Saturday, October 31, 2009

نامزد مامانم


مطلبى رو كه مي خوام براتون بفرستم از ۱۰ سال قبل شروع ميشه. بابام ۱۰ سال قبل مامانم رو طلاق داد. البته قابل ذكره که مامانم هم از اين موضوع راضى بود. من مريم ۱۸ سالمه و یک داداش دارم كه ۱۶ ساله شه و ما همراه مامان ما ساناز كه قبلا گفتم از بابام طلاق گرفته يه جا زندگى مي كنيم. مامانم ۳۸ سالشه و خيلى خوشگل و سكسى است. اندام خيلى زيبایی داره. با سينه هاى بزرگ سايز ۹۵ و كونِ قلمبه. ما تو خونه همه خيلى سكسى هستيم. شب بدونِ لباس مي خوابيم. بدون شورت و كرست. البته من و مامانم، و داداشم هم بدونِ شورت مى خوابه. داداشم هم خيلى سكسى است. كير خيلى گنده داره و من هم سينه هاى بزرگ. كونِ گنده و كس پف كرده دارم. من خيلى دوست دارم با داداشم سكس داشته باشم چون هر شب كير داداشم رو مى بينم كه در هنگام خواب گنده ميشه و من خيلى حشرى ميشم. مي خوام اون كير گنده يه داداشم تو كس و كونم جا بگيره. البته تا به حال سكسى بين ما برقرار نشده. چند وقتى ميشه براى مامانم يه خواستگار مياد. يه مرد ۵۰ سال كه زن هم داره. البته زنش خواستگارى براى مامانم مياد.

البته اين مردِ ۵۰ سال زن دار رو خالم كه ۳۶ ساله شه پيدا كرده. البته مامانم قبول نداره. ميگه من شوهر نمي خوام. اما خالم اصرار داره كه مامانم بايد شوهر كنه. خيلى هم ميگه خواهر تو كير نمي خواى؟ مگه كست كير نمى خواد؟ اما مامانم ميگه من اصلا بعد از طلاقِ شوهرم دیگه كير نمي خوام. بعد از اصرارهاى خالم بالاخره مامانم راضى شد نامزد بشه.

روز جشن نامزدى مامانم كسانى كه شركت داشتن عبارت بودن از من كه مريم هستم، داداشم، خالم، ۲ خواهر نامزد مامانم و زنِ نامزد مامانم و زنِ سابق نامزد مامانم. محفل خيلى سكسى بود. همه لباس هاى سكسى پوشيده بودن. مامانم هم يه دامنِ كوتاه همراه يه بلوز بند دار بدون كرست پوشيده بود.
تو رقص خواهرهاى نامزد مامانم كه ناپدرى من مي شد دامنِشون رو بلند مي كردن. woo هيچ كدومشون شورت نپوشيده بودن. وقتى كه تو رقص دامن ها شون رو بلند مي كردن كون هاى لختشون معلوم مي شد. بعد نيمه شب نامزد مامانم، مامانم رو بغل كرد به اتاق خواب برد. من هم از پشت در كه باز بود همه چيز رو مي ديدم. نامزد مامانم، مامانم رو تو تخت خواب خوابوند و ازش لب گرفتن رو شروع كرد. بعد از اون لباسش رو درآورد و شروع به خوردنِ سينه هاش كرد. بعد از چند لحظه مامانم رو به روى شكم خوابوند، دامنش رو بالا زد و كونشو لخت كرد. كيرشو درآورد. woo چه كير كلفتى!!! خيلى گنده بود. درِ سوراخ كونِ مامانم گذاشت اما مامانم التماس مي كرد: نه كون نمىدم از كس بكنم اما اون خيلى حشرى بود. با يه فشار تموم كيرشو داخل كونِ مامانم كرد و شروع به تلمبه زدن كرد. بعد از ۱۰ دقيقه به ارگاسم رسيد و تمام آبشو داخل كونِ مامانم ريخت.

Monday, October 12, 2009

دخترخواهرم آرزو

این داستان رو یکی از خوانندگان وبلاگ فرستاده


سلام. بیشتر داستان نویسها دروغ مینویسند اما داستان من واقعی هست. اسم من محسنه. 19 سالمه. من یه دختر خواهر دارم به نام آرزو که دو سال ازمن کوچکتره. از بچگی با هم بازی میکردیم. اما حالا دیگه بزرگ شده. چند بار موقعی که می اومدند خونهی ما، موقع نصف شب میرفتم پیشش. تا بهش دست میزدم بیدار میشد و میگفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ من هم بیخیال میشدم و میرفتم میخوابیدم. موقع خواب میرفتم دستمو میذاشتم رو کونش و حال میکردم اما وقتی دستمو بیشتر فشار میدادم بیدار میشد. خیلی زود ازخواب بلند میشد و من هم عصبانی میشدم. پنج شش بار این اتفاق افتاده بود و من رفته بودم سراغش اما نتونسته بودم کاری بکنم. توبیداری هم نمیتونستم بهش بگم که میخوام کونت رو بکنم. اما دو سال قبل من پیشدانشگاهی میخوندم و اون هم دبیرستان میرفت و عصرها مستقیم میاومد خونه ما. یه روز پنجشنبه بود و ما دوتا خیلی با هم حرف زدیم. بعد از مدتی اون گفت تو خونهی زندایی که زنداداش من میشد یه چیزی پیدا کرده. خونه اونا هم طبقه بالای خونه ماست.

- چی هست؟

- قول بده به هیچکی نگی.

- باشه

- یه سیدی سوپره

- بدو بیارش

- میترسم

- نترس خونه نیستن

بعد از کلی اصرار من رفت و سیدی رو آورد. من سیدی رو تو کامپیوتر گذاشتم. شش تا قسمت داشت. من نگاه کردم. اما اون رفت اون طرف. خجالت میکشید. گفتم:

- بیا تو هم نگاه کن.

- من نگاه کردهم.

خلاصه من هم دست کردم تو شلوارخودم و یه جق حسابی زدم. اون روز تموم شد. سیدی رو هم برگردوند سرجاش. فردا موقع خوابیدن بهم گفت:

- جاها رو بندازم؟

- آره

- کجا میخوای بخوابی؟

- تو هال.

