Thursday, January 26, 2006

نادر و دختران همسايه

اسم من نادره .دانشجوي رشته کامپيوتر. مي خواستم از خاطراتم براتون تعريف کنم. البته توي اين زمينه من پرخاطره دارم. چون که به قول بعضي از دوستام من خيلي حشري هستم و معمولاً تمام فکر و ذکرم دنبال جنس مخالف و لطيفه. راستش فکر کنم بيشتر به خاطر مهتاب دختر دانشجويي بود که همسايگي ما آمد. اصلا ً بگذارين از همين جا شروع کنم و خاطراتم رو به صورت قسمت به قسمت و موضوعاتي که برام پيش آمده براتون بگم.خونه ما توي يه مجتمع ساختماني خيلي شلوغ و پلوغه و معمولاً تواين جور مجتمع ها همه جور آدمي پيدا مي شه. اما از وقتي که مهتاب و سارا دو تا دانشجو به همسايگي ديوار به ديوار ما آمدن از همون موقع اين عطش سيراب ناپذير من به سکس بيشتر و بيشتر شد. راستش شايد باور نکنيد اما از وقتي که من مهتاب رو ديدم اين طور شدم. انصافا ً ماه ماه. يعني خدا توي خلقت اين دختر کم نگذاشته. متاسفانه نمي تونم عکسي از چهره اون رو براتون ارسال کنم والا بهم حق مي دادين. حتي وقتي اين دختر اصلا ً آرايش هم نمي کنه مثل يه عروسک مي مونه. هنوز که هنوزه من وقتي اون رو مي بينم نمي تونم جلوي خودم رو بگيرم و سريع توي دستشوئي و از خجالت کيرم درميام. البته سارا هم دختر خوشگل و ماماني هست اما در مقايسه با مهتاب واقعاً بايد ببينيد تا قضاوت کنيد.خلاصه سه ماه از اومد اونها گذشته بود و من توي بد کفي بودم و اصلاً هم هيچ رقمي راه نمي دادند تا حداقل يه صحبت کوچيک. فقط يه سلام و رد مي شدند. توي يک روز جمعه که روي تخت دراز کشيده بودم و هي مي خواستم توي ذهنم اون و سارا رو لخت تصور کنم و يه دستم هم توي شورتم و داشتم به يادشون با کيرم ور مي رفتم که آخر کلم داغ شد از سر ناچاري بلند شدم رفتم حموم تا يه دوش آب سرد بگيرم. وقتي توي حموم داشتم لباسهام رو مي کندم صداي شيرآب و دوش حموم همسايه يه لحظه توجهم رو جلب کرد. چي داشتم مي فهميدم!!! واي. آره درست بود. چرا تا حالا به فکر نبودم؟ حموم همسايه بغلي يعني مهتاب درست چسبيده بود به ديوار حموم ما بود. يه کمي که دقت کردم دو دستي زدم توي سرم. واي که چقدر من احمق بودم. چون که تا حالا متوجه لوله کشي ساختمان نبودم. آره پارسال که همه لوله کشي ساختمان خراب شده بود واسه اين که هزينه زياد داشت قرارشد لوله ها روکار کشيده بشن. يعني از سوراخي که بين ديوارها ايجاد کرده بودن لوله هاي ساختمان به هم چسبيده بود. از همه جالب تر اين که لوله اي که بين ديوار حموم ما با مهتاب اينا ايجاد شده بود دورش رو با پشم شيشه بسته بودن نه با گچ و سيمان. سريع نشستم زمين و آروم شروع کردم به کشيدن پشم شيشه ها از لاي لوله. يه کمي که کندم آروم با يه چشم داخل رو نگاه کردم. چيزي ديده نمي شد. چون اون ور ديوار که يه تيغه بيشتر نبود رو هم پشم شيشه کرده بودن. بايد صبر مي کردم. چون امکان داشت موقع درآوردن متوجه بشن و اين فرصت طلائي رو از دست بدم. خلاصه با هزار مکافات صبر کردم تا حموم اون تموم بشه. بعد که مطمئن شدم يه پيچ گوشتي آوردم و آرام آرام شروع کردم به کشيدن پشم شيشه اون ور ديوار. بالاخره موفق شدم. يواشکي نگاه کردم. چيز خاصي ديده نمي شد. البته معلوم بود که سوراخ باز شده اما چون چراغ روشن نبود و تاريکي چيزي معلوم نبود. منتظر شدم. حتم داشتم که بايد اون يکي امروز که جمعه است به حموم بره اما کي؟ تا عصر اين پا و اون پا کردم. مثل مرغ سرکنده مي رفتم توي هال و دوباره برمي گشتم توي اتاقم و يه سر به حموم مي زدم ببينم صدايي مياد يا نه. خلاصه جون به لب شدم تا نزديک ساعت نه شب. واي صداي دلنشين دوش آب حموم من رو به پاي سوراخ کشوند. چراغ حموم خودمون رو خاموش کردم و روي زانو ايستادم و از سوراخ داخل رو نگاه کردم.واي دو تا پاي بلور سفيد که از روي اون آب سرازير بود رو ديدم. يه کمي بالاتر هنوز شورتش رو از پاش در نياورده بود. يه شورت سياه به تن داشت و هي با خيس شدن آب بيشتر به اون مي چسبيد و مي تونستم چاک کونش رو بيشتر ببينم. هرچي سعي کردم بيشتر بالا رو نگاه کنم تا ببينم کدومشون هست مهتاب يا سارا اما بيشتر از ناف يا حداقل يه کمي که خم مي شد نوک پستوناش رو مي ديدم. همين جور که داشتم نگاه مي کردم داشتم با کيرم ور مي رفتم. نمي دونم چند بار آبم اومد. چون اصلاً چشم از توي سوراخ بر نمي داشتم. خلاصه توي همين نگاه کردن بودم و او زير دوش داخل وان حموم ايستاده بود و خودش رو مي شست. غافل از اين که يک چشم حريص داره ديدش مي زنه. يک دفعه از بغل شورتش گرفت و با کشيدن به سمت پائين کاملا خم شد. اما چيزي معلوم نشد. فقط چند لحظه موهاي سرش رو ديدم که دوباره برگشت بالا. نتونستم متوجه بشم که مهتاب بود يا سارا. اما واي چي داشتم مي ديدم!!! يه کس تپل که توي کلي مو پيچيده بود. واي خدا داشتم خودم رو پشت ديوار مي کشتم. وقتي که با دستش موهاي کسش رو زير دوش آب ، آب مي کشيد و مي مالوند. بعد يه دستي هم از پشت به چاک کونش کشيد و برگشت. يه کمي خودش رو به سمت راست خم کرد تا کپل کونش زير دوش قرار بگيره و با دستش شروع کرد به آب کشي. بعد يه چند لحظه ساکت ماند. ديدم ليف از بالا شروع شد و کم کم به اطراف ناف و ران بعد موهاي کس و لاي پاهاش رو با ليف مي کشيد. لاي کونش رو هم يکي دوبار با ليف قشنگ کشيد. وقتي اون کس و کون سفيد تپلي رو آغشته به کف صابون ديدم دوباره يه تف به کف دستم زدم و تند و تند شروع کردم به ماليدن کيرم. دست آخر که تمام شد يه کمي آن طرف رفت وقتي برگشت ديدم يه خود تراش توي دستش بود. داشتم ديوانه مي شدم. تا حالا کلي فيلم سوپر ديده بودم. کلي هم کس کرده بودم اما انصافاً اعتراف مي کنم که مثل ديدن اين صحنه ها اين قدر حال نکرده بودم. يه پاش رو از توي وان بيرون کشيد و لبه وان گذاشت و بعد پاهاش رو از هم باز کرد. حالا مي تونستم از زير موهاي کسش لبهاي بهم چسبيده کسش رو ببينم. آروم با دست چپ پوست بالاي موهاي بلندش رو گرفت و شروع کرد به آنکادر کردن اطراف کسش. واي معلوم بود که از موهاي کسش خيلي خوشش مياد. چون کلي زحمت کشيد تا بالا و لاي پاهاش رو تميز و رديف کنه. من ديگه کمرم درد گرفته بود. از بس که آبم اومده بود. آخرش هم خودش رو زير دوش شست و از حموم حارج شد. درست بود که نفهميدم مهتاب بود يا سارا اما خيلي خوش گذشت. اون روز گذشت تا چند روز بعد که من همش فکرم يا گوشم به صداي حموم بود دوباره صدا شنيدم. مثل يه خرگوش دويدم توي حموم و دوباره نگاه کردم. واي!!! مثل اين که اون يکي بود. چون يه کمي از نظر هيکلي فرق مي کرد. شورت سفيد به تن داشت و هي ورجه ورجه مي کرد که يهو کشيد پائين. درست فکر کرده