و بیشتر سال رو همون جا بودم. یه بار آخرین امتحان ترم بهمن رو که دادیم من به یه بلیت اتوبوس گرفتم و بی خبر به سمت شهر خودمون راه افتادم. حدود ساعت 5 عصر بود که به در خونه رسیدم. ماشین پژوی یکی از همکارای بابام رو در خونه دیدم. من ماشینو کامل می شناختم. تعجب کردم اون موقع روز بابا چرا دوستاشو که باید در مغازه باشن رو دعوت کرده خونه. اما چون خسته بودم تصمیم گرفتم یواش برم تو اتاقم. آروم در رو باز کردم دیدم چند جفت کفش مردونه دم دره. یواش رفتم تو دیدم تو مهمون خونه کسی نیست و از داخل اتاق خواب صداهای عجیبی می اومد. فکر کردم بابام با دوستاش دارن فیلم سوپر می بینن. ولی بابام اهل این کارا نبود. لای در باز بود. آروم نگاه کردم. یک صحنه ی باور نکردنی! خشکم زد. خودمو یه کم جا به جا کردم که بهتر ببینم. دیدم علی آقا و آقا مرتضی دو تا از همکارای بابام و اون یکی آقا مهدی کفاشی کنار مغازه لخت رو تخت نشستن و دستشون به کیرای شق شدشون بود که داشت پوست خودشو پاره می کرد و می زد بیرون. نفس نفس می زدن و می گفتن: جووووون، یه کم راه برو مهری خانوم تا بلرزه. جوووون، وااااای، چی درست کرده این حسین آقا. لامصب کار دسته. و دستشو زد روی چیزی که شالاپ صدا کرد. اون طرفو نمی دیدم که یه مرتبه دیدم مامان لخت مادر زاد در حالی که دو نفر جلوش زانو زده بودن و باسن و شکمشو تو بغل گرفته بودنو دائم می بوسیدنش و با دست می زدن روش، به طرف تخت اومد و گفت: واسه شما درست کرده، مال خودتونه، هر کار دوست دارین باهاش بکنین. و دستشو به طرف کیر علی آقا و آقا مرتضی برد و گفت: وای، چه بزرگه! و دولا شد و شروع هر دوتا کیر رو با ولع خوردن. مرد ها هم دائما حرفای سکسی می زدن که مامان و خودشونو بیشتر تحریک کنن و روی بدنش دست می کشیدن. دونفر مه یکیشون یه همسایه دیگه مغازه بود و اون یکی رو من نمی شناختم از پشت باسن مامانو تو بغل گرفته بودن و می زدن روش تا بلرزه و از پشت سوراخ کس و کونشو لیس می زدن. چشمای مامان سرخ شده بود و نفس نفساش به ناله های لذت تبدیل می شد و می گفت: جوووون، وااااای، کیر، کیر، جووون، چه گندس. دو برابر کیر شوهرمه. واااااای... پشت در از دیدن اون صحنه ها خشکم زده بود. باورم نمی شد مامانم این کارو بکنه. آخه اون مومن بود و چادر هم سر می کرد ولی حالا لخت لخت با 5 تا مرد شهوتی داخل اتاق در حال سکس بود. اون موقع مامان حدودا 41 سال داشت و نسبت به 4 سال قبل چاق تر شده بود. مردها طوری مبهوت اندام و باسن سفید مامان شده بودن که با این که قبلش حسابی تریاک کشیده بودن آبشون می ریخت رو کونش. یه نفر از عقب یکی از جلو و بقیه هم گاهی کیرشونو تو دهنش می داشتن گاهی هم یه پشتش می رفتن و جاشونو با کسی که از پشت می کرد عوض می کردن. وقتی یه نفر کیرشو از تو سوراخ کونش درمی آورد سوراخ همین طور باز می موند طوری که یه سکه ده تومنی از توش بدون اصطکاک رد می شد. صداها کم کم به ناله تبدیل می شد و انقدر آب روی باسن و سینه هاش ریخته بودن که ازش چکه می کرد می ریخت رو زمین. موکت کف اتاق هم خیس شده بود. اون روز من پشت در چند بار جق زدم. چشمای گرسنه ی مردا و کیرهای بزرگشون که مثل تنه ی درخت راست شده بود و با حرص به بدن مامانم نگاه می کردن و روش دست می کشیدن، منو بیشتر حشری می کرد. مامان تا شب فقط کس و کون می داد و کیر و آب می خورد و چند بار هم ارضا شد. به مردها می گفت که مدت ها بود ارضا نشده بود چون بابا زود آبش می اومده و می خوابیده. بعد از انجام کار من تو اتاق قایم شدم و تازه اونا مامانمو بغل کردن و با هم به حموم رفتن. از نوک تیره ی سینش منی می چکید و از فرط لذت چشماشو بسته بود و می خندید. بعد از اون روز مامانو با چند نفر دیگه دیدم که بعدا براتون تعریف می کنم. سکسی باشید.