- من هم.

یه لبخندی زد و رفت. من هم بلافاصله رفتم. چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. تو هال فقط ما دوتا بودیم. برادر بزرگترم تو اون یکی اتاق بود و داشت کامپیوتر نگاه میکرد. اتاق کامپیوتر ما هم به هال باز نمیشه و اگه کسی بخواد بیاد باید از پارکینگ بگذره و وارد هال بشه. از این طرف مطمئن بودم. فقط یه در میموند که اون یکی زنداداشم که پیش ما طبقه پایین بود هی میاومد از هال میگذشت و میرفت آشپزخونه. میدیدم که اون روز به احتمال زیاد نقشهام عملی میشه. یه نیم ساعتی صبرکردم تا زنداداشم بره بخوابه .بعدش یه کمی به طرفش حرکت کردم. هنگام حرکت تشک و پتو رو هم با خودم میبردم. دیدم طوری خوابیده که کونش به سمت منه. پتوش رو کنار زدم و دستم رو مثل همیشه گذاشتم رو کونش. بدنم داشت میلرزید. کونش خیلی قلمبه به نظر میاومد. چون یه شلوار چسبان و تنگ پوشیده بود که خط وسط کونش رو مشخص میکرد و این منو خیلی حشری میکرد. نور ضعیفی از شیشه بالای در هال که به پارکینگ باز میشد هال رو روشن میکرد و من میتونستم کون آرزو رو بهتر ببینم.یهکم هم ترس داشتم از اینکه برادرم نخواد بیاد تو هال. آماده بودم تا اگه بخواد بیاد سریع از آرزو جدابشم. همینطور دستم رو روی کونش میمالیدم. دستمو بیشتر فشاردادم. فکر میکردم مثل همیشه بیدار میشه و میگه اینجا چه غلطی میکنی؟ اما هیچ واکنشی نشون نداد. فهمیدم که بیداره. دستمو کردم زیر شلوار و این دفعه از روی شورت کونشو میمالیدم. اون هم خیلی از این کار خوشش میاومد. بعدش دستم رو کردم زیر شورت و باز هم مالیدم. پتو رو کشیدم روی هردوتامون. بعدش محکم بهش چسبیدم و همونطور که پشتش به من بود محکم بغلش کردم و کیرم رو از رو شلوار به کونش چسبونده بودم و فشارش میدادم اما شلوارشو نکشیده بودم پایین. بدنش خیلی گرم بود و من از این موضوع خیلی حال میکردم. تا اون هیچ موقع نه در هنگام جق زدن و نه موقع نگاه کردن به سوپر اونطوری حس نداشتم. بعدش محکم بغلش کردم وآبم اومد، ریختم تو شلوار خودم. یهکم سست شدم. حیف شد بیشتر از اینا میخواستم باهاش حال کنم. آخه آب من زود میاد و کاری نمیتونم براش بکنم. برگردوندمش. رفتم سراغ صورتش. دهانشو میمکیدم و چانهاش رو میلیسیدم. بعد هم یکی از پستوناشو از کرست بیرون آوردم و خوردمش. اما حیف که پستوناش کوچیک بودند. آخه من پستونو خیلی دوست دارم. مخصوصا پستون مامانهای تهرانیها رو. ناراحت نشیدها!!!!! دیگه داشت کمکم آه و نالش بلند میشد. هردو دستشو محکم به پستوناش فشار میداد ونمیگذاشت بخورمشون. آخه نمیتونست خودشو نگه داره چون مجبور میشد جیغ بزنه. من هم که دیدم نمیذاره بیخیال شدم. اصلا چشماشو باز نمیکرد، اما حالشو میبرد. دستمو کردم زیر شورتش و کسشو مالیدم. خیس بود و یه بوی خاصی میداد. میترسیدم از کس بکنمش. به همین دلیل با کسش زیاد ور نرفتم. فقط میمالیدمش. پوست دستم موهای خیلی ریز کسش رو حس میکرد. اون موقع نمیفهمیدم که میتونم کسش رو لیس بزنم. بنابراین این کارو نکردم. دو سه دقیقهای ازش جدا شدم تا استراحت کنم. بعدش دیدم دوباره پتو رو از روش زد اون طرف و کونشو محکم داد به طرف من و منو دوباره حشری کرد. مثل اینکه دوباره نوبت کون قلنبش بود. آره مثل اینکه کونش میخارید. چون من هنوز نکرده بودمش و اون هم به خاطر این بود که آبم زود اومده بود. دوباره رفتم پیشش و شورتشو محکم کشیدم پایین. کیرم رو که دوباره راست شده بود رو درآوردم وگذاشتم درکونش. با دستم کونشو لمس کردم تا مطمئن بشم در کونشه. چون میترسیدم کیرم خدای نکرده وارد چاک کسش بشه و بلاهای دیگه سرم بیاد. اما راه کون آزاد بود. من فرقی بین کس و کون نمیبینم چون تا حالا کس نکردم. کیرم رو فشار دادم دیدم تو نمیره. یهکم آب دهانمو سر کیرم مالیدم. یهکم هم درکون آرزو. دوباره امتحان کردم این دفعه هم نرفت. کونش با اینکه خیلی قلمبه بود اما خیلی تنگ بود. یهکم پاهاشو باز کردم و به پشت خوابوندمش و روش دراز کشیدم. کیرم کمکم داشت میرفت تو. خواستم تلنبه بزنم دیدم نمیشه. کیرم خیلی سنگین تو کونش حرکت میکرد. وقتی به عقب میکشیدم خود آرزو رو هم میآورد .به زحمت یکی دو بار عقب جلو کردم و برای بار دوم آبم اومد و تمامش رو تو کون آرزوجان خالی کردم. اون شب خیلی خوش گذشت. آرزو اصلا چشماشو باز نکرد. اما من میدونستم که بیداره و خیلی هم داره حال میکنه. بعدش شلوار آرزو و شلوارخودمو کشیدم بالا. پتوش رو هم کشیدم روش. ازش جدا شدم و کمی اون طرفتر خوابیدم. صبح از خواب بلند شدیم. اصلا به روش نمیآورد که دیشب کونشو کردم. یه لبخند کوچیک زد اما معنیش رو نفهمیدم. چون از اون به بعد یه دفعه هم که تو خونمون خوابیده بود نیمه شب رفتم پیشش. تا دست به کونش زدم بیدار شد و مثل دفعات قبل داد و هوار راه انداخت و گفت:

- مامان! مامان! تو اینجا چیکار میکنی؟

خیلی آروم بهش گفتم: سیس! ساکت!

