Sunday, January 01, 2006

خاله طاهره

HAPPY NEW YEAR
اسم من هومنه و 26 سالمه. علت این که می خوام این داستان رو براتون بگم اینه که اولاً همیشه دوست داشتم این داستان رو برای شما بنویسم و ثانیاً چند داستان در مورد سکس خانوادگی و مخصوصاً سکس با خاله تو سایت هست که امیدوارم با این داستان این مجموعه کامل تر بشه. اینو هم بگم که این داستان کاملاً واقعیه. حالا این هم از داستان سکس من و خاله طاهره: جریان مربوط به تابستون سال 83 می شه. خاله ي من 43 سالشه و خیلی اندام و قیافه سکسی داره و البته خیلی هم پولداره . اون 3 تا بچه داره و من همیشه به علت دوستی زیاد با پسرخاله هام خیلی به اونجا رفت و آمد دارم. من همیشه تو کف خالم بودم ، خیلی از مواقع سعی می کردم صبحها که می دونستم به جز خالم هیچ کس خونه نیست برم اونجا تا اگر احیاناً میره حموم از سوراخ در حموم اون بدن رویایی رو نگاه کنم و لذت ببرم یا مثلاً خانواده خالم چون به من اعتماد کامل دارند همیشه وقتی می رفتند مسافرت یه کلید به من می دادند تا در نبودشون به اونجا سر بزنم. من هم از فرصت استفاده می کردم و با لباسهای زیر خالم چند بار حسابی جق می زدم و دلی از عزا در می آوردم. تابستون سال 83 که شوهر خالم به سفر کاری رفته بود. مامانم به خاله طاهره زنگ زد و گفت: ما می خوایم بریم لواسون. ( ما اونجا یه ویلا داريم). شما هم بیاید بریم. اونها هم قبول كردن. همه تا شب توی ویلا بودیم و قرار بود که 2 شب هم اونجا باشیم که شوهر خالم ساعت 10 شب به موبایل خاله زنگ زد و گفت به کپی پاسپورت بچه ها احتیاج پیدا کرده و حتما همین امشب باید کپی پاسپورت ها رو براش فکس کنن. در نتیجه خاله بایستی حتما بر می گشت تهران. بچه ها رفته بودن قدم بزنن و من چون حوصله نداشتم نرفته بودم. قرار شد من و خاله برگردیم تهران و شب رو هم تهران باشیم و صبح برگردیم به لواسون. ساعت 11 شب از لواسون حرکت کردیم به سمت تهران. همش پیش خودم می گفتم چی می شه من و این پری دریایی با هم سکس کنیم ولی نمی دونستم که امشب رویای من به حقیقت می پیونده. تو همین افکار بودم که یه دفعه خاله گفت: هومن یه سوال کنم راستش رو می گی؟ گفتم: البته خاله جون. خاله گفت: دوست دختر داری؟ گفتم: نمی دونم چی بگم خاله جون. چون اگه بگم آره که میگین بده. (خاله من یه مقدار مذهبی هست) و اگه بگم نه هم دروغ گفتم. (اتفاقاً من اون موقع یه دوست دختر توپ داشتم) خاله گفت: نه عزیزم. اگر فقط با یکی باشی خوبه ولی به شرط اینکه فقط یه دونه باشه و هر روز با یکی نباشی. (این حرف خاله برام خیلی جالب بود چون اولین بار بود که اینو ازش می شنیدم) تا تهران به همین صحبتهای معمولی گذشت و رسیدیم به خونه خاله طاهره. خاله سریع کپی پاسپورتها رو فکس کرد و گفت: من میرم یه دوش بگیرم. داشتم از شوق می ترکیدم چون می تونستم باز خالم رو لخت ببینم. اون به حموم رفت و من سریع از سوراخ كليد در حموم شروع به تماشا کردن اون کردم. اولش بلوز و شلوارش رو در آورد و بعد سوتین و شورت سفیدش رو به کناری انداخت و به زیر دوش رفت. داشتم از شدت شهوت می ترکیدم. کیرم رو در آوردم و در حالی که داشت منفجر می شد مرتب می مالوندمش و از دیدن اون صحنه رویایی لذت می بردم. همینطور داشتم خاله طاهره رو می دیدم و جق می زدم که کم کم داشت آبم می اومد. دیگه آخرهای کار بودم و چشمام رو بسته بوده و می خواستم موقعی که آبم میادش در فکر کردن اون باشم که یه دفعه صدای باز شدن در حموم رو شنیدم. وای خدای من چی می بینم. خاله برای برداشتن حوله در حموم رو باز کرد و من رو کیر به دست جلو حموم دید!!!