Friday, November 17, 2006

مهرداد و خاله مهديه

من مهرداد هستم 18 سالمه و يک خاله دارم اسمش مهديه است و 33 سال داره و قد نسبتا بلندي داره و اندام خيلي قشنگي داره. موضوع از اين جا شروع ميشه که من تو دانشگاهي نزديکي ميدان ونک قبول شدم و خودم و خانوادم تصميم گرفتيم که من پيش خالم بمونم چون خونشون نزديک دانشگام بود. منم که خيلي خوشحال شدم چون از بچگي خالمو خيلي دوست داشتم و اين رابطه دو طرفه بود. به هر حال من وسايلمو بستم رفتم سمت خانه خالم. وقتي رسيدم زنگ زدم و خالم در رو باز کرد. بعد از دست دادن و روبوسي اتاق سابق دختر خالم هدي را نشون داد. من و خالم از همون روز اول خانه تنها بوديم. چون شوهر خالم کارش طوري بود که 3 ماه را تو شيراز بود و يک ماه تهران و هدي هم 2 ماهي مي شد ازدواج کرده بود و همين موضوع بيشتر منو تحريک کرد. روز به روز خالم نسبت به من راحت تر مي شد و کمتر از گذشته بدنشو مي پوشاند تا جايي رسيد که ديگه جلوي من با تاپ و شلوارک مي گشت و روز به روز من تحريک تر مي شدم. يک روز که از مسابقه واليبال برگشتم (در ضمن واليبالست خوبي هستم) يک راست رفتم حمام تا خودمو بشورم. 5 دقيقه اي نگذشته بود که خالم در زد گفت: مي خواي بيام پشتتو کيسه بکشم؟ منم از خدا خواسته در را باز کردم و خاله مهديه آمد تو.(البته شورت پام بود). شلوارکشو تا زد... حالا قشنگ ديگه ران پاهاش معلوم بود. بعد کيسه را برداشت شروع کرد به کشيدن پشتم. حالا من بودم و يک کير شق شده که به زور لاي پاهم قايمش کرده بودم. هر بار که پاهاي خاله مهديم به پشتم مي خورد کيرم بيشتر از قبل شق مي شد. اون روز گذشت تا يک روز که خالم رفته بود حمام رفتم در زدم گفتم: خاله مهديه بيام پشتتو کيسه بکشم!؟ اولش امتناع کرد ولي بعد که من اصرار کردم قبول کرد و درو باز کرد. وقتي رفتم تو ديدم خالم با يک شورت و کرست که پشتش به منه نشسته... ديگه به خودم گفتم بايد همين امروز بکنمش. تو همين فکرا بودم که خاله مهديه گفت: کجايي؟ نيومده رفتي تو فکر وخيال. اين حرفش يک مقدار قلقلکم داد. کيسه را يرداشتم شروع کردم کيسه کشيدن و با دست ديگه آروم آروم بدن خالمو لمس مي کردم و يواش يواش داشتم به شورتش نزديک مي کردم که گفت: مهرداد اگه مي خواي بند کرستمو باز کن تا راحتر کيسه بکشي. منم از خدا خواسته سريع باز کردم ولي سينه هاشو نمي ديدم چون پشتش به من بود. بعد دوباره شروع کردم به کيسه کشيدن و دست چپمو از پشت به سينه هاي خالم نزديک مي کردم که با عکس العمل خالم مواجه شدم. بعد به خالم گفتم تموم شد. حالا مي خوام تمام بدنتو ليف بکشم. اونم قبول کرد. سريع پريدم جلوي خالم که ليفو بردارم که نگاهم به سينهاش افتاد... واي چي بود نمي تونستم جلوي خودمو بگيرم .. تو همين موقع خالم گفت مهرداد شلوارتو در بيار خيس نشه... منم سريع در آوردم که يهو خالم گفت: اون زير چه خبره؟ گفتم هيچي. بعد ليفو صابوني کردم و رو به خالم کردم گفتم: اول مي خوام سينه هاتو ليف بزنم شروع کردم به ليف زدن. ولي چه ليفي! دستم رو سينه هاي خالم داشت بازي مي کرد. بعد ليفو بردم نزديک شورت خالم و شروع کردم از روي شورت نوازش. به خالم گفتم: مي خوام شورتتو در بيارم. منتظر جوابش نشدم و سريع در آوردم. واي نمي شد ديگه تحمل کرد. يک کس خوشگل بي مو تازه تراشيده که حالا براي من بود. به خالم گفتم: مي خوام امروز شوهرت باشم. اونم قبول کرد. سريع لبامو نزديک لباش کردم و شروع کرديم به خوردن لباي هم و با دست راستم داشتم کسش نوازش مي دادمبعد از اينکه لبامون حدود 3-4 دقيقه تو لباي هم قفل بود رفتم سراغ سينه هاي خالم شروع کردم به خوردن. با دندونام سر پستوناش گاز مي گرفتم. صداي دادش به مراتب بيشتر مي شد. بعد خالم گفت مهرداد ميخوام ببينم خواهرم چي به دنيا آورده. بعد از اين که از روي شورت کيرمو حسابي ماليد شورتمو پايين کشيد. همين که ديد گفت: واي يعني مي خواد بره تو کسم؟ ديگه من و خالم جفتمون لخت رو يه روي هم بوديم. خالم با مهارت تمام شروع کرد به ساک زدن. حالا صداي من حمام را گرفته بود. آخ که چقدر ماهر بود. خيلي با ولع اين کار رو مي کرد. خيلي خوب اين کار رو انجام مي داد و معلوم بود خيلي دوست داره. بعدش به اون گفتم:گ مي خوام بکنمت و اون در حالي که يه لب ازم گرفت به صورت طاق باز خوابيد. خودش کيرم رو به داخل کسش هدايت کرد. خيس خيس بود و خيلي داغ. خاله مهديه هم که از بس جيغ مي زد داشت نفسش بند مي اومد و غرق لذت بود. کم کم سرعتم رو تند کردم و همين طور اون رو مي بوسيدم. که گفت: حالا تو بخواب و من بشينم روت. اين کارو کردم. اين طوري هم خيلي حال مي داد. کيرم تا ته مي رفت توي کسش و مثل قبل همش قربون صدقم مي رفت. يه دفعه بدنش شروع کرد به لرزش و در حالي که من رو تو بغلش گرفته بود از فرط شهوت جيغ مي زد و بعدش آروم شد که فهميدم ارضاء شده. يه کم بعدش به خاله گفتم: من کم کم داره آبم مي ياد و اون از روم بلند شد و در حالي که سريع برام ساک مي زد تمام آبم رو روي سينهاش خالي کردم و بعدش روي هم افتاديم. بعد از اين که جون گرفتيم بلند شديم و بدن همديگرو شستيم!! و از هم لب مي گرفتيم. کارمون که تموم شد از حموم اومديم بيرون و رفتيم شام بخوريم. در حين شام خوردن خالم گفت: مهرداد تو ديگه شوهر دوم مني. هر وقت حامد(شوهر خالم) نبود من و تو براي هم هستيم. منم که خيلي خو شحال شدم بلند شدم و رفتم از خاله مهديه لب گرفتم و دوباره کارمون شروع شد. بعد از اون تا صبح تو بغل همديگه خوابيديم. منتظر داستان هاي بعدي من باشيد. چون تو اون مي خوام از سکس با خالم وهدي براتون بگم

Tuesday, November 14, 2006

دوستم امــید و خواهـــــــــــــــــرش

نوشته : پیمــان
عزیزان سلام. این ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم راجع به خاطره ای از یکی از دوستامه به نام امــید. این دوست من که الان به اتفاق خونوادش رفتن دانمارک برای زندگی، خیلی با من ندار و خودمونی بود، که حتی داستان خودش و خواهرشو برام تعریف کرد که می خونین. منم کوچیکتون پیمانم. امیدوارم از این داستان هم خوشتون بیاد. تقدیم به مامان سکسی عزیز. القصه: امید دوستم، یه خونواده ی 4 نفرین. خواهرش با خودشو بابا و مامانش. این امید از خواهرش 2 سال کوچیک تره. اسم خواهرشم مهتابه. الهی خودم قربونش برم. خیلی جیگره. خوش هیکل ، کون تپل، کمر باریک، نه چاق نه لاغر، خلاصه مانکنه. از چهره چی بگم که منو که سهله، داداششم کشته. تقریبا شبیه بریتنی اسپیرزه. خلاصه خیلی ناز و خوردنیه. از اینجا از زبان امید می شنویم: مهتاب ، خواهرم 24 سالشه منم 22 سالمه. مهتاب همیشه تو خونه راحت می گرده جوری که بعضی وقتها بابام بهش تذکر میده. اتاق من و مهتاب بغل همه. کامپیوتر هم تو اتاق منه. یعنی موقع هایی که من نیستم ، خواهرم میاد سراغش. یا شوء نگاه می کنه یا می چته، اینترنت و از این چیزا... ما کلا با هم نداریم مثلا اون از پسرا می پرسه منم از دخترا و این که با چه چیزایی بیشتر حال می کنن. اونم دست و پا شکسته یه چیزایی میگه. من ولی از همون اول عادت داشتم با مهتابمون رک باشم و راحت. اینا گذشت تا یه روز که بابام سرکار بود و طبق معمولم مامانم برای دوره زنها خونه ی خالم رفته بود. از قضا خواهرمم حوصله این جور جاها رو نداشته که خونه موند. ساعت حدودای سه عصر بود که مهتاب در اتاقمو زد و اومد تو با صورت ورم کرده و چشم گریون. گفتم: چیه آبجی؟ گفت: می تونم بهت اعتماد کنم و باهات رک باشم؟ گفتم: چرا که نه، مگه تا حالا غیر این بوده؟ گفت: نه داداش، اما این مسئله فرق داره ممکنه خیلی عصبانی شی. یا حتی منو بزنی! گفتم: بچه شدیا، حالا میگی یا نه؟ طفلک بد جوری دلش پر بود. تا شروع کرد اشکشم سرازیر شد. گفت: یه چند وقتیه با یه پسره که همکلاسی دانشگامه دوست شدم. به ظاهر پسر خوب و متینی می اومد، اما باطن... حدود 3 ماه با هم دوست بودیم تا این که منه خر نفهم از رو عشق و علاقه خرکی، با کلی دعوت از اون راضی شدم برم خونش. می گفت: می خوام بعدا تو رو به مامانم معرفی کنم. می دونم تا ببیندت ازت خوشش میاد بعد هم قرار خواستگاری... منم که خام زبون این بی همه چیز بی مرام شده بودم (البته همه پسرا این طور نیستنا)، رفتم خونش که البته می دونستم اون موقع کسی خونه نیست. پیش خودم می گفتم: نه بابا نترس، سعید (دوست پسرش) اینطوریا نیست ،منو می خواد؛ مطمئنم کاریم نداره. فقط می خواد در مورد آیندمون راحت تر از پارک و خیابون حرف بزنیم. بعد از یه پذیرایی ساده از طرف سعید یهو ماهواره رو روشن کرد زد رو کانال سکسی (اسپایس) منم سرمو انداختم پایین. احساس بدی پیدا کردم. می خواستم از اونجا برم که اون نامرد گفت: خودمو کشتم تا توی جیگرو بیارم خونه حالا بذارم به همین راحتیا بری؟ اصلا فکرشم نکن. منم گریه ام گرفته بود اونم تا این وضع منو دید از در نازکشی و زبون بازی وارد شد که: آره من عاشقتم و می خوامت و ... کاریت ندارم فقط می خوام ببوسمت. همین. منم کم کم خام حرفای قشنگش شدم و اونم از فرصت استفاده کرد و ماچم کرد. از لبام. منم یهو انگار به خلسه رفته باشم، گیج و شل شدم .... بعد از یک ساعت یا بیشتر به خودم اومدم دیدم بله آقا سعید نامرد اون کاری رو که نباید می کرده کرده بود. اینجا که رسید صدای گریش اوج گرفت. من اول خیلی عصبانی بودم واسه این که حالا میاد میگه، منو نامحرم می دونسته ولی از طرفیم دلم واسش سوخت و دیدم تا حدودی هم حق داره، گول خورده دیگه، دیگه گذشته باید به آینده فکر کرد. بغلش کردم و موهای خوشبوشو ناز کردم. اشکاشو پاک کردم و دلداریش دادم. باور نمی کرد من انقدر ریلکس باشم. منم گفتم: تو باید از این به بعد همه چی رو همون موقع به من بگی نه الان که کار از کار گذشته عزیزم. فهمیدی یا نه؟ بعدم خودم مادر این سعید بی ناموس رو به عزاش می نشونم. خواهرم که کمی آروم شده بود و حالا هم یک حامی پر قدرت واقعی پیدا کرده بود در جوابم گفت: امید جونم می دونستم هوای منو داری. بعد هم سعید بی شرف انتقالی گرفت رفت شهرستان. بعدا فهمیدم اصلا خونوادشم شهرستانن اون خونه هم دانشجوئی بود. گفتم: به هر حال من تا قیام قیامت دنبالشم، گیرش بیارم فقط... اونم یه ماچم کرد که همون لحظه منم صورتمو ناخودآگاه به سمتش برگردوندم که لبامون به هم برخورد کرد. اونم که به هوای یه بوسه آبدار و محکم اومده بود، حالا فهمید یا نفهمید، که هم زمان یه لب آبدار از هم گرفتیم که خیلیم مزه داد. در ضمن منم که از اون لحاظ (سکس) تقریبا روم بهش باز شده بود جوری که متوجه بشه گفتم: وای چسبیدا! همینه که این سعید دیوث ول کنت نبود. اونم که از خجالت سرخ شده بود انگار خوشش اومد و با یه عشوه که تا به حال برام نیومده بود، در رو وا کرد و رفت تو اتاقش ولی این بار خوشحال. اون شب، نیمه های شب بود که من داشتم یه فیلم سوپر تو کامپیوترم نگاه می کردم. یهو احساس کردم کسی پشتمه. برگشتم دیدم خواهرم مهتابه. با لباس خواب که منو خیلی حشری تر می کرد. حالا منم حشری فیلمه، اونم دیده بوده یواشکی، حشری هم شده بود. من سریع مانیتورو خاموش کردم ولی چراغ خوابم همیشه روشنه. گفتم: چیه عین دزدا اومدی؟ لااقل سرفه ای چیزی. تا من بفهمم اومدی. گفت: ببخشید داداش نمی خواستم مزاحمت بشم تازه اومدم، آخه یه خواب خیلی بد دیدم. امروزم همش با بچه ها از روح و جن حرف زدیم منم که می دونی چقدر ترسوام. اومدم اگه میشه پایین تختت بخوابم. منم هاج و واج ، گفتم: باشه ولی من الان نمی خوابم. تو برو تو تخت من روتم کن اون ور. پتو روهم بکش سرت بخواب. منم رو زمین می خوابم. خوب؟ - خوب، مرسی امید جون . صدای خودم و خواهرم یه لرزشی خاص آدمای شهوتی رو داشت. سریع رفت همون جور که گفته بودم خوابید. منم که حشرم زده بود بالا رفتم در رو قفل کردم و اومدم مانیتور رو روشن کردم. باقی فیلمو با صدای قطع نگاه کردم. وسطاش بودم که یهو گرمای دستی رو، رو شونم حس کردم. برگشتم دیدم وای یه ناز خانوم جیــــــــــگر پشتم وایستاده، چشماشم بسته داره پشتمو می ماله. بعد با چشم نیمه باز گفت: امید میای مشت و مالم بدی؟ آخه من ماساژور خوبیم. منم مثه آدمای مسخ شده و هیپنوتیزم، بدون حرف پا شدم کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم سرکارم. اونم چه کاری!!! گفت: می خوام مشتی ماساژم بدی عین دوست دخترات. من سریع منظورشو که سکسه فهمیدم، تنها زبونی که فوری درکش می کنم. خلاصه بهش گفتم: اگه دوست داری لباستو دربیار راحت بشیم. گفت: من امشب در اختیارتم. فکر کن شمیم دوست دخترته، هر کاری می خوای بکن. صداش از شهوت زیاد می لرزید. منم فوری لباساشو که آرزو داشتم لخت کاملشو ببینم، درآوردم ولی شورت و کرستشو نه. شروع کردم به ماساژ از بالا تا پایین می گفت: دیروز با دوستام رفتم استخر. چون خیلی وقت بود نرفته بودم، تمام بدنم کوفته شده. منم خیلی نرم و باحال که نزدیک بود یه بار آبم بیاد، مشت و مال می دادم. همین طور رفتم از شونه هاش و گردنش به پایین. رسیدم به سینه های ناز