امابهم گوش نکرد. من هم دیدم راه نمیده برگشتم تو جای خودم و یه جق حسابی زدم. آخه کون کردن هم آخرش اینه که آب آدم میاد که این توی جق هم پیش میاد. همونطورکه میدونید آدم تا وقتی آبش نیومده حال میکنه اما بعد از اومدن دیگه بهترین کس هم جلوت ارزشی نداره. مگه نه؟ برای بیشتر شدن وقت اومدن چیکار باید کرد؟ در ضمن داستان واقعی بود فقط اسماشون رو عوض کردم.

خواهش میکنم داستان منو بدون کم و زیاد تو سایتتون قراربدین. بعدش تو ایمیل بهم بگین که تو کدوم قسمت قرار دادین. اگر هم وقت ندارین یا قرار نمیدین بهم بگین. با تشکر mazi

Tuesday, October 06, 2009

من و زن‌عمو و دخترعموم و مامانم

قسمت چهارم

بعد از اون ماجرا 2 روز بعدش من برگشتم تهران و زن‌عموم موند ارمنستان. از موقعی که حرفای زن‌عموم رو با مامانم شنیده بودم و از این که مامان خیلی حشریه و با زن‌عمو لز میکنه نظرم نسبت به مامانم عوض شده بود و تو راه دایم به این فکر میکردم که چطوری بیشتر از این روم با مامانم باز بشه ولی عقلم به جایی نرسید. خلاصه رسیدم ایران و رفتم خونه. یه چند ساعتی استراحت کردم بعد وسایلی که از ارمنستان خریده بودم رو آوردم که به مامانم بدم. به اضافه شورتهایی که زن‌عموم آخرین روز خرید تا به مامان بدم. اول یه سری خرت و پرتی که خریده بودم دادم و بعد شورتها رو که توی یه نایلون بود دادم بهش گفتم اینا رو زن‌عمو داده.

گفت: آره با تلفن گفت که برات سوغاتی میفرستم.

بعدش یکی یکی درآورد و گفت: بهبه!! چقدر قشنگن

و گذاشت تو نایلون و برد تو اتاقش. اون شب خیلی با هم صحبت کردیم و خوابیدیم. یه چند روزی گذشت ولی مامانم نسبت به قبل سکسیتر شده بود و بیشتر سعی میکرد پیش من لخت بگرده. مثلا وقتی رو مبل مینشست اکثرا دامن کوتاه میپوشید و شورتش معلوم میشد. البته من بارها اونو لخت دیده بودم ولی چون نظری نداشتم بیخیال میشدم ولی حالا بیشتر توجه میکردم. یه چند روزی گذشت و من که کس نکرده بودم تو کف بودم. زن‌عمو هم که هنوز نیومده بود تا این که یاد یکی از دوست دخترام افتادم که هر از چند گاهی ترتیبشو میدادم البته فقط از کون چون دختر بود. ولی تو این فکر بودم که چطور بیارمش خونه چون مامان تا حالا اونو ندیده بود و اکثر دخترایی که من میآوردم خونه دوست بودن ولی من باهاشون موقعی که مامان خونه بود سکس نمیکردم. روز بعد موقعی که ناهار میخوردیم به مامانم گفتم فردا یکی از دوستام میاد خونمون.

- خب بیاد

- مامان دختره

- خب که چی؟

- آخه بدونه تو هستی نمیاد.

- مگه تا حالا نمی اومدن؟

- آخه این جدیده. خجالت میکشه بیاد.

- ای شیطون، پس این با اون یکیها فرق میکنه.

من یهکم خجالت کشیدم گفتم: نه

مامان گفت: اشکالی نداره بگو بیاد. من میرم اتاقم بیرون نمیام. راحت باش.

من حرفی نزدم. مامان ادامه داد: چرا خجالت میکشی؟ مگه تا حالا این همه دختر آوردی من حرفی زدم؟ تازه این طبیعیه.

این حرفو که زد فهمیدم مامان فهمیده که من میخوام دختره رو بکنم ولی دوست داره من راحت باشم و این فرصت خوبی بود تا روم بیشتر با اون باز بشه. روز بعد به دختره که 22 سالش بود گفتم که بیاد. مامانم قبل از این که بیاد رفته بود اتاقش. اتاق من و مامان چسبیده به همه که طرف حیاطه و از طریق بالکن بههم راه داره. منم قبل این که دختره بیاد رفتم و در اتاقمو نصفه باز کردم چون دیدم در اتاق مامان بازه و میخواستم سر وصدای ما رو مامان بشنوه. خلاصه دختره اومد و یهکم صحبت کردیم و بعد شروع به لب گرفتن و بقیه ماجرا و آخرشم که کردن. موقع کردن دختره صداش کاملا بلند بود و مطمئن بودم که مامان داره صدای ما رو واضح میشنوه. پس از این که کار ما تموم شد لباس پوشیدیم و من با دختره از خونه اومدم بیرون. شب دیروقت برگشتم خونه. مامان تو اتاقش بود. من رفتم دوش بگیرم که تو حموم شورت مامانو دیدم که کاملا لزج بود. فهمیدم که مامان با خودش ور رفته. از حموم اومدم بیرون و خودمو خشک کردم و طبق عادت یه شورت پوشیدم و چراغ اتاقمو خاموش کردم و کامپیوتر رو روشن کردم، نشستم پشتش. یه چند دقیقهای گذشت که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو یه لباس خواب مشکی کوتاه که تا روی رونهاش بود و قسمت سوتینش توری بود پوشیده بود. مامان اومد تو و گفت:

- ادوین نخوابیدی

- نه هنوز

اومد و رو تختم روبروم نشست و گفت:

- امروز بهت خوش گذشت؟

- بد نبود مامان در ضمن مرسی که رفتی اتاقت.

