Sunday, August 23, 2009

شیما

اولین خاطره ای رو که می خوام براتون بگم به خیلی سال قبل بر می گرده موقعی که پانزده شانزده ساله بودم هیچ سابقه عملی از سکس نداشتم و یک چند ماهی بود که فیلم سوپر می دیدم همه فکر و حواسم شده بود سکس به آدم ها جور دیگه ای نگاه می کردم مخصوصا زن ها تو خیابون به دختر ها نگاه می کردم و زل می زدم به برآمدگی سینه هاشون از روی مانتو .خلاصه خیلی تو کف بودم تو خانواده هم بی کار نبودم و از هر فرصتی برای دید زدن فامیل استفاده می کردم خیلی دلم می خواست کاری بکنم از یه طرف فیلم می دیدم و از طرفی نقشه می کشیدم با یکی دوست بشم

باید بگم در کل آدم گوشه گیری بودم و تو جمع فامیلی زیاد نبودم تا اینکه نزدیکهای سال نو بود و برای ما مهمون اومده بود از شهرستان. عمه و دخترش البته روز سال نو قرار بود شوهر عمه ام بیاد اون روز از مدرسه امده بودم که دیدم آنها اومدن سریع رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه عمه هم که اسمش میتراست با خوشحالی من رو در آغوش کشید و غرق بوسه کرد منم خوشحال بودم که بعد از مدتها اونا رو میدیدم چون سه سالی بود که ندیده بودمشون نشستم رو صندلی و تا اومدم چیزی بگم دختر عمه ام شیما پرید و گونه ام رو ماچ کرد احساس خوبی داشتم شروع کردم به چاق سلامتی و اینجور حرفها که شیما گفت

مامان آرش چقدر بزرگ شده؟

عمه میترا و مامانم خندیدن و من هم طبق معمول سرخ شدم عمه گفت : بچه ها بزرگ میشن و ما هم پیر میشیم

مامانم هم تایید کرد و به حرفاشون ادامه دادن من تاره داشتم به شیما نگاه می کردم اونم کلی با آخرین بار فرق کرده بود شیما از من دو سالی بزرگتر بود همین طور که غذا می خوردم به سینه هاش هم نگاه می کردم که از تی شرتش می خواست بزنه بیرون دختر با نمکی بود سبزه با قدی نه زیاد بلند و اندامی سکسی یه شلوار جین هم پوشیده بود که وقتی می خواست ظرفها رو جمع کنه برامدگی کونش رو هم دو چندان می کرد

سریع غذا رو خوردم و تو هال رفتم که تلویزیون نگاه کنم که شیما هم اومد و پرسید

چه خبر؟ در س ها خوب پیش می ره؟

لبخندی زدم و به خط سینه اش نگاه کردم بد جوری شق کردم اونم انگار متوجه شده بود لبخندی زد و گفت: هنوز شنا میری

گفتم: آره .

عمه میترا با مامان هم اومدن با یه ظرف میوه و مشغول شدیم به خوردن و حرف زدن که من رفتم تو اتاقم و به کار های خودم رسیدم ولی همش سینه های شیما جلوی چشمم بود و نمی گذاشت به درسام برسم رفتم در اتاق رو کلید کردم و یه جلق درست حسابی زدم و بعد هم خوابیدم که نمی دونم چقدر گذشت که با صدای شیما از پشت در از خواب پاشدم رفتم در رو باز کردم که دیدم می خنده .گفتم کجاش خنده داره؟

معلومه خیلی خسته بودی؟

جوابش رو ندادم و رفتم دستشویی آبی به سر و صورتم زدم و دیدم حق داره میز رو برای شام چیدن پدر هم اومده بود و همه تو آشپز خونه بودن

بعد شام کمی فیلم دیدیم و حرف زدیم و قرار شد بخوابیم پدرم گفت خوب آرش جان شما تو هال بخواب و عمه اینا تو اتاق شما تا اومدم بگم چشم که عمه گفت:

داداش چرا بچه رو اذیت می کنی من و شیما رو زمین می خوابیم و آرش رو تخت من مونده بودم که چی بگم که مامان گفت:

پس آرش جان جای عمه اینا رو بنداز .من هم خوشحال که شیما تو اتاق من می خوابه سریع رفتم و لحاف و تشک رو آوردم

