Thursday, September 15, 2005

دوست پسرم

نمیتونستم حتی یک لحظه هم از فکرم بیرونش کنم و نمیتونستم به خودم بقبولونم که دارم بهش فکر میکنم.آخه من چرا باید اون لحظه اونجا باشم؟ چرا؟ چرا دقیقاً همون لحظه؟ و چرا باید اون حرکت رو ببینم که با زندگیم بازی کنه؟ اون روز حال خوبی نداشتم و کلاً احساس کسالت میکردم. پسرم با دوستش اومدن خونمون و رفتن تو اتاق که مثلاً با هم درس بخونن. باید اقرار کنم که از این همایون خیلی خوشم میومده. درسته که جای مادرشم ولی یه جورایی پسر سکسی و خوشگلیه و من خیلی از وقتا با خودم فکر میکردم کاش جوون بودم و میتونستم دلشو به دست بیارم. میدونستم که شهرستانیه و به خاطر درس اومده تهران و تو یه مکانیکی هم کار میکنه تا کمک خرجی براش باشه. کلاً بچه با استعداد و اهل کاری بود و هیکل مردونه ای داشت و بیشتر به مردای میانسال شبیه بود تا یه پسر دانشگاهی بیست و چند ساله. اون روز اونا تو اتاق بودن و پشت کامپیوتر نشسته بودن و منم تو آشپزخونه مشغول کارای خودم بودم. علی پسرم اومد بیرون و به من گفت: "مامان چایی داریم؟" منم گفتم: "الان براتون دم میکنم" و اونم رفت. بعد از چند دقیقه که سماور روشن بود و چایی رو تو قوری ریختم رفتم ازشون بپرسم با چاییشون شیرینی هم میخوان یا نه. وقتی در زدم و رفتم تو دیدم فقط همایون تو اتاقه و دستشو گذاشته رو کیرش و تا منو دید دستشو از اونجا برداشت و سریع بلند شد.... ولی همین کارش بیشتر کیرشو در معرض دید گذاشته بود و منم حسابی شوکه شده بودم. با دیدن کیر به این گندگی.... چند لحظه سکوت بینمون برقرار شده بود که علی اومد پشت سر من... بهش گفتم: "کجا بودی؟" گفت: "دستشویی بودم مامان". منم خودمو جمع و جور کردم و گفتم: "اومدم بگم چایی حاضره شیرینی هم میخورین براتون بیارم یا نه؟" علی هم یه نگاهی به من انداخت و گفت: "آره...چرا که نه؟" بعد به همایون گفت: "میخوریم دیگه نه؟" اونم به من نگاه کرد و با یه لبخند که دل منو اسیر خودش کرد گفت: "مگه میشه دست شما رو رد کرد؟ شما هر چی لطف کنید ما میخوریم." اومدم بیرون. چشام سیاهی میرفت و نمیتونستم تصویر اون لحظه رو از جلو چشام دور کنم. چرا درست تو اون لحظه دست همایون رو کیرش بود؟ داشت میخاروندش؟ پس چی؟ چرا انقدر کیرش گنده بود؟ولی بیشتر از اینکه این سوالا تو ذهنم باشه شهوت دیدن کیر همایون تو فکرم بود و این که کاش میتونستم حتی برای یک بار هم که شده کیرشو از نزدیک ببینم و بتونم لمسش کنم. چند روز از این اتفاق گذشت و من هر شب خواب کیر گنده همایون رو میدیدم. یه بار هم که شوهرم اومد که منو بکنه خودمو زدم به سر درد و بهش ندادم. نمیتونستم دیگه کیر شوهرم رو ببینم و تحمل کنم.بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. هر جوری بود فهمیدم مکانیکی ای که همایون توش کار میکنه کجاست و یه روز پاشدم رفتم اونجا. بعد از ظهر خرداد ماه بود و هوا حسابی گرم بود. منم یه پیرهن نازک پوشیدم و یه مانتوی نخی و یه شال کوچیک که هر دو دقیقه یه بار از سرم می افتاد. حسابی هم به خودم رسیدم. جوری که بعد از سالها نگاه حشری خیلیا رو تو خیابون رو خودم حس کردم و این برام خیلی جالب و هیجان انگیز بود. بعد از اینکه به اون مکانیکی رسیدم یه کمی ایستادم تا خود همایون