- خوبه ولی از این به بعد خواستی دختر بیاری در اتاقتو ببند تا همه همسایهها نفهمن داری چیکار میکنی!! اینقدر دختره سر و صدا کرد که فکر کنم همه فهمیدن یکی داره کون میده.

من از این حرف مامانم خیلی خجالت کشیدم چون اولین بار بود که همچین کلمهای از مامانم داشتم میشنیدم. من که سرم پایین بود با خجالت گفتم:

- ببخش یادم نبود در بازه.

مامان خندهای کرد و گفت: تقصیر تو نیست. یا اون دختره الکی سرو صدا میکرد یا مال تو اذیتش میکرد.

منم که خجالتم ریخته بود یه نگاه بهش کردم. چشمم افتاد به شورتش که از زیر لباسخوابش کاملا معلوم بود. با این که فقط نور مانیتور روشن بود برجستگی کسش کاملا واضح بود.

- خب چیکار کنم تنگ بود، داد میزد. نمیتونستم خفش کنم.

- یعنی فقط مال اون تنگ بود و مال شما بزرگ نبود؟ .... نمیدونم به کی رفتی؟ مال بابات که همچین تعریفی نداشت.

من دیدم مامان داره راحت صحبت میکنه با پررویی گفتم:

- شاید به تو رفتم.

- چه ربطی به من داره؟

من با دستم کسشو نشون دادم گفتم: مال تو هم کم بزرگ نیست.

مامان تازه متوجه شد که کسش کاملا معلومه با خنده بلند شد اومد پشت سرم دستشو انداخت دور گردنم و صورتمو بوسید و گفت:

- چه چشمهایی داری! همه جامو که خوب برانداز کردی

من حرفی نزدم. مامان گفت: خوشحالم که شیطونی میکنی! تازه اینطوری بهتره. منم خیالم راحته که نمیری با اون جندههای خیابونی که 100 تا مریضی دارن بپری. دیگه خجالت نکش. هروقت خواستی دوستاتو بیار خونه

و بعد شب بخیر گفت و از اتاق رفت بیرون. من کلی به فکر فرو رفتم که چرا مامان یه دفعهای اینقدر باهام راحت شده. لابد خودشم میخواد که ما رومون با هم باز بشه و خودشم با یکی حال کنه. خلاصه یه چند روزی گذشت و زن‌عموم از ارمنستان برگشت

پس از برگشتن زن‌عموم یکبار ما و یکبار اونا به خونمون اومدن که هیچ کاری نتونستم بکنم چون زن‌عموم اجازه نمیداد برم خونشون. میترسید عموم یه بار بیاد خونه. یه 15 روزی گذشت تا این که عموم تصمیم گرفت بره ارمنستان. پس از این که عموم رفت من دو سه روز پشت سر هم رفتم و زن‌عمومو کردم. یه شبم مامان رفت پیش زن‌عمو که بعد فهمیدم با هم کلی حال کردن تا این که شد پنجشنبه و زن‌عموم گفت:

- این 2 روزو بریم کرج. خیلی وقته نرفتیم. بریم یه شنا هم بکنیم. از چند روز دیگه هم هوا سرد میشه نمیشه رفت شنا. ما وسایل جمع کردیم و رفتیم کرج. وقتی رسیدیم اول یه قهوه خوردیم بعدش مامان و زن‌عمو پا شدن رفتن که مایو بپوشن.

به من گفتن: تو شنا نمی کنی؟

- من یادم رفته مایو بیارم (البته از عمد نبرده بودم)

مامان گفت: اشکالی نداره با شورت شنا کن.

زن‌عموم گفت: آره راست میگه. اینجا که کسی نیست.

و رفتن. منم شلوارمو درآوردم و با یه شورت سفید نازک رفتم تو آب. بعد از چند دقیقه اونا هم اومدن. زن‌عموم همون مایویی که ارمنستان خریده بود رو پوشیده بود و مامانم هم یه مایو 2 تیکه به رنگ بنفش که نصف سینههاش بیرون بود، پوشیده بود. با این که من بارها مامانمو با شورت و کرست و حتی لخت دیده بودم ولی بعد از اون جریانها بدن مامانم برام جالبتر بود. یهکم که شنا کردیم من شروع کردم به آبپاشی طرف مامان و زن‌عموم. یکی دو بار هم طوری که مامان نبینه دستی به کس و کون زن‌عموم زدم که دیدم اخم کرد و بهم فهموند پیش مامان نکنم. بعد از حدود یک ساعت شنا زن‌عموم رفت بیرون زیر آفتاب دراز کشید و چند دقیقه بعدم مامانم رفت و به فاصله 10 متری زن‌عموم دراز کشید. منم از آب اومدم بیرون و چشمم به شورتم افتاد که خیس شده بود و کیرم کاملا و واضح مشخص بود. رفتم پیش مامانم دراز کشیدم و دیدم مامان زیرچشمی داره کیرمو نگاه میکنه. این برای اولین بار بعد از 10 سال بود که دیگه با مامانم حموم نرفته بودم و اون کیرمو به این حالت ندیده بود. چند لحظهای نگاه کرد و برگشت طرف من و طوری که زنعموم نشنوه گفت:

- ادوین طوری بخواب زن‌عموت نبینه. شورتت سفیده تمومه بند و بساطت معلومه.

- خب چیکار کنم؟ خودت گفتی با شورت شنا کن.