دل تو دلم نبود تا همه بخوابن چند ساعتی شد وقتی همه خوابیدن وسکوت کامل شد من هم که بعد از ظهر خوابیده بودم و خوابم نمی برد از رو تخت نگاه کردم دیدم عمه یه لباس راحتی پوشیده و شیما هم لباس عوض کرده یه دامن نسبتا بلند با همون تی شرت چون زمستون بود اتاق هم گرم بود و از جایی که عمه میترا گرمایی بود چیزی رو خودش ننداخته بود حسابی پر و پاچه رو بیرون انداخته بود تازه دقت کردم دیدم عجب پاهای سفیدی داره ولی شیما پتو رو دور خودش پیچیده بود آهسته از تخت اومدم پایین ورفتم کنار تشک تاریک بود ولی چراغی که تو هال روشن بود نورش تو اتاق می اومد قلبم داشت از دهنم می زد بیرون منتظر موندم تا شاید یکی این پهلو اون پهلو بشه عرق کرده بودم از شیما که خبری نبود ولی عمه میترا لباسش تا بالای زانو رفته بود کنار من هم دست به کیر خیره شده بودم یه کم که گذشت عمه غلتی زد و لباسش کمی بالاتر رفت پاهاش رو تو شکم جمع کرده بود و اگه من هم دراز می کشیدم می تونستم چیزی ببینم با احتیاط دراز کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم حالا بالای رونهای سفید و تپلش معلوم بود کیرم داشت منفجر می شد چند دقیقه ها که گذشت جرئتم بیشتر شد و کمی لباسش رو با لا زدم چی می دیدم می خواستم همون جا یه حالی به این کیر بدم ولی نمی شد یه شورت سفید که تمام کون گنده شو پوشونده بود خیلی دلم می خواست شرت رو هم کنار بزنم و کسش رو ببینم اما می ترسیدم بیدار بشه کمی که گذشت عمه به پشت خوابید و حالا می تونستم کس تپلش رو از رو شورتش ببینم همینطور که با کیرم ور می رفتم به سرم زد که کمی پتو رو از شیما بکشم با احتیاط پتو رو کشیدم پاهای سفیدش زد بیرون داشتم با چشممام می خوردمش که با صدای ناله مانندی پتو رو خودش کشید و من خشکم زد که اگه بیدار بشه چی بگم که خوشبختانه به خیر گذشت رفتم رو تخت که دیدم سپیده زده و صبح شده سعی کردم بخوابم که بتونم صبج بیدار شم و به مدرسه برم……

خوابيده بودم که با صدای شیما از خواب پریدم

پاشو تنبل خان مدرسه ات دیر شد اصلا حوصله بیدار شدن نداشتم که شیما گفت :پاشو این خیمه رو هم جمع کن

مثل برق گرفته ها پریدم بد جوری ضایع بود داشت به کیر شق شده من نگاه می کرد و می خندید رفتم دستشویی و سر و صورتم رو شستم اومدم تو آشپز خونه که دیدم عمه میترا با همون لباس دیشبی نشسته نمی تونستم تو صورتش نگاه کنم سریع یه لقمه گرفتم و رفتم مدرسه اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت که دیدم خونه هستم سر میز نهار کمی باشیما حرف زدم تا اینكه عمه و مامان باز می خواستن برن خرید عید و این جور حرفها شیما گفت از خرید صبح خسته شده و نمی یاد کلی تو کونم عروسی شد وقتی مامان اینا رفتن منم رفتم تو اتاقم که مثلا درس بخونم و شیما هم تلوزیون نگاه می کرد بعد از مدتی اومد و گفت خسته نمی شی اینقدر درس می خونی من داشتم به سینه هاش نگاه میکردم که گفت راستی شیطون دیشب چه کار می كردی که مثل لبو قرمز شدم یعنی بیدار بوده و همه چیز رو دیده که گفت صبح که بیدار باش بودی و با شیطنت از اتاق رفت بیرون من که یك چیز همش به من می گفت الان وقتشه برو سراغش افتادم دنبالش و اونم دوید تو هال رفتم و گرفتمش و شوخی شوخی از پشت بهش چسبوندم و قلقلکش می دادم اونم انگار بدش نمی اومدهی خودش بیشتر می چسبوند این کیر ما هم که شق شده بود و دقيقا لای کونش بود که با خنده گفت چیه نکنه فکر می کنی که داری می کنی اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشتم و فکر می کردم الانه که قهر کنه ولی انگار اون پایه تر بود کمی جرئتم بیشتر شد و از پشت سینه هاشو گرفتم و محکم بهش چسبوندم که زد زیر خنده و منم حالم خراب شد انگار فهمید و گفت به این زودی تموم شدی سریع رفتم حموم و لباسام در آوردم و رفتم زیر دوش که دیدم آرو اومد و کنار در وایساده و داره منو نگاه می کنه و غش غش می خنده من حول شده بودم گفتم شیما برو بیرون که زد زیر خنده و گفت مطمئنی و یه اشاره به کیرم کرد تازه دیدم دوباره شق شده سزیع به ذهنم زد و گفتم شیما تو منو لخت دیدی پس لخت شو که باز خندید و گفت به همین خیال باش داشت می رفت بیرون که دم در گرفتمش و گفتم خواهش می کنم که انگار دلش سوخت و گفت حالا نمی شه یکهویی مامان اینا یا دایی می یان و افتضاح ميشه و آروم با دستاش کیرم گرفت و ناز داد که نفهمیدم چی شد و دوباره آبم اومد و اونم زد زیر خنده و رفت بیرون خودم شستم و اومدم بیرون البته نفهمیدم چقدر حموم بودم که وقتی اومدم دیدم همه اومدن و دارن شام می چینن سریع شام خوردم و رفتم تو اتاقم و همش به این فکر می کردم که گفته بود حالا نه یعنی اونم می خواست که با من باشه خوب آخه چه طوری ذهنم همش نقشه می کشیدم که چه جوری با شیما تنها باشم و از طرفی همش منتظر بودم که بیان بخوابن تا شاید چیزی امشب نصیبم بشه چند ساعتی گذشت که عمه میترا گفت :آرش جان عمه درسات زیاد مونده ؟که بابام گفت:

خوب آرش بابا بیا تو هال درس بخون که عمه اینا بخوابن خسته ان سریع گفتم نه بابا درسام تموم شده و حالا جاشونو می اندازم و سریع پریدم و رفتم و لحاف و تشک رو آوردم و زیر چشمی به شیما نگاه کی کردم که لبخند موذیانه ای داشت

خلاصه همه خوابیده بودن و من بیدار که چه کار کنم فردا نرم مدرسه که فکری به ذهنم زد و پیش خودم گفتم فردا به مامان می گم حالم خوب نیست و از طرفی روز های مونده به عید و مدرسه اونقدرها هم جدی نیست این حرفها. از نقشه خودم کیف کردم و گفتم حالا برسم به امشب آروم رفتم و شوفاژ رو تا آخر زیاد کردم و منتظر موندم تا اتاق حسابی گرم شد

که دیدم عمه حسابی گرمش شده و چیزی اصلا روش نیست و شیما هم پتو رو کنار زده از دیدن دو تا بدن سفید داشتم از شهوت می مردم و حسابی شق کرده بودم که عمه پاشد و وسوتین خودش رو هم در آورد من که از دیدن اون سینه های گنده و سفیدش داشتم می مردم چند دقیقه گذشت و من آروم اومدم پایین کنار پاهای عمه میترا دراز کشیدم و باز آروم لباسش رو زدم بالا و دوباره شورتش معلوم شد قلبم باز داشت از دهنم می اومد بیرون حالا سینه هاش هم از تو اون لباس گله گشاد معلوم بود و زده بود بیرون خیلی دلم می خواست بهشون دست بزنم ولی می ترسیدم یه کم که گذشت اصلا حالیم نبود که چه کار می کنم دستم رو آروم کشیدم رو کسش و از رو شرت آروم و بی صدا مالوندم چقدر گرم بود کیرم داشی منفجر می شد ترسیدم بیدار بشه رفتم سراغ شیما دامنش رو کمی کنار زدم و تا بالای رانش دیده می شد سفید و تپل بودن دلم می خواست همون جا گاز بگیرمشون دیدم داره صبح می شه و سریع رفتم بخوابم که فردا بتونم نقشه ام رو عملی کنم

صبح هر چه قدر مامان اینا صدا زدن اصلا پا نشدم شیما اومد و گفت پاشو دیگه گفتم به مامان بگو حالم خوش نیست و رفتم زیر پتو وهمش فکر می کردم که چه کار کنم که شیما هم خونه بمونه خلاصه مامان اومد و براش کلی توضیح دادم تا قانع شد بعد هم رفتن تو آشپز خونه برای تدارک نهار نمی دونم چقدر گذشت که دیدم دیگه دارن آماده می شن که برن بیرون دل تو دلم نبود که چه كار کنم تا اینكه شیما برای برداشتن چیزی اومد تو اتاقم صداش زدم که یک کم جا خورد بهش گفتم ببین خودت قول دادی بعدا خوب اینم بعدا دیگه که دیدم نیشش باز شد و گفت پس تو چیزت نیست که سریع پریدم تو حرفش و گفتم آروم بابا می خوای همه بفهما