بودم. اين همون اولي نبود. چون كسش اصلاً مو نداشت و کاملاً تراشيده شده بود. هرچند يه کمي مو سبز شده بود اما معلوم بود که دوست نداره موي زايد داشته باشه. کاملاً مشخص بود که کمي از اون يکي بيشتر بايد حشري باشه. البته من بعداً اين دوتا رو تشخيص دادم. اما الان واسه هيجان داستان نمي گم تا شما خودتون متوجه بشيد). چون هربار که دستش رو به لاي پاهاش مي برد بيشتر با کسش ور مي رفت. جوري که معلوم بود که از اين کارش لذت مي بره. مخصوصاً لاي لبهاي کسش رو با انگشتش باز کرد و سعي مي کرد که با شستن توي اون يه حالي هم بکنه. البته اون روز نه اما روزهاي بعدي که من اون رو توي حموم ديد مي زدم توي وان دراز کشيد. هرچند که نمي تونستم چيزي ببينم اما از صداهاي جيغ آروم و نفس زدنش معلوم بود توي وان داره خودش رو ارضاء مي کنه. از اون روز به بعد مي تونستم چهره هرکدوم رو توي خواب و بيداري تجسم کنم.تا اين که يک روز پنج شنبه عصر از سر کلاس به خونه مي اومدم که واسه خريد داروهاي مادرم وارد داروخانه شدم. توي اون شلوغي مهتاب رو که جلوي پيشخوان وسايل آرايشي ايستاده بود شناختم. سريع نسخه رو به گيشه دادم و خودم رو از پشت به اون نزديک کردم. ديدم چهار بسته موبر پريزن خريد. واي پس خودش بود. تمام اين مدت که من داشتم از اون سوراخ ديد مي زدم تمام اون صحنه ها. واي که بي اختيار کيرم شق شده بود و اصلاً چيزي متوجه نبودم يعني اون دختر اينقدر حشري هست. اما اصلا به ظاهر نمياره. آره چنان سيخ کرده بودم که سريع دستم رو جيبم بردم تا سر کيرم رو بکشم پائين تا از روي شلوار که پف کرده بود آبروريزي نشه. وقتي پاي صندوق رفتم نمي دونم چه جوري به دختر صندوقدار نگاه کردم که اخم کرد. سريع به خونه برگشتم و مي دونستم که بايد بره حموم. منتظر موندم. يادم هست اون شب شام هم نخوردم و از توي اتاقم بيرون نرفتم. منتظر بودم. کف کف بودم. هي صحنه هاي حموم کردن مهتاب و ور رفتن با کسش جلوي چشام ميومد. خلاصه شب ساعت دوازده گذشته بود که صداي آشناي دوش آب رو شنيدم. سريع پريدم توي حموم و از سوراخ نگاه کردم. با تعجب سارا رو ديدم. چون ديگه الان شناخته بودم کدوم به کدومه. بعد از يه کمي آب کشي و ور رفتن با موهاي کسش شير آب رو بست و پاي چپش رو روي لبه وان گذاشت. نمي ديدم داره چکار مي کنه. اما بعد چند لحظه مايع سفيد رنگ کرم شکلي رو ماليد روي موهاي کسش و آروم شروع به پخش کردنش به همه جا كرد. آهان پس مهتاب اين بود نه اون يکي. من فکر کردم آره. اما انصافا ً چرا داره موهاي کسش رو تميز مي کنه؟ اون که خيلي دوست داشت که تزئينش بکنه. خلاصه برگشت و يه کمي خم شد تا چاک کپل کونش از هم باز بشن و از همون موبر به اطراف سوراخ کونش و بعد روي کپل و کم کم به ران و تا ساق پاهاش خلاصه همه چهار بسته رو باز کرد و از کمر به پائين ماليد. يه بيست دقيقه بعد دوش رو باز کرد و شروع به شستن خودش كرد. با شستن هرچه بيشتر با دستش موهارو مي کند. هرچي بيشتر مي شست خدا ي من! تپلي کسش بيشتر معلوم مي شد. وقتي تمام شد و پا جفت جلوي سوراخ ايستاده به قدري ورم کسش تپل بود که از لاي پاهاش بيرون زده بود. نمي دونم اگه ديوار نبود مي تونستم خودم رو کنترل کنم و بهش حمله نکنم. چون وقتي که برگشت و پاهاش رو از هم باز کرد از جلو دستش رو تو برد و از