- حالا باشه خواستی بری تو این حوله رو بپیچ به خودت زشته

و همین طور که حرف میزد نگاهش به کیرم بود. بعد گفت:

- فکر میکنی هنوز بچهای که میاومدی باهام حموم آویزون میکردی

- بازم گیر دادیها! مگه باهات رفتم حموم؟

- همین مونده بود تو این سنت باهام بیای حموم

من با پررویی گفتم: تو نگاه کنی هیچی ولی من اجازه ندارم؟

خندید و گفت: چیو میخوای ببینی؟

- ول کن شوخی کردم

- خیلی پر رو شدی

و دراز کشید. بعد از یه 20 دقیقه دوباره رفتیم تو آب و شنا کردیم و بعد زنعموم از آب اومد بیرون و گفت برم غذا بزارم. من و مامان هم از آب اومدیم بیرون و مامان بازم یه نگاهی به کیرم کرد ولی دیگه چیزی نگفت و رفت سمت ویلا. منم حوله رو پیچیدم به خودم و رفتم تو. دیدم مامانم و زنعمو هر کدوم یه تیشرت روی مایو پوشیدن و توی آشپزخونه مشغول تدارک ناهارن. منم رفتم اتاق و شورتمو درآوردم و شلوار پوشیدم، اومدم بیرون و ناهار خوردیم و مامان و زنعمو رفتن اتاق خواب و خوابیدن. منم همونجا روی مبل خوابیدم. یه 2 ساعتی خوابیدم که با صدای زن‌عمو و مامانم از خواب بیدار شدم. 2-3 ساعتی هم الکی گذشت تا این که شب شد و زنعمو گفت:

- ادوین برو منقل رو آماده کن تا من کبابو سیخ بکشم.

خلاصه ما کبابو کردیم و یه چند تا پیک مشروبم همگی خوردیم و ساعت نزدیکای 11 بود که زنعموم گفت:

- من سرم گیج میره برم دراز بکشم.

مامان هم گفت: منم کم از تو ندارم.

مامان شروع کرد ظرفها رو جمع کردن. منم رفتم اتاق تیشرتمو درآوردم و با شلوار دراز کشیدم. چند دقیقه دیگه مامانم اومد تو و گفت:

- ادوین میخوام لباس عوض کنم، یه دقیقه نگاه نکن

و نشست لبه تخت طوری که پشتش به من بود و تیشرتشو درآورد و بعدش هم مایوشو کشید پایین. من تو اون لحظه که میدیدم مامانم لخت کنارم نشسته البته پشت به من بدجور حشری شده بودم ولی هیچ کاری نکردم. بعدش مامان یه لباس خواب معمولی تا روی زانو بدون شورت پوشید و دراز کشید. تا دراز کشید گفت:

- اِ، ادوین تو که با شلوار خوابیدی!

- شورتم خیس بود. شورت دیگه ای ندارم.

- اشکالی نداره شلوارتو در بیار ملافه رو بنداز روت.

- نه خوبه مامان

- اونجایی که باید پیش زنعموت خجالت میکشیدی، نکشیدی. منم که همه چیزتو دیدم دیگه از چی خجالت میکشی؟ تازه چراغ هم که خاموشه.

- باشه

و نشستم رو لبه تخت و شلوارمو کشیدم پایین.

مامان گفت: ادوین یه سیگارم روشن کن بده بهم.

من باید بلند میشدم و از روی میز آرایش سیگارو برمیداشتم. منم که دیدم مامانم باهام راحته بلند شدم و رفتم سمت میز و سیگارو برداشتم و با یه مکث روشن کردم که در تموم این مدت طوری ایستاده بودم که مامان کیرمو ببینه البته توی تاریکی. من سیگار رو روشن کردم و یه دو قدم نزدیک تخت شدم و سیگار رو دادم به مامانم. در این لحظه کاملا کیرمو مامان میدید. من تو اون لحظه خودم بهقدری هول بودم و هم خجالت میکشیدم که کیرم کاملا خوابیده بود. بعدش برگشتم و یه سیگار واسه خودم روشن کردم و ملافه رو انداختم روم و دراز کشیدم. چند ثانیهای حرفی رد و بدل نشد که مامان گفت:

- چند سالی میشد که پیشم نخوابیده بودی و بعد گفت: آخه از روزی که بابات مرد خواهرت همیشه پیشم میخوابید. بعدش به بغل خوابید و دستشو گذاشت رو سینم و گفت:

- دیگه پسرم بزرگ شده بغل دخترهای 19-20 ساله میخوابه. دیگه به من که احتیاجی نداره.

گفتم: چیه؟ حسودی میکنی؟ میخوای از فردا شب همیشه پیشت میخوابم.

با خنده گفت: به شرطی که شورت بپوشی.

- تو که همه چیزو میگی دیدم دیگه چی؟

- پررو مگه قراره همیشه جلوم آویزونش کنی و نمایش بدی؟

- تو هم که بدت نمیاد!

- واه واه همچین میگه مثل اینکه تا حالا کیرشو ندیدم.

اینو که گفت خودش فهمید که حرف بدی زده و فوری گفت:

- این حرفو بزار به حساب مشروبی که خوردم.

منم از فرصت استفاده کردم گفتم: مامان راحت باش بگو مثلا کی کیرمو دیدی.

یه مکثی کرد و گفت: تا 18-19 سالگیت که با هم میرفتیم حموم. بعد گفت: درسته که شورتتو درنمیآوردی ولی خوب معلوم بود دیگه.

- همین؟

- امروز هم که تو استخر دیدم حالا هم اینجا.

- مامان یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟

- نه عزیزم بگو.

- تو چرا دوباره ازدواج نمیکنی؟

- عمرا. حرفشم نزن.... چرا اینو گفتی؟

با من و من گفتم: آخه... هنوز جوونی. خب... خب تو هم به یه مرد احتیاج داری.

- مرد میخوام چیکار؟ تو برای من مردی دیگه.

- نه منظورم مثلا دوست پسره که بعضی موقعها باهاش باشی.

مامانم حرفی نزد و من گفتم: مامان ناراحت شدی؟

- نه ولی برام جالبه که تو اینجور فکر میکنی. حالا چرا فکر میکنی حتما من به یه نفر نیاز دارم؟

- خوب طبیعیه دیگه. چطور من حال میکنم، تو نکنی؟ مگه تو هیچ احساسی نداری نسبت به سکس؟

- ادوین جان منم میدونم نیازه خیلی هم شهوتی هستم ولی من اگه این کار رو بکنم کافیه یکی بفهمه. بعدش همه میگن آنت جندهس.

- به دیگرون چه ربطی داره؟ تو حالتو بکن. چرا باید شهوتتو خفه کنی؟

- نه. به هیچ وجه حرفشم نزن.