داشتم سکته می کردم. یه دفعه خاله که بدنش رو پشت درب قایم کرده بود داد زد: زود پاشو گم شو تو اتاق.وای خدای من چه آبرو ریزی شده بود! یعنی اون می خواد چی کار کنه؟ داشتم از ترس می مردم و همش تو این فکر و خیال بودم که اون می خواد چی کار کنه.!!! من رفتم و نشستم توی اتاق پذیرایی و بعد از حدوداً 10 دقیقه خاله اومد. از صورتش می شد فهمید که اونم یه کم ترسیده ولی معلوم بود که عصبانی هست. بدون اینکه چیزی بگه نشست کنارم و بعد از چند لحظه و در حالی که من سرم رو پایین انداخته بودم گفت: چرا این کارو کردی؟ من جواب ندادم و اون باز اینو ازم پرسید و من در جوابش گفتم: ببخشید. اون گفت: ببخشید به درد من نمی خوره و من علتش رو می خوام بدونم. گفتم: قول می دید همیشه بین خودمون بمونه. گفت: قول می دم گفتم: قول قول که ناراحت نشید و به کسی هم نگید. گفت: قول می دم ولی به شرط اینکه همه چیزو به من بگی. بعدش من نزدیک به نیم ساعت همه چیز و میزان علاقم به اون رو براش توضیح دادم و گفتم که تقصیر خودم نیست و توی این همه آدم از تو خوشم میاد. و بعدش اون در حالی که آرومتر شده بود گفت: هومن جون من خاله تو هستم و از طرفی شوهر دارم و باید اینو درک کنی. من گفتم: خوب آخه چی کار کنم؟ خودم همه اینا رو می دونم ولی نمی تونم جلوی این علاقم رو بگیرم. اگر حتی فقط بزارید هر چی می خوام ببوسمت شاید کم کم با همین قانع بشم و دیگه از سرم بیوفته. (می دونستم اگر بتونم راضیش کنم کم کم می شه پیش رفت کرد) گفت: نه اصلاً نمی شه. مگه من نگفتم به هیچ وجه همچین حرفهایی نزن. و من خیلی بهش التماس کردم. خیلی زیاد و تونستم راضیش کنم که حداقل بزاره لبهاش رو ببوسم. البته گفت: فکر نکنی دیگه هر کاری بخوای می تونی بکنی یا اینکه هر روز بیای لبهای من رو کبود کنی. من که از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم گفتم: فقط شما بزارید من ببوسمتون بقیش حل می شه (یقین داشتم اگر بتونم کم کم روم بهش باز بشه می تونم خیلی کارهای دیگه باهاش کنم) صورتم رو آوردم جلو و نزدیک لباش کردم. وای خدای من. داشتم از حرارت ذوب می شدم. این لحظه رو توی خواب هم نمی دیدم. لبام رو گذاشتم رو لباش. مثل عسل شیرین بودند. نمی دونم چقدر طول کشید ولی یکی از بهترین لحظات زندگیم رو تجربه کردم. کم کم به زیر گلوش رفتم و وقتی اونجا رو مکیدم یه آه کوچک کشید كه کم کم داشت به صورت ناله در می آمد. فهمیدم تحریک شده ولی خودش زود من رو عقب زد و گفت: دیگه بسه. بعد سریع پاشد و رفت تو اتاقش. من که حسابی راست کرده بودم دستم رو روی کیرم گذاشتم و با مالوندن اون در فکر دستاورد بزرگ امشب بودم.ساعت نزدیک 1 صبح بود. من رفتم تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم به نگاه کردن. بعد از چند دقیقه خاله از اتاقش اومد بیرون و در حالی که یه لباس خواب کوتاه تا بالای زانو که شورت و سوتینش کاملاً مشخص بود رو بر تن داشت آمد نشست توی هال. هیچ کدام حرفی نزدیم و من دیدم کم کم شاید بشه استفاده کرد رفتم کنارش نشستم. یه دفعه مثل اینکه از آدم ناراحت باشه گفت: هومن چرا آخه این کارو کردی؟ پسر بی عقل. حالم رو خراب کردی! گفتم: یعنی چی خاله جون؟ گفت: تو که استادی پس چرا خودتو به نفهمی زدی؟یعنی نمی فهمی چی شده؟ تحریکم کردی بچه جون. وای خدای من. چی می شنیدم. به من گفت تحریک شده.