لاي پاهاش سعي مي کرد با خودتراش باقي مانده موهاي ريز اطراف کونش رو هم تر و تميز بکنه. توي همين وضعيت بود که کاملاً سوراخ کونش معلوم بود. واي معلوم بود که چقدر تنگه. حتي انگشت کوچيکه من هم مي تونست اون رو به درد بياره چه برسه اين کير کلفت. اون شب گذشت و من تا نزديک صبح توي رختخواب چند بار به يادش خالي شدم. صبح توي آشپزخانه داشتم صبحانه ميل مي کردم که صداي سلام و احوالپرسي يه مرد توي راهرو پشت در آپارتمان با همسايه رو شنيدم. با شنيدن صداي سارا و مهتاب مثل فنر بلند شدم. حتي مادرم تعجب کرد. با پرروئي از چشمي در آپارتمان نگاه کردم. ديدم يه پسر جوون جلوي در آپارتمان مهتاب اينا ايستاده و اون طرف هم سارا که مانتو به تن داشت. معلوم نبود داره از بيرون مياد يا داره ميره. اما لاي در مهتاب با يه رکابي و يه دامن تنگ که بالاي تا زانوهاش بود ايستاده بود. از صحبتهاش فهميدم که بله اون آقاپسر بايد نامزد مهتاب باشه و امروز که جمعه است اومده و سارا هم از خود گذشتگي مي کنه و خونه رو واسه اونها داره خالي مي کنه. با ناراحتي برگشتم. اصلا فکر نمي کردم که مهتاب نامزد داشته باشه. راستش خيلي دلم مي خواست باهاش دوست بشم. اما نه به خاطر اينکه باهاش سکس داشته باشم بلکه نظرم اين بود که به مادرم بگم که ... خلاصه بگذريم. دمق رفتم توي اتاق دراز کشيدم. بعد واسه اين که از سرم بپره رفتم بيرون پيش رفقا. بعد از ناهار خوابيدم. نمي دونم چند ساعت ولي وقتي از خواب بلند شدم ديدم داره هوا تاريک مي شه. صداي آب شنيدم. فکر کردم که مامان توي آشپزخونه داره ظرف مي شوره اما وقتي از اتاق بيرون اومدم ديدم هيچکي توي خونه نيست. سريع دوزاريم افتاد که حموم؟ رفتم توي حموم. اولش که پاهاي پراز موي پشمالو رو ديدم گفتم آره آقا پسره کارش رو کرده حالا هم داره صفا مي کنه. کير نيم شق شده اش که اطراف اون رو معلوم بود با تيغ حسابي تراشيده توي دستش بود و داشت باهاش ور مي رفت. مي خواستم برم که يهو صداي به هم خوردن آب توي وان و بعدش صداي مهتاب رو شنيدم که گفت: بسه بابا هي باهاش ور نرو. واي!!! چي داشتم مي ديدم؟ اونا دوتايي رفته بودن توي حموم. وقتي سر زانوي سفيد مهتاب رو از بالاي لبه وان ديدم مطمئن شدم. اون پسره گفت: مهتاب اين جوري نمي شه. توي وان دوتاي جا نمي شيم. بلند شو واستا سرپائي. صدائي نيومد ولي با تکوني که به پاهاش مي دا د معلوم بود داره براش ناز مي کنه. پسره خم شد و با دستش دست مهتاب رو از توي وان بلند کرد و به طرفش کشيد. با بيرون آمدن مهتاب مي تونستم قسمتهايي از بدنش رو ببينم. وقتي کاملا ً ايستاد سريع اون رو به ديوار تکيه داد. طوري که کپل کونش به سمت همون پسره شد. حالا کير اون شق شق شده بود. يه کمي با ليف شروع کرد به ماليدن پشتش تا آمد به سمت کون و کپل مهتاب. دستش رو آروم برد لاي پاهاش. معلوم بود داره فشار مي ده. چون صداي مهتاب دراومد و يهو يه جيغ کوچولو کشيد و گفت: آخ نه بهرام فشار نده. بعد آقا بهرام ليف رو کنار گذاشت و آهسته کير شق شده اش رو نزديک کون مهتاب کرد. وقتي داشت لاي پاهاش مي گذاشت مي تونستم به وضوح ببينم که مهتاب پاهاش رو به هم نزديک کرد و سفت خودش رو گرفت. اما مثل اينکه آقا بهرام يه فکراي ديگه کرده بود. چون با عکس العمل شديدي که مهتاب نشون داد و زود برگشت