رو ببینم و مطمئن بشم. وقتی دیدمش قلبم داشت میومد تو دهنم. باورم نمیشد که خودش باشه. اون هیکل مردونه و خوشگلش رو داشتم میدیدم و اون دستای بزرگ و قشنگش رو که سیاه بودن. یه کلاه هم رو سرش بود و داشت با ماشین یکی از مشتریا ور میرفت. وقتی کارش تموم شد و اون مشتری رو راه انداخت و رفت منم ماشینمو روشن کردم و رفتم سراغش. وقتی رسیدم دم پای همایون وانمود کردم که نمیدونستم اون اونجاکار میکنه. اولش همایون یه کم خجالت کشید ولی تا دید من اصلاً برام مهم نیست سعی کرد به روی خودش نیاره. گفتم: "آقا همایون ببخشید. این ماشین گاهی اوقات ریپ میزنه میشه یه امتحان بکنین؟" اونم خندید و گفت: "بله خانوم حتماً... ببخشید که من سر و وضعم مناسب نیست" منم آروم گفتم: "خیلی هم خوب و مناسبه. عالیه!" همایون یه کمی هاج و واج منو نگاه کرد و بعد سوار ماشین شد و روشنش کرد و بعد رفت کاپوت ماشینو زد بالا و شروع کرد به وارسی کردن. بهش گفتم:"عجب هوای گرمی. تابستون زودتر از همیشه اومده" همایون گفت: "میل دارین براتون یه آب خنک از تو یخچال بیارم؟" گفتم: "بله. مرسی. لطف میکنی همایون جان!" سرخ شده بود وقتی بهش گفتم همایون جان. رفت تو مغازه و با یه لیوان آب برگشت. میدونستم باید چیکار کنم. آب رو گرفتم و طوری شروع کردم به خوردن که آب از تو دهنم یه کمی بریزه بیرون و بیاد از تو مانتوم بره سمت سینه هام. وقتی لیوان رو از دهنم جدا کردم هنوز لبم خیس بود و زبونمو درآوردم و دور لبم و با زبونم خشک کردم. حس کردم همایون خشکش زده. بهش که نگاه کردم از اون حالت اومد بیرون و رفت سمت ماشین. بهش گفتم: "ببینم همایون جان اینجا صندلی نیست من بشینم. خسته شدم" همایون اومد طرفم و گفت "تو مغازه ، پشت یه ماشینی رو درآوردیم و به عنوان مبل ازش استفاده میکنیم. البته یه مقدار کثیفه و برای خانوم متشخصی مثل شما خوب نیست ولی اگر دوست داشته باشین میتونین برین اونجا" خودمو زدم به خنگی و گفتم: "کجاست؟" باهام اومد و راهو نشونم داد. عالی بود. یه جایی که در داشت و کسی هم نبود. نشستم و دگمه های مانتومو باز کردم. جوری که پیرهن گشادم کاملاً معلوم بود و چون دگمه هاشو خوب نبسته بودم چاک سینه م هم زده بود بیرون. بهش گفتم:"الان تعطیل میکنین؟" گفت:"الان کسی نیست. منم میخواستم تعطیل کنم" بهش گفتم: "پس در ماشینو قفل کن و مغازه رو هم ببند و بیا اینجا. راجع به علی میخوام باهات حرف بزنم" اونم یه "چشم" گفت و رفت. بعد از یه مدت کوتاه وقتی برگشت من مانتومو درآورده بودم و دگمه های بالای پیرهنم رو هم باز گذاشته بودم تا پستونام بیشتر معلوم باشن. تا منو تو اون حال دید اول تعجب کرد و بعد بدون اینکه به روی خودش بیاره اومد و نشست. گفت:"من در خدمتم". بهش نگاه کردم و گفتم "من درخدمتم. من! من در خدمتتم الان.... تو هر کاری بخوای میتونی الان با من بکنی" داشت با چشای گرد شده از تعجب منو نگاه میکرد و از جاش بلند میشد که دستاشو گرفتم و با صدای سکسی خودم که میدونم چطور مردا رو خر میکنه بهش گفتم: "من از وقتی دستتو رو کیرت دیدم شبا خوابم نمیبره. الانم تنها دلیلی که منو کشونده اینجا دیدن گل روی همین کیرته شازده" بریده بریده گفت: "ولی شما مادر دوست منین. من نمیتونم با شما..." امونش ندادم و کشوندمش سمت خودمو در گوشش گفتم "مگه مادرا دل ندارن؟ از اون مهم تر مگه مادرا کس ندارن؟ چرا میرین دنبال دخترایی که از ترس پاره شدن پرده شون بهتون نمیدن؟ من الان اینجا همه کاری برات میکنم. کیرتو هر جایی که بخوای میذارم" گفتن همین جمله ها حسابی حشریش کرده بود و کیرش سفت سفت شده بود. لبمو گذاشتم رو لبشو دستشو بردم سمت پستونام. اونم ماهرانه شروع کرد به بوسیدن من و ور رفتن با پستونام. بعدش هم بلند شد و پیرهنشو درآورد و خواست زیر پیرهنشم دربیاره که کشوندمش پشت خودم و دستشو گرفتم و بردم سمت کسم که از زور شهوت خیس شده بود. از روی شورت یه کمی کسم رو مالوند که حسابی داغ شدم و بعدش از کنار شورتم دستشو برد تو و شروع کرد به مالوندن و ور رفتن با کسم که منتظر ورود یه مهمون جدید بود. یه مهمون جدید به اسم "کیر آقا همایون!". تو اوج لذت بودم و داشتم حال میکردم ولی هنوز از اون کیر عظیم خبری نبود. این بود که برگشتم و دستمو بردم سمت شلوارش. کمر بندشو باز کردم. اونم زیر پیرهنشو درآورد و تونستم بدن بی نقصش رو ببینم. سرمو گذاشتم رو سینه ش و شروع کردم به بوسیدن سینه ش و اومدم پایین تر روی شکمش و همزمان با این کار زیپ شلوارش رو هم پایین آوردم و رسیدم به شورتش. با زبونم که رو شکمش داشت مالیده میشد اومدم پایین تا رسیدم به شورت سیاهش و زبونم رو از لای شرتش بردم تو. اولش کش سفت شورتش مقاومت می کرد ولی من به زور دهنمو بردم تو. دیوونه بودم. رسیدم به سر کیرش که صدای همایونو شنیدم که میگفت:"آه....واای...جوون...بخورش" و منم شورتش رو کشیدم پایین و از نزدیک شروع کردم به زیارت کردن این کیر بزرگ و استثنایی. از بالا تا پایین براش لیسیدمش و حسابی با زبونم و دستم براش جق زدم و بهش حال دادم. نمیفهمیدم چقدر زمان گذشت. فقط همینو فهمیدم که یهو دهنم پر شد از آب داغ همایون که پشت سر هم میومد تو دهنم و من تشنه رو سیراب میکرد. عجب آب خوشمزه ای. آب شوهرم زیاد جالب نبود و آب اون مردایی رو هم که دور از چشم شوهرم باهاشون سکس داشتم رو نخورده بودم ولی این پسر جوون آب جوونونه ای هم داشت که من پا به سن گذاشته رو هم جوون و شاداب میکرد. حسابی که آبش اومد و راحت شد باز هم براش کیرشو خوردم و ناز کردم تا آرومش کنم. بعدش هم پاشدم و دهنمو شستم و دوباره اومدم سراغش. این دفعه اون بود که همه کاره بود. منو نشوند رو مبل و خودش رفت رو زمین نشست و سرشو برد لای پاهام. با زبونش برام شروع کرد به حال دادن به کس بی جون من که مدتها بود رنگ یه کیر درست و حسابی رو به خودش ندیده بود. با این کارش حسابی کسم تر و تازه شد و انگار از قصد داشت کسم رو آماده ورود مهمان دعوت شده میکرد ولی هرچی جلوتر میرفت من بیشتر داشتم دیوونه میشدم و انقدر با زبونش با کس من ور رفت و ور رفت که به انفجار ارگاسم رسیدم. سرم داغ شده بود و بدنم مور مور میشد. تازه انگار یادم اومده بود که ارضا شدن چه طعمی داره. وقتی چند ثانیه از ارضا شدن من گذشت انتظار هر چیزی رو داشتم جز اینکه من و برگردونه و با زبونش شروع کنه به لیسیدن کونم. داشتم از خوشی میمردم. یعنی انقدر حشری کننده بودم که داشت کونمو میخورد؟ با زبونش همه جای باسن هامو لیسید و از سوراخ کونم هم نگذشت و حسابی با زبونش اونجا رو هم خیس کرد. بعدش بلند شد و رو زانوهاش نشست و کیر گندشو گذاشت دم کونم و گفت:"خودتون گفتین همه کاری میتونم بکنم...