بعد منو بغل کرد و بوسید و گفت: مرسی عزیزم که به فکرمی ولی خوشم میاد که از نظر مسایل سکسی به خودم رفتی. اصلا به بابات نرفتی. اون زیاد سکسی نبود. هر چند کیر تو رو هم نداشت (دیگه مامان این حرفها رو خیلی راحت میزد)

بعدش گفت: حالا بگو چند سانته؟

منم بدون مکث گفتم: یه 19 سانتی میشه.

- با اون جیغی که اون دختره میزد حدس میزدم باید بزرگ باشه.... حالا بگو از کجای زنها بیشتر خوشت میاد.

- شما هم داری منو سوال پیچ میکنیها!

- اگه بدت میاد نپرسم.

- نه راستشو بخوای از همه بیشتر از سینه بعد کون.

- از چه سینهای؟ بزرگ یا کوچیک؟

- بزرگ ولی سفت. تو چی مامان؟

خندید و گفت: مگه مردا غیر از یک چیز، چیزه دیگهای هم دارن و در ضمن هر زنی هم که بگه من بزرگشو دوست ندارم دروغ میگه.

بعدش بلند شد و گفت: من برم یه سری به زنعموت بزنم ببینم حالش چطوره.

منم گفتم: خوابم نمیاد میرم بیرون بشینم.

اون رفت منم شلوار پوشیدم و رفتم بیرون. یه چند دقیقهای گذشت که دیدم مامان نیومد. کنجکاو شدم رفتم ویلا رو دور زدم رفتم نزدیک پنجره اتاق زنعموم. پنجره باز بود ولی پرده کشیده بود. صدای مامان و زنعمومو میشنیدم. مامان به زنعموم میگفت:

- میخوای برات شربت آبلیمو درست کنم؟

زن‌عموم گفت: نه فقط سرم گیج میره

مامان گفت: پس چی میخوای؟ کیر میخوای؟

زنعموم گفت: تو هم وقت گیر آوردیا.

مامانم گفت: وای ارمینه نمیدونی چقدر هوس کیر کردم. تو هم که حالت خرابه.

زن‌عموم که معلوم بود گیجه گفت: برو خیار بکن تو کست. من دارم میمیرم. تو چی میگی؟

مامانم گفت: باشه بخواب.

و از اتاق رفت بیرون. منم سریع برگشتم و تو بالکن نشستم کنار منقل و شروع کردم با آتیش بازی کردن. مامان اومد نشست و پاهاشو گذاشت رو صندلی طوری که لباس خوابش تا نزدیکای کسش رفت بالا.

- زن‌عمو چطور بود؟

- سرش گیج میرفت. باید بخوابه تا خوب بشه.... ادوین ما که خوابمون نمیاد برو 2 تا مشروب درست کن بخوریم.

- آره خوبه

و رفتم 2 تا استکان مشروب آوردم و نشستم و به این فکر میکردم که سر صحبتو با مامان چطور باز کنم.

- مامان زن‌عمو از زندگیش راضیه؟

- یعنی چی؟

- منظورم روابطش با عمومه.

- نه اونم زیاد اهل سکس نیست ولی زن‌عموت خیلی سکسیه و این اذیتش میکنه.

- آره حدس میزدم

- چرا اینو پرسیدی؟

- همینجوری چون گفتی بابا هم سکسی نبود گفتم شاید عمو هم نباشه.

چون با آتیش ور میرفتم دود بلند شد و مامان گفت: چیکار میکنی؟ دودی شدیم.

نیم ساعتی گذشت. مامان گفت: کشتی منو با این دود پاشم برم حموم.

- منم بیام؟

- مگه بچهای که میخوای باهام بیای حموم؟

- چی میشه؟ ما که همه جور حرف زدیم تازه منو که لخت دیدی.

- آخه من خجالت میکشم

- منم که هزار بار تو رو تقریبا لخت دیدم. دیگه از چی خجالت میکشی؟

- آخه یه بار زن‌عموت بیاد ببینه چی؟

- الان اون خوابه حالم نداره. بعدش حموم هم که نزدیک اتاق ماست. فاصلشم تا اتاق زن‌عمو زیاده اون نمی فهمه.

بلند شد و گفت: تا نیای ول کن نیستی! این همه کس و کون دوست دختراتو دیدی بازم میخوای مال مامانتو ببینی!

- تو مال منو ببینی مهم نیست ولی من...

- خفه شو بزار اول من برم بعد بیا.

و گذاشت رفت تو ویلا. منم یه مکثی کردم و رفتم تو اتاق، دیدم مامان لباسشو درآورده و حدس زدم باید لخت رفته باشه حموم. منم شلوارمو درآوردم که برم که یهو ناخودآگاه حس عجیبی بهم دست داد. نمیدونستم از چی بود. هم خجالت میکشیدم هم از این که با مامانم این رابطه رو داشتم پشیمون بودم. یهکم ایستادم و به کاری که میکردم فکر کردم بعد به خودم گفتم اگه این رابطه بد بود مامان هم اجازه نمیداد ولی به قدری تو این فکرها بودم که کیرم کاملا خوابیده بود. خلاصه رفتم پشت در حموم و آروم درو باز کردم رفتم تو رختکن. دیدم چراغ حموم خاموشه و فقط مامان چراغ رختکن رو روشن گذاشته ولی نور به مقدار کافی تو حموم هست. منم در حمومو باز کردم رفتم تو. دیدم مامان لخت پشت به من ایستاده زیر دوش.

مامان گفت: اومدی

گفتم: آره

- خب راحت شدی منو لخت دیدی؟

- من که چیزی ندیدم هنوز.

- واقعا پررویی.

بعد یهکم برگشت گفت:

- حالا چرا وایسادی؟ بیا زیر دوش.

تو این حالت من سینههاشو دیدم. فکر نمیکردم تا این حد بزرگ باشن ولی خیلی هم محکم بودن. منم رفتم زیر دوش. مامان خودشو کشید کنار. دیگه من کاملا سینههاش و کسشو میدیدم. مامان هم زل زده بود به کیرم.

- خب، خوشت اومد منو لخت دیدی؟

- مامان واقعا هیکلت عالیه! حیف نیست این هیکل...

- بازم شروع کردی؟

من نزدیک شدم گفتم: میخوام ببوسمت که

- خوب ببوس.