دیدم بهترین فرصت رو به دست آوردم. سریع دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: خاله تو رو خدا اینقدر من و خودت رو اذیت نکن. هیچ کس از رابطه من و تو مطلع نمی شه. بیا سعی کنیم از این رابطه لذت ببریم. مطمئن باشید همیشه بین من و شما می مونه. خاله هیچ چیزی نگفت و من خودم رو بهش چسبوندم و لبم رو گذاشتم رو لباش. وای خدای من مثل آتیش بود. کیرم مثل برق از جاش بلند شده بود. مثل سنگ سفت شده بود.کم کم به زیر گردنش رفتم و تمام گردنش رو مکیدم. دیگه آه و نالش شروع شده بود و من هم یه دستم رو آروم گذاشتم روی سینه هاش و خیلی آروم شروع به مالوندن کردم. یه دفعه گفت: خاله جون اینجا نه. بریم تو اتاق. هر دو پا شدیم رفتیم تو اتاق خواب خاله. در رو بست و فقط یه چراغ خواب کم نور روشن کرد. نمی دونم چه شکلی رفتم طرفش و باز شروع به لب گرفتن کردیم. هر دو مثل دیوونه ها به جون هم افتاده بودیم. در همون حال لباس خوابش رو در آوردم و خوابوندمش روی تخت. گفت: عزیزم لباسات رو در بیار. من لباسهام رو به جز شورتم در آوردم. بعدش خوابیدم روش و شروع کردم تمام بدنش رو از پایین خوردن. معلوم بود خیلی لذت می بره. یه مقدار سینه هاش رو از روی سوتین مالوندم و در حالی که یه کم به سمت بالا خم شده بود سوتینش رو باز کردم و مشغول خوردن سینه های خاله عزیزم شدم. چقدر شیرین بودن. همینطور که این کارو مي کردم آروم آروم به پایین آمدم و دور بهشتیش رو بوسیدم. وقتی شروع کردم بهشتیش رو خوردن دیگه داشت جیغ می زد و همش قربون صدقم می رفت. می گفت: بخورش قوربونت برم. بخورش عزیز دلم...بعد از اینکه حسابی براش خوردم گفت: بخواب و در حالی که شورتم خیس خیس شده بود شورتم رو در آورد و شروع کرد برام ساک زدن!!!. آخ که چقدر ماهر بود. خیلی با ولع این کار رو می کرد. (بعدها بهم گفت که بر خلاف خودش شوهرش از این کار خوشش نمیومده) خیلی خوب این کار رو انجام می داد و معلوم بود خیلی دوست داره. بعدش به اون گفتم می خوام بکنمت و اون در حالی که یه لب ازم گرفت به صورت طاق باز خوابید. خودش کیرم رو به داخل بهشتیش هدایت کرد. خیس خیس بود و خیلی داغ. جاتون خالی تا حالا اونقدر لذت نبرده بودم. خاله طاهره هم که از بس جیغ می زد داشت نفسش بند می اومد و غرق لذت بود. کم کم سرعتم رو تند کردم و همینطور اون رو می بوسیدم که گفت : حالا تو بخواب و من بشینم روت. این کارو کردم. این طوری هم خیلی حال می داد. کیرم تا ته می رفت توی کسش و مثل قبل همش قربون صدقم می رفت. یه دفعه بدنش شروع کرد به لرزش و در حالی که من رو تو بغلش گرفته بوداز فرط شهوت جیغ می زد و بعدش آروم شد. فهمیدم ارضاء شده. یه کم بعدش به خاله گفتم: من کم کم داره آبم میاد و اون از روم بلند شد و در حالی که سریع برام ساک می زد تمام آبم رو توی دهنش خالی کردم و اون هم تا آخرش رو خورد و بعدش هر دو تا صبح تو بغل هم خوابمون برد. صبح با هم رفتیم حموم و توی حموم هم یه بار دیگه کردمش.توی راه که داشتیم برمی گشتیم لواسون ازم تشکر کرد و گفت که خیلی لذت برده. منم بهش گفتم: خاله جون دیدید که خوبه و برای هر دومون لذت بخشه. خاله گفت: از این به بعد مواقعی که با هم تنها می شیم بهم بگو طاهره و نمی خواد بگی خاله. بعد از اون جریان تقریباً هفته ای دو بار با هم سکس داریم و هر دو از این وضعیت کاملاً راضی هستیم

2 Comments:

Blogger سكس با مامان جونم said...

سلام خوبي من برگشتم من يه مدت نبودم نتونستم به وبلاگت سر بزنم اميد وارم که موفق باشي به من هم سر يزن

Jan 4, 2006, 2:57:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

خاله

Aug 8, 2022, 6:54:00 AM  

Post a Comment

<< Home