خندید و از اتاق رفت بیرون بد جوری تو ذوقم خورد نمی دونستم چه کار کنم اصلا از کاراش سر در نمی آوردم تو همین فکر ها بودم که دیدم عمه می گه خوب راست می گه میمونه از آرش مراقبت می کنه و مامانم هم می گفت شما برید من می مونم خلاصه آخرش مامان راضی شد و من هم کلی خوشحال

اونا رفتن و من سریع پا شدم رفتم دستشویی و سر وصورتی شستم دیدم شیما هم صبحانه آماده کرده سریع چند لقمه خوردم و گفتم

من می رم بخوابم گفت مطمئنی دیدم داره باز به این کیر شق شده اشاره می کنه آروم اومد طرفم و با ناز یقه پیراهنم رو گرفت و گفت چی کارم داشتی و همین طور که داشت حرف می زد لباش به لبام چسبوند منم تند تند ماچش می کردم که زد زیر خنده و گفت آک آکی من نفهمیدم یعنی چه و اون این بار با مهربونی بیشتر به من نگاه کرد و زبونش رو انداخت رو زبونم و زبونم رو می مکید همزمان هم با دستاش کیرم رو گرفته بود و آروم آروم فشار می داد منم بی کار نبودم و از رو لباس سینه هاشو می مالوندم باورم نمی شد که دارم با یه دختر دارم عشق بازی می کنم همین طور لب تو لب به اتاقم رفتیم و شیما رو تخت دراز کشید و من لباسشو در آوردم دیدن اون سینه هاش داشت دیونم می کرد شلوارشو هم درآوردم که دیگه تو رویا بودم اونم شلوارم رو کشیده بود پایین و از رو شورت می مالوند که گفتم شیما نکن داره می یاد خندید و گفت خوب شروع کن دیگه که من نفهمیدم دیدم خودش شورتشو کشید پایین و اشاره کرد به کسش دیگه تو این دنیا نبودم چند لحظه مبهوت نگاه کردم تا اینکه گفت: بخورش دیگه .اصلا ذهنیتی از این کار نداشتم ولی تو فیلما دیده بودم آروم رفتم طرفش و با دستام لمسش کردم تا اومدم لبه هاشو باز کنم

که گفت آی مواظب باش من دخترم

زبونم رو گذاشتم رو جایی که اشاره می کرد و شروع کردم انصافا اصلا خوشم نمی اومد یکم که گذشت احساس کردم آبی اومد که کمی ترش بود و همزمان صدای آه و ناله شیما که حالا سرم رو به کسش فشار می داد انقدر ادامه دادم که یه جیغ کوچولو کشید و سرم رو ول کرد من که داشتم می مردم کنارش دراز کشیدم و تازه سینه هاشو دیدم و افتادم به جونشون که کمی دردش اود و کمی هم قلقلکش کمی که گذشت گفت ببین من دخترم برای همین باید از عقب بکنی و شورتمو کشید پایین و آروم با زبونش سر کیرم لیس زد که گفتم شیما نکن می یاد خندید و حالت سجده مانند موند من واقعا از دیدنش داشتم می مردم یه کس تپل که از بین پاهاش زده بود بیرون و یه سوراخ کون صورتی گفت کمی کرم بیار که رفتم آوردم و اون خودش به کیرم مالید و کمی هم به سوراخ کونش کشید و گفت آمادس کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و فشار دادم که نمی رفت تو خودش با دستاش کیرم گرفت و کمی به عقب فشار داد که احساس داغی کردم و اونم جیغ کوچکی زد اروم اروم داشتم تلنبه می زدم که فکر کنم بیشتر از دو دقیقه هم نبود که آبم امد و همه شو همون تو ریختم و شیما سریع پاشد رفت دستشویی وقتی اومد یه لب ازش گرفتم آخه تازه یاد گرفته بودم و ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم از تصورش باز کیرم شق شده بود و همش فکر می کردم که بتونم باز تو این یکی روز مونده تا باباش بیاد و عید بشه باز بکنمش خلاصه اون روز گذشت و عید هم شد ولی دیگه نشد که با هم باشیم ولی تو اون مدت هم بی کار نبودم و ازش هر گوشه ای که می تونستم لب می گرفتم و می مالوندمش خلاصه عید پر برکتی بود که برای من بزرگترین تجربه زندگیم رو داشت

0 Comments:

Post a Comment

<< Home