من خودمو چسبوندم بهش. طوری که کیرم روی شکمش بود و سینههاش کاملا چسبیده به سینههام. من آروم صورتشو بوسیدم. مامان دستشو انداخت گردنم گفت:

- چقدر گرمی

و اونم صورتمو بوسید. بعد یه کم خودشو ازم جدا کرد و دستشو آورد پایین کیرمو گرفت که تقریبا نیمه شق بود و گفت:

- وای چه بزرگه این که کونو پاره میکنه.

- همچین هم بزرگ نیست.

- نه خیلی اندازش خوبه. هم کلفته هم بزرگ

و تو این حین که این حرفها رو میزد آروم کیرمو میمالید به شکمش. دیگه کیرم شق شق شده بود. به چشمهای مامان که نگاه کردم دیدم خماره. منم سینههاشو گرفتم تو دستم گفتم:

- چه بزرگه!

- این اندازه دوست داری؟

- آره

و هیچ حرفی نزد ولی کیرم دستش بود و میمالوندش. من برش گردوندم و کیرمو چسبوندم به کونش و با دو دستم سینههاشو گرفتم تو دستم. مامان گفت:

- آه ه ه ه ه ه ادوین داری چیکار میکنی؟ زشته!

- مامان بیخیال!

- آخه پسرمی. من که نمیتونم باهات سکس کنم.

- اول که تو شروع کردی. تو کیرمو گرفتی.

با یه حال مستی گفت: آخ ادوین میدونی 5 سال بود اصلا کیر ندیده بودم. نتونستم خودمو نگه دارم.

تو این حین من دستمو گذاشتم رو کسش. بهقدری کسش تپل و گرم بود که کم بود آبم بیاد. مامان یه آخی کرد و دستشو گذاشت رو دستم و فشار داد و شروع به آخ و اوخ کردن و دایم میگفت:

- آه ه ه عزیزم آخ خ خ

من برشگردوندم و لبمو گذاشتم رو لباش. دیگه از خود بیخود شده بود و مثل وحشیها لبامو میخورد. من گفتم:

- میزاری کستو بخورم؟

یهو گفت: نه ادوین خیلی زیادهروی کردیم. من نمیتونم خودمو نگه دارم. همه چیو خراب نکن.

- مامان من قول میدم نکنمت. میخوای فقط لاپایی میزارم. حرفی نزد. منم نشستم جلوش تکیه دادمش به دیوار. یه پاشو گذاشتم رو شونم و شروع کردم کسشو خوردن. مامان گفت:

- جوننننن. بخور عزیزم. مال خودته. بخور. بخور آخخخ آههه جووون.

منم یه دستم رو کیرم بود و داشتم میمالوندمش که یهو احساس کردم آب مامان اومد ولی بهقدری خوشمزه بود که دلم میخواست بازم بخورم.

مامان یه آهی کشید و گفت: بیشرف آب مامانتو آوردی!!!

و بعد منو بلند کرد و برگشت و منم کیرمو از پشت گذاشتم لاپاش. بهقدری حال میداد که انگار کردم تو کسش. من شروع به تلنبه زدن کردم و مامان هم دستشو گذاشته بود رو دیوار و آخ و اوخ میکرد. یکی دو بار احساس کردم که سر کیرم داره میره تو کسش ولی چون مامان هم مست بود و هم شهوتی، فکر میکنم نفهمید. منم محکمتر تلنبه میزدم که احساس کردم داره آبم میاد.

گفتم: مامان داره آبم میاد

نشست. سینههاشو گرفت تو دستش و گفت:

- بریز

منم با فشار آبمو ریختم رو سینههاش. مامان میگفت:

- جووون قربونت برم.

بعد کیرمو گرفت دستش و یه کم مالوند و گفت:

- آخرش کار خودمونو کردیم.

گفتم: مامان ناراحتی؟

- نمیدونم، ولی احساس میکنم شهوت چندین سالم ریخت بیرون.

- مامان تو خیلی شهوتی هستی!!!

- اگه میکردی تو کسم که دیگه هیچی.

بعدش بلند شدیم، دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. خودمونو خشک کردیم و لخت دراز کشیدیم.

مامان گفت: بازم میخوام

و کیرمو گرفت دستش و یه کم مالید. بعد گفت:

- بزار لای سینههام.

منم نشستم رو شکمش و کیرمو گذاشتم لای سینههاش و شروع کردم به جلو و عقب کردن. مامان اول خجالت میکشید ولی بعد شروع کرد آروم سر کیرمو لیسیدن. من کیرمو گرفتم گذاشتم تو دهنش. مامان با یه حرص و ولعی ساک میزد. شاید یه 5 دقیقهای ساک زد و بعد گفت:

- بخواب روم.

منم خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم لای پاش و شروع به تلنبه زدن کردم و یهکم که تلنبه زدم مامانو برگردوندم و کیرمو گذاشتم لای پاهاش. طوری که اگه فشار میدادم میرفت تو کسش. یهکم آروم عقب جلو کردم و بعد کیرمو فشار دادم جلو که تقریبا یه 3 سانتی از کیرم رفت تو کسش. مامان یه آخی کرد و گفت:

- ادوین رفت تو.

- ببخشید

و کیرمو درآوردم. داشتم کیرمو دوباره فشار میدادم که یهو صدای زن‌عمو رو شنیدیم که گفت:

- آنت خوابیدین؟

من سریع از رو مامان بلند شدم و خودمو زدم به خواب و ملافه رو انداختم رو خودم. مامان هم سریع لباس خوابشو پوشید و گفت:

- نه ارمینه چی شده؟

- زنعمو در اتاق رو باز کرد و اومد تو و گفت:

- من خوابم نمیاد. یهو بیدار شدم دیگه خوابم پریده. گفتم اگه بیدارید بیام پیش شما

و اومد رو تخت و چون من طرف در خوابیده بودم اومد که بشینه رو تخت. مامان گفت:

- ارمینه، ادوین شلوارک نیاورده شورتشم خیس بود لخت خوابیده.

- خوش به حال شما پس...

- آی، ارمینه!

- خوب چه اشکالی داره؟ بارها دخترم پیش من لخت شده و پیشم خوابیده.

بعد اومد کنارم دراز کشید و گفت:

- تازه اگه پسرم بود من باهاش راحت میشدم.