گوشتیش که واقعا خوردن داشت. دستمو که گذاشتم روش حس کردم نفسش بند اومد. فهمیدم که نقطه حساس شهوتش پستوناشه. منم نرم می مالیدم که گفت: امید عزیزم اگه راحت نیستی می تونی سوتین منو دربیاری. ایول! چه خواهر بامرامی که بفکر راحتی داداششه. منم بدون حرف دستورشو اجرا کردم، تا باشه ازین دستورا، کرسته کرم رنگشو درآوردم. بعد طاقتم تموم شد. برگردوندمش به طور طاق باز خوابید. منم تا چشمم به پستوناش افتاد دیگه کس خل شدم. یه کم مالیدم تا فکر نکنه ندید بدیدم. دیدم داره از حال میره. خجالت می کشید رک بگه سینه هامو بخور. منم که فکرشو خوندم. اول یه لب آرتیستی جانانه ازش گرفتم. بعد آروم زبونمو می زدم به نوک قهوه ای رنگ ناز سینش. اونم نامردی نکرد و سرمو فشار داد لای پستوناش. دیگه رومون به هم وا شده بود. من که اول آروم کار می کردم دیگه با شدت هر چه بیشتر پستونای خوشمزش رو می کردم تو دهنم. یه گاز کوچولو هم از نوکش می زدم که خوشش می اومد و یه آه جیگرسوز از اعماق وجودش می داد بیرون که دلمو کباب می کرد. راستش پیش خودم گفتم: که اول اون بساکه بعد من کسشو می خورم. چون بدجوری بود حالش. می ترسیدم اون زودتر ارضا شه به من نرسه. این بود که خودم بی رو در وایسی شلوار گرمکن خونگیمو با شورتم یه جا درآوردم. که یهو تا چشمش به کیر علم شده من افتاد رنگ از روش پرید. مثل گچ شد، گفت: امید وای عجب چیزی داری تو! من فکر می کردم مال اون سعید نامرد بزرگه ولی مال اون نصفه اینم نیست. وای ی ی ی. گفتم: می خوام پارتی بازی کنی برام مشتی بخوریا. آخه من داداشتم دیگه. اونم اولش گفت: نه یعنی نمی تونم، آخه بزرگه تو دهنم جا نمی گیره. میره تو حلقم بالا میارما. گفتم: خب، هرچی شو تونستی بخور. منم پارتیت میشم اذیتت نمی کنم، خوشگلم. اونم با ناز و غمزه شروع کرد به ساک زدن. ولی چی می خورد. انگار کارش این بوده. داشت کیرمو قورت می داد دیگه؛ همچین با زبونش ازبالا تا پائین رو کیرم می کشید که آهمو درآورده بود. دیگه داشتم به اوج می رسیدم که گفت: تو هم می خوری داداش؟ گفتم: چرا نخورم؟ بیا... منم خودم واسش شورت خوش رنگشو درآوردم که یه لحظه خجالت هر دومون و در بر گرفت ولی باز خودم زود بر اوضاع جاری واقف شدم و کنترل رو به دست گرفتم. وای که چی می دیدم خدایی خوش به حال دامادمون که با مهتاب ازدواج می کنه. چه حالی می کنه ، مامانی، ناز، خوشگل و خوش هیکل و خوش کس و در کل سکسی بودن کاملش. یه کس ناز و مامانی داشت که یه دونه مو نداشت انگار اشتهای منو می دونست، منم افتادم به جونش وای که چه بویی داشت. انگار عطر رفته به خوردش و خوشمزه یعنی فعلا قابل خوردن بود. لبای چاک کسشو وا کردم زبونمو انداختم روش از بالا تا پایین حسابی خیس و لیس زدم. بعد چوچولشو مکیدم که دیگه جیغش دراومده بود. منم می گفتم: عزیزم خودتو کنترل کن یه وقت بابا اینا می فهمنا. اونم لبشو گاز می گرفت و ساکت می شد ولی مثل مار به خودش می پیچید. بعدش سوراخ صورتی رنگ کون نازشم که واقعا رو دست نداشت لیسیدم. حسابی حشرش زده بود بالا. خلاصه گفتم: چه جوریاس؟! راه داره دیگه از جلو؟ اونم با خجالت که دلم واقعا سوخت، و بغض گفت: خودت می دونی که میشه. گفتم: خواهر عزیزم درسته آدمی اشتباه می کنه اما باید حواسش باشه اشتباش زیاد براش گرون تموم نشه. تو می تونستی جور دیگه سکس کنی. نه از جلو، اشکال نداره من دکتر آشنا دارم ردیفش می کنم اما بیشتر مواظب باش. اونم با یه لبخند بوسم کرد جهت تشکر و دراز کشید. گفت: فقط آروم چون تنگه، مال توام کلفته. گفتم: باشه. کیرمو با آب لای کسش که دیگه می چکید حسابی خیس کردم. مالیدم به دروازه ی رویاها؛ یه آه گفت تا منم مصمم بشم برای ضربه نهائی. آروم آروم سر کلفتشو فرو کردم تو کسش که اولش تنگ بود، ولی یهو انگار راه باز بشه رفت تا یک سوم داخل. گفت: آخ خ خ خ. با جیغ که ترسیدم بیهوش بشه. چون سرخ شد و داغ کرد. می گفت: وای چه کلفته! سوختم. وای آروم. دارم می میرم از گرما. اوف ف ف. منم دیدم نه، انگار بدش نیومده. به هر حال تا جا باز کنه همه این درد رو دارن . یه کم دیگه فشار دادم؛ عضلاتش کم کم شل شد و کیرمو مکید تو، کیر منم داغ شد. وای چه حالی داشتم. دیوونه شده بودم اما نمی دونم چرا آبم نمی اومد. از شانس خوبم بود. منم با یه فشار دیگه قائله رو ختم به خیر کردم و تا دسته جا کردم. وای جـــــــــــون کی میره این همه راهو؟ چه کس تاپی. هر چی بگم وجدانی کم گفتم. نه این که خواهرمه ها، نه جدا. آروم شروع به تلمبه زدن کردم. یواش یواش رفت و آمدم روان تر و نرم تر می شد تا جایی که سرعتمو زیاد کردم که مهتاب هم طاقت نیاورد و پاهاشو انداخت دور کمرم محکم قفل کرد مبادا فرار کنم. اونم از این حرفای سکسی زنونه می زد مثل همه ولی با ناز و عشوه که آدم اگه آبش نیاد واقعا معجزه رخ داده. می گفت: وای داداشیم چه حالی میده. با تو بیشتر حال می کنم، جونم بکن عزیزم. می خوامت. بیشتر آخ اوه ه ه. وای امیدم، بکن، همه اون کیر کلفت باحالتو می خوام. خوش به حال زن و دوست دخترات. اوف. وای چه صحنه ای بود! واقعا سکسی بود، پستونای سایز 75-80 مهتاب مثل ژله تکون می خورد. چون منم با ضربه می کردم اونم به اوج رسیده بود. داشت می لرزید. یه جیغی زد که گفتم: الانه که ننه باباهه بریزن این جا. خوبه در قفله. بعد نگو به ارگاسم رسیده. احساس کردم نافم که به بالای چوچولش اصابت می کرد خیس شد. فهمیدم آبش اومده و ارضا شده ولی هنوز خالی خالی نشده. اینم از شانس سکسی خونوادگیمونه. منم با این صحنه ها و کس ناز خواهرم دیگه بیشتر تحمل نکردم. گفتم: دارم میام . می خوریش؟ گفت: خوشمزه اس؟ گفتم: مقوی و مفیده از لحاظ علمیم ثابت شده. گفت: باشه ولی قورت نمیدما. منم از کسش درآوردم ، اونم سریع مثل این که آموزش دیده باشه اومد زیر کیرم شروع به ساک زدن کرد. بعد از 5-6 میک زدن آبم همش تو دهنش خالی شد. تا تهشو تو دهنش نگه داشت. بعد تف کرد رو سینه هاش با دستش می مالیدش به نوک ورم کرده ی پستوناش. خیلی صحنه سکسی ای بود واقعا. حدود یک ساعت تو بغل هم خوابیدیم که من از خواب پریدم و اونم بیدار شد. خودشو راست و ریس کرد یه لب داد و شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش. ولی واقعا خالی شده بودما ، تا حالا سکس انقدر بهم حال نداده بود. من و پیمان دوستم که می شناسیدش، زیاد با هم کس کردیم اما اون می دونه مهتاب ما چه کسیه (خوش به حال من). خوب امیدوارم از خاطره ی دوستم امــید خوشتون اومده باشه. راستش منم با مهتاب بعد از این جریان، یه شیطونی ای داشتیم که بعدا براتون تعریف می کنم. وقتی من فهمیدم امید با خواهرش سکس داشته رابطمو باهاش کم کردم تا این که چند وقت پیش اومد واسه خداحافظی که برن خارج . ولی واقعا مهتاب تک بود

Thursday, November 09, 2006

سکس گروهی مریم

صبح اون روز هنوز خواب بودم كه عمم اومد بالای سرم وبیدارم كرد گفت: من و سعید داریم میریم. توهم پاشو صبحانه ات تو آشپزخونه آماده است. راستی یادم رفت بگم كه عمم شاغل بود. صبح می رفت وبعد ازظهر بر می گشت. اون روز هیچ چیزی كه بشه گفت پیش نیامد. حوالی ساعت 3 عمه اومد و دو سه ساعت بعد هم سرو كله سعید پیدا شد. اونشب هر وقت موقعیت مناسبی بود و مادرش نمی دید سعید آروم با دست می زد در كونم. منم عمدا هی از جلوش رد می شدم یا جلوش دولا می شدم كه مثلا چیزی رو بردارم ولی با این وجود اون شب هم بدون مسئله ای گذشت. فقط سعید گفت: فردا خونه ای یا میری جایی؟ منظور اون ازاین حرف برام روشن بود! صبح فردای اون روز سعید مثل روز قبلش با مادرش رفت و نزدیكای ساعت 9 بود كه دیدم زنگ در رو می زنند. رفتم دیدم سعیده. اومد تو. گفت: مریم خیلی احمقیت كردی زنگ زدی خونه ما. باید زنگ خونه دایی شون (عموی من بابای مهدی) اونا دیگه سیریش نمی شدن! منم گفتم: چی شده حالا؟ گفت: آخه الان مهدی...! گفتم: تو غصه مهدی رونخور. اون هروقت بخواد می تونه بیاد اینجا. بعدم رفتم تو آشپزخونه جلو یخچال دولا شده بودم كه چیزی بردارم دیدم اومد بغلم كرد. بلند شدم. گفتم: اذیت نكن. می خوام نهار درست كنم. كشیدم عقب. در یخچال رو بست. گفت: ناهار بامن. بعد در حالی كه من هنوز تو بغلش بودم منو هل داد سمت هال. از تو كمد دیواری یه تشك برداشت وانداخت وسط هال. بعد سریع شروع به لخت شدن كرد. دیگه لخت لخت شده بود. من همین طور داشتم نگاه ش می كردم! گفت: چیه ماتت برده؟ لخت شو دیگه! گفتم: آخه درد داره! خندید. گفت: باید درد داشته باشه. تو لخت شواین دفعه بهتره! منم لخت شدم. وقتی به شورتم رسیدم گفت: اونو بزار باشه خودم درمیارمش! گفت: بخواب. من دراز كشیدم روی زمین! گفت: دمر شو. منم دمر شدم. اول از روی شورت كفل هام رو با دوتا دستاش گرفت فشار داد. بعد شورتم رو تا نصفه كشید پایین. كفل هامو گرفت تو مشتش و از هم باز كرد و یك تف كوچیك انداخت روی سوراخ كونم و با یك انگشت تف مالوند درسوراخ كونم و آروم فرو كرد تو! درد زیادی نداشت ولی من عكس العمل نشون دادم. می دونستم اون از این حركت خوشش میاد و این حركت باعث میشه بیشتر با كون من ور بره. ولی اون گفت: بلند شو! بلند شدم. خودش به پشت خوابید و گفت: حالا بیا روی من طوری كه كونت روبه صورت من باشه بخواب.(69) شورتمو در آوردم و خوابیدم. اونم دوباره انگشتشو خیس كرد ، كرد تو كونم و گفت: توهم مشغول شو. منم كیرشو گرفتم تو دستم. چند تا جلق براش زدم. سرشو كردم تو دهنم. اونم داشت با انگشت تو كون من بازی می كرد و می گفت: الان كاری می كنم كه خرطوم فیلوهم تحمل كنی! بدجوری حواسمون پرت كار خودمون بود كه یكدفعه یه نفر داد زد: دارین چی كار می كنین؟ قلبم ایستاده بود. سریع سرمو بلند كردم. دیدم مهدیه (قبلا به شما گفته بودم كه مهدی پیش ما زندگی می كرد. حتی یه اتاق داشت. به خاطر همین هم كلیدهای ساختمونو داشت. ولی اون موقع یه مدتی بود كه بیشتر خونه خودشون می خوابید تا خونه ما). دوتایی از ته دل یه نفس راحت كشیدیم. من بلند شدم رفتم یه گوشه رو پا نشستم! سعید گفت: گوساله ، آدم این طوری میاد؟ و مهدی به شوخی گفت: اول تو بگو به اجازه كی دست زدی بهش!؟ مگه نمی دونی این مال منه؟ دفعه بعد بی اجازه دست بزنی دستتو قلم می كنم. بعد اومد جلومن ایستاد و گفت: كارت رو شروع كن كه بد هوسیم كردی دختر! من كمربندشو بازكردم. شلوارشوتا نصفه كشیدم پایین. كیرش افتاد بیرون. نه كاملا سفت شده بود نه شل شل بود. یه خورده كیرشو با دستم بالا پایین كردم. بعد كردم توی دهنم. كیرش تو دهنم هی بزرگتر می شد. بعد از چند لحظه سعید هم اومد كنارش ایستاد و به شوخی گفت: اجازه هست؟ - حالا چون دلت نشكنه آره! من كیرسعید رو تودستم گرفتم وبا اون بازی می كردم و كیر مهدی تو دهنم بود. كیر مهدی رو درآوردم و اونم تو دستم گرفتم كیرش دو برابر مال سعید بود. می خواستم ادامه بدم كه مهدی كیرشو از دستم كشید بیرون. من شروع به خوردن مال سعید كردم. بعد از چند لحظه مهدی كه لخت شده بود منو از جلو سعید بلند كرد. یه دستی در كسم كشید و گفت: خوبه. به پشت خوابید وبه من گفت: بیا بشین روش! منم رفتمو نشستم روش. همین طور آروم كه می نشستم كیرش وارد كسم می شد. وقتی كاملا نشستم یه كم مایل به سمت جلو شدم و با كمك مهدی رو كیرش بالا و پایین می كردم. در این حال سعید اومد بالای سر مهدی. كیرشو رو به صورتم گرفت. من با دست براش جلق می زدم وگاه گاهی هم سر كیرشومی كردم تودهنم. مدتی كه گذشت سعید گفت: منم برم رو كون؟ مهدی گفت: خوب برو ولی تف نزن! من تو جیبم كرم آوردم! سعید كیرشو چرب كرد. بعد یه كم از اون در سوراخ كونم مالید. مهدی با دستاش بدنمو بالا نگه داشت وسعید كیرشوكرد تو كونم. همزمان با این كار من ارضا شدم و بعدش مهدی دستشو از زیر بدنم آزاد كرد. با ورود كیر مهدی تو كسم كیر سعید بیرون اومد! من دیگه حال بالا و پایین كردن نداشتم مهدی بدن منو بلند می كرد و سعید فرو می كرد و وقتی كیر مهدی فرو می رفت كیر سعید بیرون می اومد. بعد از مدتی مهدی خسته شد و منو ول كرد و سعید در حالی كه كیر مهدی تو كسم بود با فشار وزنش تو كونم جا می كرد وقتی كیرش می رفت تو احساس می كردم شكمم داره پاره می شه. سرعتشو زیاد كرد و بعد ازمدتی كیرشو در آورد ومحكم سرشو نگه داشت و روی دستمال كاغذی خودشو خالی كرد. بعدش مهدی منو دمر خوابوند. كیرشو كرد تو كونم. كیرش خیلی كلفت بود و كونم درد گرفت. به خاطر همین كیرشو درآورد. منو به پشت خوابوند. مچ پامو با دست گرفت وبالا آورد و كیرشو تو كونم جا كرد و شروع به تلنبه زدن كرد وهمین طور سرعتشو بالا تر می برد تا من برای بار دوم ارضا شدم. چند لحظه بعد كیرشودر آورد و آبشو روی شكمم خالی كرد. كیر پر آبی داشت و از بین ناف تا سینم از اب مهدی پر شده بود. چند دقیقه همین طوری كف هال خوابیده بودم و با دستم با آب مهدی بازی می كردم. بعدش رفتم حموم یه دوش گرفتم. وقتی بیرون اومده بودم پیك سفارش غذا سعید رو آورده بود. بعد از نهار اون دوتا رفتند و من خونه رو تمیز كردم ومنتظر عمه ماندم.