و گفت: واي بهرام تو به من قول دادي. نه. اون که معلوم بود داره مهتاب رو مالش مي ده سعي کرد آرومش بکنه. خلاصه کلي باهم کل کل کردن. معلوم بود با اصراري که بهرام داره مي خواد اون رو از کون بکنه. چون به مهتاب قول داده بود که تا عروسي با جلو کاري نداشته باشه. اينها رو از حرفهايي که با هم مي زدن متوجه شدم. خلاصه با کلي مخ کاري پسره تونست مخ مهتاب رو بزنه و بلندش کرد واز توي وان بيرون اومدن. دستهاي مهتاب رو روي لبه وان گذاشت و کون اون رو داد بالا. همين جوري داشت واسش قصه مي گفت که اصلاً درد نداره. تو خودت رو شل کن. من کف صابون مي زنم ليز مي شه و... بعد کلي با سوراخ مهتاب ور رفت و دست آخر سر کير مبارک رو گذاشت لب سوراخ کون مهتاب بيچاره و يه کمي که فشار داد جيغ مهتاب بلند شد: واي بهرام يواش بسه داره درد مي کنه. بهرام: نه هنوز که تو نرفته به خدا. تو بي خودي مي ترسي. چيزي نيست که. بيشتر فشار داد. با هربار تو رفتن جيغ مهتاب هم بيشتر مي شد. مهتاب: آي داره مي سوزه. واي بهرام بکش بيرون. بسه واي مامان جونم. اما بهرام دست بردار نبود و هي اون رو از کمر گرفته بود و فشار مي داد. يکي دوبار بيرون کشيد و دوباره تو برد و جيغ و فرياد مهتاب بلند شد. وقتي از توي کون مهتاب بيرون کشيد و کنار رفت ديدم نامرد چنان کرده که اون کون تنگ گشاد شده بود و کمي هم کنارش خوني شده بود. مهتاب از درد همين جور روي زمين چمباتمه زد و حالا مي تونستم تا موهاي سرش رو ببينم. کنار وان سرش رو گذاشت. انگاري داشت گريه مي کرد. اما بهرام بلندش کرد و کمي به حال آورد و شروع کردن به شستن همديگه. گاهي وقتم باهم شوخي مي کردن. يکي دو بار هم مهتاب با کير بهرام ور رفت و واسش مي ناليد. اما بهرام خالي نشد. حموم تمام شد و رفتن. آره حموم اونها تموم شد اما من خيلي پکر بودم. چون دختري که دوست داشتم رو جلوي چشام اون پسره يه لا قبا کرد و من فقط تونستم از سوراخ ديد بزنم. زدم بيرون تا يه کمي حالم جابياد. توي ذهنم همش صحنه هاي کردن مهتاب مثل يه فيلم ظاهر مي شد. هر دختري رو توي خيابون مي ديدم چهره مهتاب به نظرم ميومد. وضعم خيلي خراب بود. يهو ديدم توي خيابون جمهوري هستم. معمولاً اونجا زياد مي رفتم واسه خريد لوازم. يه دوري زدم که دوربين هاي کوچيک الکترونيکي رو ديدم. يه جرقه به ذهنم اومد. آره. واسه اين که بتونم مهتاب و سارا رو توي حموم کامل ببينم اين بهترين راه بود. يکي خريدم و به خونه برگشتم و بعد سيم کشي کردم و منتظر موندم تا به موقع آزمايش کنم. اولين بار که با دوربين شروع به ضبط و نگاه کردن کردم نوبت سارا بود. اما انصافاً که عجب کون و کپلي داشت. حتي يادم مياد وقتي داشتم واسه چندمين بار فيلمش رو توي کامپيوتر مي ديدم بدون اينکه کيرم رو بمالم آبش دراومد. چند بار هم مهتاب رو کامل توي حموم ديدم و فيلمش رو ضبط کردم. توي بد کفي بودم و توي دلم قسم خورده بودم هرجوري شده مهتاب رو حتي به زور بکنمش تا جايي که مي خواستم با فيلم هاش ازش اخاذي کنم اما راستش ترسيدم

2 Comments:

Blogger neshat said...

سلام دوست عزیز خیلی باحال بود مرسی.

Jan 26, 2006, 8:40:00 AM  
Blogger Unknown said...

خانمهایی که هوس کیرکلفت میکنن تماس بگیرن
۰۹۳۷۲۱۵۶۵۷۹

Jul 13, 2016, 7:33:00 PM  

Post a Comment

<< Home