اینا رو که زنعمو میگفت آروم با دستش بهم زد که فهمیدم زنعمو به خیال خودش فرصت رو مناسب دیده که روی من و مامان به هم باز بشه. یهکم مامان با زن‌عمو صحبت کرد. بعدش آروم دستشو آورد زیر ملافه و کیرمو گرفت. چند لحظه همینطوری گذشت تا این که زنعمو گفت:

- اینطوری خیلی بدهها!!! آدم پیش یه پسر لخت بخوابه و کاری نکنه.

- ارمینه آخه چی میگی؟

- نگفتم که با تو کاری کنه.

بعد خندید و گفت:

- من با ادوین حال میکنم تو نگاه کن.

- ارمینه هنوز مستی. داری چرت و پرت میگی ها!!!

- آنت، ادوین که پیشت خوابیده لخته. تو هم نگو که تا حالا همدیگه رو لخت ندیدید

من گفتم: زنعمو من با مامان راحتم.

مامان هم گفت: خب آره. من و ادوین با هم خیلی راحتیم. پیش هم لخت میشیم.

زن‌عمو گفت: خب تمومه.

بعد بلند شد، لباس خوابشو درآورد و از روی من پرید طرف مامان و خوابید رو مامان. مامان یهکم با خجالت گفت:

- داری چیکار میکنی؟

زنعمو لبشو گذاشت رو لب مامان و گفت:

- بیا امشب حال کنیم. بیخیال همهچی.

و شروع کرد از مامان لب گرفتن. منم دیگه فرصتو از دست ندادم رفتم پشت کون زنعمو طوری که کون زنعمو روی کس مامان بود و شروع کردم کس و کون زنعمو رو لیسیدن و با یه دستم هم با کس مامان بازی کردن. کمکم صدای هر دوشون بلند شد. زنعمو میگفت:

- جووون. بخور کسمو. کونمو جر بده.

و مامان هم آخ و اوخ میکرد بعدش زنعمو بلند شد، منو خوابوند و کیرمو گرفت گذاشت تو دهنش. مامان هم لباسشو درآورد و بغل ما دراز کشید. یه دستش رو کسش بود و با دست دیگش سینههاشو میمالوند. مامان با یه حشری ساک زدن زنعمو رو نگاه میکرد چون خودش هنوز کیرمو ساک نزده بود. بعدش مامان دستمو گرفت گذاشت رو سینههاش. زنعمو حدود 3 دقیقهای ساک زد و بعد بهصورت 69 خوابید رو مامان. و شروع کرد کس مامانو خوردن و مامان هم کس زنعمو رو. بعدش بهم گفت:

- بکن کیرتو تو کسم.

منم رفتم پشتش و کیرمو مامان گرفت کرد تو کس زن‌عمو و مامان شروع کرد تخمای منو لیسیدن. منم کس زنعمو رو کردن. به قدری هر 2 حشری بودن که حد نداشت. من تلمبه میزدم و مامان تخمامو میخورد. بعد زن‌عموم بلند شد منو خوابوند نشست رو کیرم و شروع به بالا پایین شدن کرد. مامان هم کس زنعمو رو لیس میزد و گاهی هم زبونشو به کیرم می کشید. بعد من گفتم:

- زن‌عمو میخوام کونتو بکنم.

- آخ عزیزم کونمو جر بده

و بلند شد به حالت سگی نشست و مامان کون زنعمو رو لیسید. من کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم. زنعمو یه جیغی کشید و مامان هم اومد پشت سر من و منو از پشت بغل کرد و گردنمو میلیسید و با شهوت تموم میگفت:

- بکن عزیزم. بکن کونشو. جوووون. جرش بده. خوش بهحالت.

و زن‌عمو هم با صدای بلند میگفت:

- آروم، آروم. ادوین پارم کردی.

منم با شدت بیشتر تلمبه میزدم. در این حین صدای مامان بیشتر شد. مامان داد می زد:

- آخخخ جانننن و با کسش ور میرفت. تا این که یه جیغ بلندی زد و گفت:

- جوووون آبم اومد.

منم یه کم تلمبه زدم و بلند شدم. زنعمو رو برگردوندم کیرمو گذاشتم تو دهنش. چند لحظهای که ساک زد من کیرمو درآوردم و آبمو کاملا خالی کردم رو صورت زنعمو. همونطور که کیرم رو صورت زنعمو بود مامان اومد صورتشو نزدیک کرد و شروع کرد صورت زن‌عمو رو که تمومش با آب کیر من خیس بود رو لیسیدن. من تو اون لحظه برای اولین بار کیر نیمه شقمو کردم دهن مامان. مامان هم یه کم کیرمو تو دهنش نگه داشت و بد بیرون آورد و دراز کشید. یه 10 دقیقهای هیچ حرفی بین ما ردو بدل نشد تا این که زنعمو گفت:

- این بهترین سکس من بود.

مامان هم گفت: خب معلومه خوب حال کردی. یکی میکردت، یکی هم کستو میلیسید. دیگه چی میخواستی؟

زنعمو گفت: آخی بمیرم برات! بازم کیر نرفت تو کست

و سه تایی شروع کردیم به خندیدن. بعد از اونشب دیگه بین ما سکسی انجام نشد. مامان چند روز بعد رفت شیراز برای یک ماه پیش خواهرم منم تو اون مدت چون عموم نبود اکثر شبها پیش زنعمو بودم و هر شب میکردمش. مامان یک ماه بعدش برگشت. مثل قبل پیشم لخت میشه و راحته ولی دیگه اجازه نمیده باهاش حال کنم. فقط یه شب که مهمونی بودیم و مامان یه مقدار مست بود شب پیش من خوابید و من دستشو گذاشتم رو کیرم و مامان هم برام جلق زد و آبمو خالی کردم رو سوتینش و عموم که برگشت زنعمو هفتهای یک بار میاد خونمون و من پیش مامان میکنمش و مامان هم با زن‌عمو لز میکنه ولی به هیچ وجه اجازه نمیده من با کس و کونش ور برم. البته من از این وضعیت راضی هستم چون حداقل هفتهای یه کس و کون خوب میکنم.


پایان