نه؟" گفتم: "آره عزیزززززز.... تو بزن منو بکش..... تو هر کاری بخوای میتونی بکنی" اونم معطل نکرد و کیرشو کرد تو کونم. انقدر ماهرانه و با سرعت که فقط یک لحظه درد داشتم و بقیه ش همه خوشی بود و لذت وووووولی جیغی که زدم گوش خودم رو هم کر کرد چه برسه به اون!!!! اونم شروع کرد به کوبوندن کون بی تاب من و همینطور کون منو با کیر کلفت خودش پر و خالی میکرد. بعد از یه مدت کیرشو درآورد و منو برگردوند و خودش هم ایستاد. حالا نوبت کسم بود. بابا جون من میخوام که تو کیرتو بکنی تو کسم. میخوام بهت کس بدم آخه چرا نمیفهمی؟ ولی اون کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد عقب جلو کردن. یه ذره طول کشید تا با ریتم کارش آشنا شدم و تونستم همزمان با عقب جلو کردن های اون زبونم و رو نوک کیرش بچرخونم و بهش حال بدم. یه کم بعد من رو به دیوار ایستاده بودم و اونم یه پای منو با دستش بالا نگه داشته بود و کیرشو گذاشته بود دم کس تشنه من. آروم آروم کیرش رفت تو کسم و منم آروم آروم پرواز میکردم. اونقدر این حالت لذت بخش بود که هنوز هم که هنوزه برام قابل فراموش کردن نیست. همایون استادانه کس میکرد. تو زندگی چهل و سه ساله م تا حالا کسی منو اینطوری نکرده بود. انقدر با حساب و کتاب و انقدر با تحمل و از همه مهم تر این بود که کیر هیچ کسی به گندگی و باحالی کیر این پسرک نبود.تلمبه زدنای همایون نزدیک به پنج دقیقه طول کشید و وقتی حس کردم که آبش در حال اومدنه خودمو محکم تر بهش میکوبوندم و میگفتم:"آبتو بریز تو کسم.... جر بده کسمو.... آبتو بریز توووش" واونم همین طور ادامه داد و دادو منو کرد و کرد تا حس کردم تو کسم قیر داغ ریختن. آبش این بار داغ تر از دفعه قبل بود که تو دهنم اومده بود. وقتی آبش میومد محکم تر و محکم تر ضربه میزد و من حال بیشتری میکردم. بعدش هم کیرشو از تو کس جرخورده من آورد بیرون و رفت رو همون مثلاً مبل نشست. من همونجا رو به دیوار ایستاده بودم و غرق در لذت بود. پامو آوردم پایین و با دستم کسم رو نوازش کردم. همایون گفت: "نمیدونستم کس مامان دوستم انقدر میتونه باحال باشه" و من آب کیرشو حس میکردم که از کسم میزنه بیرون و از لای پام داره میاد پایین

7 Comments:

Blogger amozesha said...

سلام
مرسی که به من سر زدی
باز هم موفق شدم اولین نفر باشم
خوش باشی
سارا

Sep 16, 2005, 12:39:00 AM  
Blogger سكس با مامان جونم said...

salam
khobi dastan galbi bod man gablan ino khondh bodam vali bazm kart
doroste.
http://mamantala.blogspot.com
be man ham sar bzan adrsam avaz shode.

Sep 18, 2005, 12:06:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

¤يه بامعرفت¤

Aug 28, 2010, 8:07:00 AM  
Blogger Unknown said...

Dastan bahali bud

Jul 23, 2016, 9:03:00 PM  
Blogger Unknown said...

Zeyd ahwazi 09358268516

Jul 23, 2016, 9:04:00 PM  
Blogger Unknown said...

Zeyd ahwazi 09358268516

Jul 23, 2016, 9:04:00 PM  
Blogger امید said...

سلام امید هستم میخواهم با خانمی درد دل کمم 09039081233

Oct 9, 2016, 5:46:00 AM  

Post a Comment

<< Home