Thursday, November 02, 2006

مامان پرستار

سلام این داستان رو یکی از خوانندگان وبلاگ خواسته تا اون رو بزارم تو وبلاگ که همه بخونن. حالا از زبان خودش این ماجرارو بخونین. من آرش هستم 19 ساله از تهران. من می خوام ماجرایی رو که دیدم براتون تعریف کنم. من خودم خیلی از دیدن این ماجرا لذت بردم. برا همین این روبرای شماهم تعریف می کنم، شاید باعث لذت بردن شماهم شود. اسم مامان من حمیده است. او پرستاریکی از بیمارستانهای تهران است. اون خیلی خوشگله. جوری که زیاد دیدم تو مهمونیا به اون بمالن. من که خودم یکی از آرزوهام اینه که یک بار با اون بخوابم. حتی خیلی ازدوستام به شوخی یا جدی به من گفتن: آرش مامانتو برامون جور کن تا بکنیم. منم گفتم: باشه. قد مامانم 170 وزن 60 کیلوگرمه و کون قلنبه ای داره. طوری که ازپشت کمرش زده بیرون مثل طاقچه. من عاشق کون مامانم هستم. خیلی دوسش دارم. هنگامی که خوابیده چون خوابش فوق العاده سنگین هست من تو خواب با کونش ورمیرم. یک روز مامانم شیفت عصر توبیمارستان بود و قرار بود که شب من برم دنبال مامانم تو بیمارستان که با هم بریم خونه خالم چون شب اونجا دعوت بودیم. ساعت 8 باید می رفتم دنبال مامانم بیمارستان. موقعی که رسیدم اونجا ساعت 7.5عصربود. رفتم تو بخشی که مامانم اونجا کار می کرد ولی مامانم نبود. ازیکی از همکاراش پرسیدم اون گفت: رفت یه بخش دیگه برو اونجا. گفته مامانت بیای اونجا دنبالش. من رفتم اونجا دیدم هیچ کس نیست. تعجب کردم. رفتم طرف اتاق استراحت پرستاران دیدم داره صدای جیغ میاد. چقدر شبیه صدای مامانم بود. رفتم جلوتر. داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. یکی از دکترا داشت به زور مامانم رو لخت می کرد و اون هم داشت جیغ می زد که نزاره. یک دفعه دکتره زد تو گوش مامانم. گفت: بسه خفه شو. این دفعه دیگه نمی تونی در بری. مثل قبلا نیست که در بری. صدات تا تو راهرو هم به زور میره. 3 ساله تو کف این کونتم. همه رو کردم تو این بیمارستان غیر تو. دیگه روپوش مامانم در اومده بود. اون داشت دیگه گریه می کرد. من مونده بودم چی کار کنم. از طرفی هم همیشه دلم می خواست یکی مامانم رو به زور بکنه. به خاطره همین چیزی نگفتم و شروع به تماشا کردم. روپوش مامان رو که در آورد یک تاپ قرمز زیرش بود. اونو هم زد بالا و شروع به خوردن سینه های مامانم کرد. مامانم هم داشت التماس می کرد که اونو ول کنه ولی او گوشش بدهکار این حرفا نبود. همین جور که داشت با سینه های مامانم حال می کرد اونو هل داد رو تخت. طوری که پشت دکتره به من بود و مامانم خوابیده بود روتخت. یواش یواش مامانم حشری شد. دیگه جیغ نمی زد. ساکت شده بود تا این که دکتر اومد رو کس مامانم. دوباره صدای مامانم رفت بالا و جیغ و دادش شروع شد. ولی این دکتره خیلی خوارکسه بود. زد تو گوش مامانم. دلم می خواست همون جا جرش بدم. کیر خودم هم دیگه کاملا سیخ شده بود که دیدم دکتره داره با چسب پانسمان دهن مامانو می بنده. حالا بهترشد چون دیگه جیغ نمی زد. شلوار مامانمو به زور از پاش درآورد و شروع به خوردن کس و کون مامانم کرد. مامانم هی پاشو جمع می کرد که نتونه بخوره. اون خوارکسه هی می زد تو رونای سفید مامانم. روناش قرمز شده بود. از صداش معلوم بود که دیدم مامانم رو شکم خوابوند و یه بالش گذاشت زیر شکم مامانم و پاهاشو از تخت آویزون کرد و شروع به خوردن کون و اطراف سوراخ کونش کرد. مامانم انگار تسلیم شده بود که شاید زودتر دست از سرش برداره. بعد از یه مدت که گذشت دکتره شلوارش رو درآورد و کیرشو با یه پماد چرب کرد و محکم کرد تو کون مامانم که یک دفعه چنان تکونی مامان خورد که خدا می دونه. صدای گریش داشت می اومد. دکتره داشت می گفت: جون چه کون تنگی داری. قربون همون کون تنگت بشم که همه واسش می میرن. من اولین کسی هستم که این کون رو می کنم. بعد گفت: گریه نکن. اشک نریز. از دفعه بعد برات عادی میشه. حدود 20 دقیقه داشت مامانمو می کرد از کون که یک دفعه کیرشو کشید بیرون و اونو برگردوند. مامانم صورتش پر از اشک بود. خیس خیس. چسب از رو صورت مامان کند و گفت: اگر جیغ بزنی یا داد بزنی می زنم تو گوشت. مامانم هم جز اطاعت کردن کاری نمی تونست بکنه. دکتره کیرشو کرد تو کس مامانم. گفت: می خوام برات یادگاری بزارم. مامانم که تازه داشت یک کم از کس دادن لذت می برد و تازه دردش کم شده بود جیغش رفت بالا. گفت: نه تو روخدا نکن. من شوهر دارم. می فهمه آبروم میره. یک دفعه دکتر یک تلنبه محکم تو کس مامانم زد و خودشو نگه داشت. معلوم بود که آبش اومده و خالی کرده تو کس مامانم. مامانم داشت گریه می کرد ومثل باران اشک می ریخت. تازه من متوجه قرمزی روی ملافه تخت شدم. فهمیدم کون مامانم جر خورده. من دیدم داره مامانم از رو تخت بلند میشه. از اون جا رفتم بیرون. من توی این مدت که دکتره داشت مامانمو می کرد 3 بار آبم اومد. رفتم بعد از یه ربع ساعت اومدم دیدم مامانم درست نمی تونه راه بره. گفتم: مامان چته؟ چرا بد راه میری؟ گفت: خوردم زمین. تو دلم گفتم: آره جون خودت. دکتره هم اونجا بود و نیش خندی زد که من می دونستم برا چیه. تو ماشین که بودیم مامانم اصلا حال نداشت. یک بسته قرص درآورد و یکیشو خورد. گفتم: این چیه می خوری؟ گفت: قرص مسکن. برای درد پام. البته من که می دونستم قرص ضد بارداری بود. این هم ما جرای کس دادن زوری مامان من بود امیدوارم خوشتون اومده باشه